رسته‌ها

ک‍ران‍ه‌ه‍ای‌ ج‍ن‍وب‍ی‌ دری‍ای‌ خ‍زر، ی‍ا، اس‍ت‍ان‍ه‍ای‌ ش‍م‍ال‍ی‌ ای‍ران‌

ک‍ران‍ه‌ه‍ای‌ ج‍ن‍وب‍ی‌ دری‍ای‌ خ‍زر، ی‍ا، اس‍ت‍ان‍ه‍ای‌ ش‍م‍ال‍ی‌ ای‍ران‌
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 10 رای
امتیاز دهید
5 / 4.3
با 10 رای
ای‍ن‌ ک‍ت‍اب‌ ت‍ح‍ت‌ ع‍ن‍وان‌ "س‍ف‍رن‍ام‍ه‌ م‍ل‍گ‍ون‍ف‌ ب‍ه‌ س‍واح‍ل‌ ج‍ن‍وب‍ی‌ دری‍ای‌ خ‍زر، ۱۸۵۸ و ۱۸۶۰م‌." ب‍وس‍ی‍ل‍ه‌ م‍س‍ع‍ود گ‍ل‍زاری‌ ت‍رج‍م‍ه‌ و ت‍وس‍ط ان‍ت‍ش‍ارات‌ دادج‍و در س‍ال‌ ۱۳۶۴ م‍ن‍ت‍ش‍ر ش‍ده‌ اس‍ت‌
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
391
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
HeadBook
HeadBook
1391/12/29
درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ک‍ران‍ه‌ه‍ای‌ ج‍ن‍وب‍ی‌ دری‍ای‌ خ‍زر، ی‍ا، اس‍ت‍ان‍ه‍ای‌ ش‍م‍ال‍ی‌ ای‍ران‌

تعداد دیدگاه‌ها:
27
میشود بفرمایید این ادعای «کمابیش هر نسک جغرافیایی، به نام استان ها و شهرها از دید زبان شناسی نیز می پردازد.» در کدام کتابی که درباره متدولوژی علم جغرافی میباشد آمده است؟ در کدام صفحات این کتاب به ریشه نامهای گیلان و مازندران و آذربایجان و قزوین پرداخته است که شما دارید درباره شان حرف میزنید؟ معدود کتابهایی همچون نامهای جغرافیایی و ریشه های تاریخی آن ها در آتروپاتن (ماد)، نوشته ولادیمیر مینورسکی به ریشه نامها می پردازد ولی همه کتابها نه! تا آنجایی که من دانستم این سایت پی وی هم برای گفتگوهای دوستانه دارد.
[quote='سپربلوط']ریشه کلمه قزوین را باید در ریشه قوم کاسپین جست همچنین ریشه کاشان را[/quote]
نام قزوین در پیوند با محل پسته است. کاشان (کا-شأن) به چِم محل چشمه است. منظور محل چشمه فین کاشان است.
نام باستانی کارکاشی (کاشان) نیز به همین چِم است.
[quote='Mehrdad.Paktan']اگر میپرسم برای این است بعضی از دوستان زیر کتابهای جغرافی مباحث زبانشناسانه را مطرح کرده اند،[/quote]
این نسک اشاره ای است به استان های سمت شمال. و در اینجا چمار نام این استان ها پیش کشیده شد. بنابراین، در پیوند با جستار نسک است. کمابیش هر نسک جغرافیایی، به نام استان ها و شهرها از دید زبان شناسی نیز می پردازد.
ببخشید من تازه اینجا عضو شده‌ ام، آیا بخش «دیدگاه خود را اینجا بنویسید» برای این است که هر گونه دیدگاهی را که داریم بنویسم یا دیدگاهی که درباره کتاب است؟ اگر میپرسم برای این است بعضی از دوستان زیر کتابهای جغرافی مباحث زبانشناسانه را مطرح کرده اند، شاید هم این پرسش من نابجا هست و این دوستان اینجا را با چت روم عوضی گرفته اند :-/
ریشه کلمه قزوین را باید در ریشه قوم کاسپین جست همچنین ریشه کاشان را
نام سهرورد در زنجان (= محل منسوب به سلاح) را به زبان کُردی "سنگ سرخ" برگردان داده اند. چه این که بخش سرخ درست است، ولی برای ورد می توان چِم گل سرخ (رُز) نیز آورد. سهر از سور زبان پهلوی (همچنان در کُردی و لکی و بلوچی کاربرد دارد) به چِم سرخ است.
