درآمدی بر خداشناسی فلسفی
نویسنده:
محسن جوادی
امتیاز دهید
فهرست مطالب
انسان و خدا
راه هاى خداشناسى
ارزش براهین اثبات وجود خدا
جاى گاه برهان وجوب و امکان در مجموعه براهین
تقسیم بندى براهین وجود خدا در فرهنگ مسیحى و ...
بیشتر
انسان و خدا
راه هاى خداشناسى
ارزش براهین اثبات وجود خدا
جاى گاه برهان وجوب و امکان در مجموعه براهین
تقسیم بندى براهین وجود خدا در فرهنگ مسیحى و ...
آپلود شده توسط:
poorfar
1392/06/07
دیدگاههای کتاب الکترونیکی درآمدی بر خداشناسی فلسفی
درباره ی وجود خدا واقعیت این هست که من قبلا معتقد بودم که اعتقاد به وجودش صرف نظر از اینکه این اعتقاد درست یا نادرست باشد در هر شرایطی زیان بار است.اما به مرور زمان این طرز فکرم تعدیل شد.نه اینکه به وجود خدا اعتقاد پیدا کرده باشم چه کماکان معتقدم هیچ خدایی وجود ندارد اما به نظرم هم بعضی از خداباوران و هم بعضی از بی خدایان ناخواسته با بعضی از رفتارهایشان به بشریت آسیب وارد می کنند.نخست از بی خدایان شروع می کنم که خودم را جزوی از آن ها می دانم.خطاب به بی خدایان عزیز که اینجا مطلب می نویسند عرض کنم که هیچ نیازی نیست حتما همه ی اعتقادات انسان "عقلانی" باشد و بشود آن را با عقل تبیین کرد. من هیچ دلیلی نمی بینم از آن مردی که ساعت دوازده شب در سرمای زمستان زیر نور و گرمای یک چراغ نفتی کنار خیابان لبو می فروشد بخواهم که دلیل اعتقاد خودش به خدا را «تبیین عقلانی» کند.من معتقدم ما بی خدایان از نظر اخلاقی حق نداریم آرامش مادری را که فرزندش بیماری لاعلاجی گرفته و قرار است تا چند ماه دیگر بمیرد با سخنان شبه روشنفکرانه مان به هم بزنیم. اگر پزشکان می توانند کاری بکنند چه بهتر اما اگر نمی توانند بگذارید از صندوق امام زاده ها آویزان شود. بگذارید موهومات خودش را که در آن با فرزندِ صحیح و سالم خود در کاخ های بهشتی ملاقات خواهد کرد , راست بپندارد. چه اصراری داریم برای آن سوری که سیستم عصبی اش در اثر استنشاق گازهای سمی مختل شده و مدام تشنج می کند ثابت کنیم که: «"فرگشت" یا اصل بقای انسب به خوبی از عهده ی تبیین سیر تکوین موجود هوشمندی چون انسان از تک یاخته ای ها بر می آید و نشان می دهد که در این فرایند نیازی به وجود خدا نیست.»؟ بگذارید ساده دلانه فکر کند که یک خدایی قرار است در آن دنیا یقه ی بشاراسد است را بگیرد.
من خودم به عنوان یک بی خدا به ویژه در این شش ماه اخیر که مسائلی برایم پیش آمد بارها و بارها از ته دل آرزو می کردم که خدایی وجود داشته باشد.مارکس می گوید : «دین افیون توده هاست». می گویم شما درست می فرمایید اما چه ایرادی دارد به مریضی که قرار است بیست و چهار ساعت دیگر بمیرد کمی از همان افیون بدهیم که کمتر رنج بکشد؟
برهان دیگر برهان وسط وطرف است که نشان میدهد سلسله علل های ممکن باید به وجود به ذات منتهی شود وگرنه موجود نمیشوند چون ازخود وجودی ندارند.
برهان ابن سینا به نام برهان صدیقین استه که استوارترین برهان برای اثبات خدا میباشد که دو تقریر دارد که داولین تقریر ازخدا به خدامیرسیم که دراین برهان مثابه براهین دیگر درفلسفه اسلام ار نفی دور وتسلسل به وجودی مطلق میرسیم.
بحث از وجود خدا وذات وصفات او درفلسفه اسلامی با عنوان کلام اسلامی مورد بررسی است.
تا وقتی به من و اطرافیانم صدمه نزدی،در کمال هستی
من فرقی بین این دوتا نمیبینم!
نه، اتفاقاً یه کمی فرق داره!
با یه مثال منظورم رو روشن تر بیان می کنم:
مثلاً فرض کنیم شما عاشق رانندگی با سرعت بالا هستی و اطرافیانت هم به همراهت داخل ماشینن و از این هم اطلاع دارید که هر کاری بکنید آقا یا خانم جویای کمال، چون می خوان به کمال برسن، اعتراضی نمی کنن! شما از اون طرف میاید و با سرعت دویست و خردهای (خردهاش دیگه با وجدان خودت!) بهشون میزنی و له و لورده شون می کنی! حالا تو اینجا چقدر بهشون احترام گذاشتی و صدمه نزذی؟ در صورتی که اونا تمام تلاش شون رو برای آسیب نزدن به شما و اطرافیانت کردن که متأسفانه نتیجه ش خرد شدن استخون هاشون و مردنشون بود!
منظورم از این حرف چی بود؟! در صورتی می تونی انتظار داشته باشی که اطرافیانت به حقوقت احترام بذارن و بهت آسیب نزنن که تو هم به صورت متقابل به حقوقشون احترام بذاری و بهشون صدمه نزنی!
حالا فک کنم یه کمی تعاریف تغییر کرد! نه؟![/quote]
من داستانو کمی عوض میکنم،تا شبیه نقل قول خودم بشه
مثلاً فرض کنیم آقا یا خانمی با سرعت دویست و خورده ای(خورده ایش با وجدان خودشون)در بزرگراهی مشغول حرکت اند و تا وقتی به من صدمه ای نزدند،من هم کاری بهشون ندارم.
زمانی کمال خودشون رو از دست میدن و شایسته سرزنش میشن که به من و اطرافیانم صدمه بزنن.
رفتار من،اگر خطرناک باشه،شایسته سرزنشه
اگر من عادت به دزدی داشته باشم،مسلما این به دیگران صدمه وارد میکنه،با شما موافقم
اما باز هم باور دارم منظور من رو اشتباه متوجه شدید:D
شب همگی بخیر،موفق باشید
تا وقتی به من و اطرافیانم صدمه نزدی،در کمال هستی
من فرقی بین این دوتا نمیبینم![/quote]
نه، اتفاقاً یه کمی فرق داره!
با یه مثال منظورم رو روشن تر بیان می کنم:
مثلاً فرض کنیم شما عاشق رانندگی با سرعت بالا هستی و اطرافیانت هم به همراهت داخل ماشینن و از این هم اطلاع دارید که هر کاری بکنید آقا یا خانم جویای کمال، چون می خوان به کمال برسن، اعتراضی نمی کنن! شما از اون طرف میاید و با سرعت دویست و خردهای (خردهاش دیگه با وجدان خودت!) بهشون میزنی و له و لورده شون می کنی! حالا تو اینجا چقدر بهشون احترام گذاشتی و صدمه نزذی؟ در صورتی که اونا تمام تلاش شون رو برای آسیب نزدن به شما و اطرافیانت کردن که متأسفانه نتیجه ش خرد شدن استخون هاشون و مردنشون بود!
منظورم از این مثال چی بود؟! در صورتی می تونی انتظار داشته باشی که اطرافیانت به حقوقت احترام بذارن و بهت آسیب نزنن که تو هم به صورت متقابل به حقوقشون احترام بذاری و بهشون آسیب نزنی!
حالا فک کنم یه کمی تعاریف تغییر کرد! نه؟!
شاید باشه،شایدم نه، بستگی داره
یه برهانی هست که میگه خدایی با صفات عالی حتما لازم الوجوده،خوب من گوشه ای میشینم و به این نتیجه میرسم که برهان پوچه
یا برهان نظم یا...
شاید بحث که تخصصی تر شد،به چند تا کتاب اضافی و چند تا فکر دیگه از آدمای دیگه هم نیاز پیدا کردم...
این دقیقا نظر منه،تغییری توش نمیبینم :D
زندگی کن،هر کار میخواهی بکن،مشروب بخور،نماز بخوان...
تا وقتی به من و اطرافیانم صدمه نزدی،در کمال هستی
من فرقی بین این دوتا نمیبینم!
[quote='Ein Reich']زندگی کن،هر کار میخواهی بکن،مشروب بخور،نماز بخوان...
تا وقتی به من و اطرافیانم صدمه نزدی،در کمال هستی،این نظر شخصی منه
یه مصرع یادم اومد که معلم ادبیات اول راهنمایی همیشه میگفت: می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
خیلی دوست دارم که مصرع بعدیشو هم بدونم و البته اسم شاعرشو(یه حسی بهم میگه مال مولوی یا نظامیه)
من دوست دارم اگر بعد از مرگ خدایی دیدم،بهم بگه:آفرین که بر اساس نشونه های پوچ و بی معنا باورم نکردی،کمی به خودت زحمت فکر کردن دادی
و تحت تاثیر تلویزیون و کتابهای دینی دبیرستان قرار نگرفتی...[/quote]
یعنی اگه شما و اطرافیانتون هر کاری دوست داشتید کردید و من اعتراضی نکردم پس احتمالاً من در کمال هستم.
من تعریف شما رو از کمال یه کمی تغییر میدم:
شما می تونید هر کاری انجام بدید، در صورتی که به حقوق من و سایرین احترام بذارید.
و معیارت برای اینکه بتونی به یه نشونه از خدا برچسب پوچ و بی معنا بزنی چیه؟ همینکه خودت یه گوشه بشینی و فک کنی و دست آخر به این نتیجه برسی که اون نشونه بی معناس کافیه؟
دین و دل- شعری از استاد نسیم شمال که به صورت ضرب المثل درآمده
ای پسرفکر عبادت باش بیعاری مکن
در خیال کسب و طاعت باش بیکاری مکن
فکر فردای قیامت باش عیاری مکن
تا که دستت می رسد غیر از نکوکاری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
در خرابات مقدس باده تقدیس نوش
با وضو و با طهارت باش در طاعت بکوش
گفت لا موجود الا ا... پیر می فروش
گر تو می خواهی ترا رسوا نسازد پرده پوش
پرده پوش خلق باش و غیر ستاری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
حق پرستی کن که آید جام عرفانت بدست
جان فدای خاک پای عارفان حق پرست
من بقربان که از هر قید رست
چون به بینی در خرابات مغان مدهوش هست
پیش مستان خدا اظهار هشیاری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
دین خود را ساز محکم پیش استاد صحیح
همدمت در قبر دین توست می گویم صریح
وقت خوابیدن شهادت گوی با قول فصیح
گر تو می خوهی شوی در رتبه همتای مسیح
غیر نام دوست چیزی بر زبان جاری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
دین و دل باید فشاندن بر بساط عارفان
غافلند این اهل ظاهر از نشاط عارفان
روضه فردوس شد صحن حیات عارفان
گر همی خواهی بی بینی انبساط عارفان
فکر ایمان باش از شیطان طرفداری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
از ستمکاران در اینعالم علامت هست ظلم
میاه صدگونه افسون و ندامت هست ظلم
باعث بدگویی و لعن و ملامت هست ظلم
در حدیث آمد که ظلمات قیامت هست ظلم
ظالم از ظلمات محشر گر خبر داری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
تو به تاج اصطفا و تخت شاهی لایقی
از ره معنی به موجودات عالم فایقی
گر براری نعره انی اناا... صادقی
رنگ زرد و جسم لاغر بایدت گر عاشقی
خویش را فربه مثال گاو پرواری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
رشته دل را بدست اهل دل باید سپرد
خانه گل را به اهل آب و گل باید سپرد
دل را به ارباب ولایت مستقل باید سپرد
سینه بر سینه بمولا متصل باید سپرد
در حضور اولیا اظهار دلداری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
سوی توحید الهی دل دلیل و رهنماست
غافلی از دل که دل گنجینه نور خداست
دل بدست اشرف الدین ده که عبد اولیاست
غیر او در شهر عرفان دل بکس دادن خطاست
معنی دل را بفهم و ترک دینداری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
من دل تاریک را چون مهر رخشان می کنم
قطره خون را چو خورشید درخشان می کنم
دل اگر سنگ است من لعل بدخشان می کنم
اهل دل شاهند و من خدمت بایشان می کنم
پیش من صحبت ز جنگ و قتل و خونخواری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
بگذاریم و بگذریم
آزادی در چهارچوب قانون رو بشدت قبول دارم و اونرو باعث ادامه حیات جامعه میدونم،موضوع این بود که شخصی از دوستانمون گفته بود که آزادی مطلق نشونه انسانیته
بنده هم مطلق رو لغت نامه ای ترجمه کردم،اگر معنی اصطلاحی هم داره که من متوجه نشدم معذرت :baaa:
دقیقا نکته ای که سعی در توضیحش داشتم رو متوجه شدید.ما خودمون عاملین محدودیت خودمون هستیم.دین بهانه هوشمندانه ای به نظر میاد.
دین چیزی نیست که ما بخوایم اون رو مقصر بدونیم.دین یک تفکره،تفکری که هر کسی میتونه اونو اختیار کنه،یا رد کنه
همه دیندار ها مثل هم نیستند،بعضی از دیندار ها اونقدر با دین خودشون رو محدود میکنن که نمیتونن باور کنن کسی تفکر دیگه ای هم داره
این دقیقا دلیلیه که من تا الان نماز هام رو خوندم،چون که اطرافیانم آدمهای منطقی نیستند...
این رو به وضوع در نوشته های بعضیها قابل مشاهده ست
آره دوست عزیز،من نماز میخونم،نه بخاطر اینکه واجب الهیه،بخاطر اینکه واجب خونوادگیه.
ترجیح میدم دربارش حرف نزنم،حد اقل نه اینجا ...
و اگه بدونیم که خدا وجود داره یا نداره،چطور زندگیو پیش ببریم.
من ترجیح میدم شطرنجی عمل کنم،یعنی بر اساس حرکت مهره های طرف مقابل جلو برم.
من برام فرقی نداره که خدا باشه یا نباشه،اما خیلی ها هستن که براشون فرق میکنه
نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه،شما من رو بهتر از خودم درک میکنید :-(
طرز زندگی من بستگی به عواقب داره
ظاهرا کمی اشتباه کردم،هیچ چیز غیر ممکن نیست
اگر غیر ممکن نباشه،قطعا خیلی سخته
مردمی که اطرافم میبینم،آرمان انسانی نمیشناسن،احکام اسلامی میشناسن.
زندگی کن،هر کار میخواهی بکن،مشروب بخور،نماز بخوان...
تا وقتی به من و اطرافیانم صدمه نزدی،در کمال هستی،این نظر شخصی منه
یه مصرع یادم اومد که معلم ادبیات اول راهنمایی همیشه میگفت: می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
خیلی دوست دارم که مصرع بعدیشو هم بدونم و البته اسم شاعرشو(یه حسی بهم میگه مال مولوی یا نظامیه)
من دوست دارم اگر بعد از مرگ خدایی دیدم،بهم بگه:آفرین که بر اساس نشونه های پوچ و بی معنا باورم نکردی،کمی به خودت زحمت فکر کردن دادی
و تحت تاثیر تلویزیون و کتابهای دینی دبیرستان قرار نگرفتی...
اگر تمام گناهان را در شهری جای دهند و بر دروازه اش قفلی ، کلید آن قفل همانا دروغ خواهد بود .
قانون دوم نیوتن یا سوم ارشمیدوس
به سه نفر این سؤال داده شد که حل کنند:
به چه نیرویی نیاز هست تا جسمی به جرم 30 کیلوگرم رو با شتاب 2 متر بر مجذور ثانیه روی سطح صاف به حرکت واداریم؟
نفر اول: خب، با استفاده از قانون دوم ارشمیدوس جواب به شکل زیر درمیاد:
F=ma
...
نفر دوم درحالی که از عصبانیت سرخ شده بود گفت: خاک بر اون سرت کنند، چرا مالکیت حقوقی فرمول رو بررسی نمی کنی و جواب میدی؟ آخه به جای مغز گچ توی کلته؟! این قانون سوم نیوتنه!
نفر سوم هم که احتمالاً زیادی از خودمطمئن بود گفت: این قانون مال کسی نیست! واقعاً براتون متأسفم که نمی دونید که این قانون صاحاب نداره!
.................................
توی این داستان قصد داشتم به این نکته اشاره کنم که آیا در صورت اثبات وجود خدا ما باید اصول انسانی رو رعایت کنیم و تا مشخص نشدن اینکه خدا وجود داره یا نه بالاجبار به برخی از این اصول پایبند باشیم و مابقی رو رها کنیم؟
و نظر شخصی آخرم اینه که:
برام مهم نیست خدا وجود یا نداره، در هر صورت دوست دارم به اصول انسانی پایبند باشم. اگه یه زمانی بعد از مرگ خدایی وجود داشت و اون دنیایی، دوست ندارم به خاطر تضییع حقوق بنده هاش یقهم توی دستاش باشه! اگر هم اون دنیا و خدایی وجود نداشت، حداقل وقتی که زمان عدم و نابودیم فرا میرسه با خیال راحت از فنای ظاهری خودم استقبال می کنم! چون بعید می دونم یه انسان بعد از مرگ از خاطره ها محو بشه!
پی نوشت: نظرات فوق، نظرات شخصی یک موجود دو پای متکلم بی طرف بود.