هیدج را می توان به ریخت هئودژ به چِم "دژ خوب" گرفت.
برای نام رشت در نسک حدودالعالم دیدگاه هایی آمده است. در میان آنها، می توان چم های سپید کردن و گِل کاری و سفالگری را در چشم گرفت. چنان که این چمار را می توان در جای-نام های قدیمی کوزه گران و ساغریسازان دید. نام اینجا را می توان از واژه اوستایی رَشتَ به چِم درخشیدن و آراستن در پیوند با کوزه گری و سفالگری دانست.
[quote='13440410'] نه تبار و زبان و نوع کار مردم یا پوشش گیاهی . [/quote]
اشتراک در لفظ است. ریشه یابی در اولویت است.
کورد در زبان عربی به چِم کوه نشین و کوچ نشین است. گیل را می توان در زبان های آریایی به چِم بلعنده (مار) گرفت. که می تواند اشاره ای به کادوسی ها (گرامی دارندگان یا پرستندگان توتم مار) داشته باشد که در آن سمت می زیستند. از این جهت است که منطقه آیینی خود را تپه مارلیک (سوراخ/لانه ی مار) می دانستند و در سرزمین شان مارهای بسیاری بوده است.
امروزه وقتی اهالی دیلمان یا رودبار می خواهند به سیاهکل و لاهیجان و رشت بروند ، می گویند که می خواهیم به « گیلُن » یا « گیلان » برویم و منظورشان جلگه و دشت است ، جایی که زمین « گِل » است ، نه « خاک ، سنگ ، روت ، چل ، فورش » ؛ به عبارت دیگر تعبیر و تصورشان معطوف به نوع بستر حرکت و اسکان از نظر مواد تشکیل دهنده است ، نه تبار و زبان و نوع کار مردم یا پوشش گیاهی . به این معناست که بابلی و لاجی و رشتی و پره سری همگی خود را « گِلک ، گیلک و گلنَج » می نامند : ساکنان سرزمین « گِلین » در برابر « کورد = کواَج » ( کوه نشین ) سنگ سری .
اردبیل را به چِم "شهر سپند" گرفته اند. اما اردبیل را می توان به چِم "محل چشمه سپند" گرفت، که در پیوند با چشمه ناهید کوه هُکَر (سبلان) است. چشمه بیل (به کُردی کانی بل) در پاوه و بیلمان (چشمه بزرگ) نیز می تواند برهانی بر همین چمار باشد.
نام های باستانی اردبیل در پیوند با ثروت و دارایی است.
علامه دهخدا گیلان را به چِم سرزمین گیل ها آورده است، در کنار دیدگاه ارزشمند ایشان، گیلان را می توان به ریخت گیه-لان به چِم "محل پُر گیاه" نیز گرفت. این چم می تواند در پُر گیاهی و سرسبزی اینجا در پیوند باشد.
آذربایجان به ریخت آتَرپاتگان (آتَر-پاتَ-گان) به چِم "محل نگهداری آتش سپند" است. آتَر در پهلوی آتور و در پارسی آذر و در لَکی و کُردی آگِر است که با آگِرَ سانسکریت یکی است. در گذشته های دور، آذربایجان از مرکزهای مهم نیایشگاه های مهم زرتشتی بوده است. آتشکده آذرگشنسپ در شیز است.
نام ساری در زبان اوستایی سری و سانسکریت شْرَیَ به چِم "محل نگهبانی/پناهگاه" می تواند بود:
از آن خوانند آرش را کمانگیر
که از ساری بمرو انداخت یک تیر
ترا زیبد نه آرش را سواری
که صدفرسنگ بگذشتی ز ساری
نام شهر آستارا از ریشه واژه اوستایی استَرَ یا آستارَ (Star انگلیسی از همین ریشه اوستایی است) به چِم اختر/ستاره می باشد. واژه مادی استراکا به چِم "به سان ستاره" است. نام ایزدبانوی آشوری ها، ایشتَر و نام دیگر وی استارته نیز به همین چمار می باشند و سمبل وی نیز یک ستاره است.
[quote='Khwanirath']
اما آنچه گمان من است این است که ازآنجا که در زبان سنسکریت، masana به معنای آسیب زدن است، در نتیجه مزنه و مازانی بایستی به معنای آسیب زننده معنا دهد (که به ماجرایی تاریخی در حکومت ماد اشاره دارد) و مازندران، سرزمین مشجر پر آسیب معنا خواهد داد.[/quote]
درود، دوست گرامی من. نام مازندران در کُردی هم می تواند به چِم محل درنده بزرگ (ببر) باشد. و نیز در سنسکریت به ریخت مَهَن (مَزَنه) دارَنَ هم می تواند به همان اشاره داشته باشد.
महन् adj. mahan big
दारण adj. dAraNa tearing
اگر این چمار را بپذیریم، به همان ببرهای مازندران اشاره دارد. برپایه روایات پهلوی، ثریتَ توسط سگ های وحشی در سمت دریای فراخکرت (دریای مازندران) کشته می شود، و منظور از سگ های وحشی، ببرهای مازندران بوده است.
یا به ریخت "مئذن دار ان" به چِم محل دارندگان خوشی است. گویا دیوان مازنی اوستا، که همان آشوریان (مردم خدای آشور: خدای خندان و خوشحال) می باشند، در پیوند با همین می تواند بود.
چمار شما برای "سرزمین درختان تنومند/نیرومند" می تواند برای تالشی ها باشد، تَو آلش: مردم درختان نیرومند. درختان و جنگل های تالش بسیار پرآوازه هستند.
[quote='13440410'] ماز + اندر یعنی جایی که زنبور عسل زیاد است[/quote]
این چمار شما برای مازهای تبرستان بی مفهوم می شود. ماز می تواند به چمار برجستگی باشد که به رشته کوه های البرز اشاره دارد.
[quote='13440410']1 ـ ( همکاری اهل « رویان » می گفت : ماز یعنی مگس . ما مانند « گیلکان » به « زنبور عسل » هم « ماز » می گوییم . ماز + اندر ، یعنی جایی که زنبور عسل زیاد است . ) 2 ـ به پهنه آبی شمال کشور در متون فارسی با نام های مختلفی اشاره شده است و هر بار گویا بخشی از آن مورد نظر بوده : دریای گیلان ، دریای مازندران ... شاید برای این که اطلاق یکی از این نام ها به کل پهنه آبی ، محل نزاع نشود ؛ نام قوم معدوم خزر را به کار برده اند ![/quote]
احتمالا این برداشت همکار شما چندان صحیح نباشد. در برخی متون کهن از دیوان "مازانی" صحبت رفته است. در این صورت مازان یا مزنه را بایستی صفت گرفت. اگر واژه "مزنه" را به معنی بزرگ بدانیم، در سنسکریت "داران" یا dharaNIruha به معنای درخت است. در نتیجه مازندران به معنای سرزمین درختان تنومند معنا می دهد.
اما آنچه گمان من است این است که ازآنجا که در زبان سنسکریت، masana به معنای آسیب زدن است، در نتیجه مزنه و مازانی بایستی به معنای آسیب زننده معنا دهد (که به ماجرایی تاریخی در حکومت ماد اشاره دارد) و مازندران، سرزمین مشجر پر آسیب معنا خواهد داد.
ک‍ران‍ه‌ه‍ای‌ ج‍ن‍وب‍ی‌ دری‍ای‌ خ‍زر، ی‍ا، اس‍ت‍ان‍ه‍ای‌ ش‍م‍ال‍ی‌ ای‍ران‌
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک