تولد یک پروانه
نویسنده:
نیکیتا استانسکو
مترجم:
محسن عمادی
امتیاز دهید
گزیده اشعار
بیشتر
آپلود شده توسط:
HeadBook
1392/05/10
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تولد یک پروانه
تا بـــــبیــنے برای دیــــــوانگــــــے ھایـــت چقــــــدر زنـــــــــــم !
تمام حرکات و عطرهایت را
سایهات، سکوتات و پستانهایت
که چگونه میلرزند و چه رنگی دارند
چشمانت، دلتنگیات، ابروانت
پیراهنات، حلقهات و ثانیهات را
و دیگر صبوری نمیتوانم و
زانو بر سنگ میزنم
التماس میکنم
متولدم کن!
هر چه را که از تو دور است میشناسم
چنان دور، که نزدیک، دیگر وجود ندارد.
بعد از ظهر، بعد از افق، بعد از دریا
و هرچه فراسوی آنهاست
چنان دور که بینام میماند.
پس، زانوانم را خم میکنم
روی زانوهای سنگاش میگذارم
که زمزمه میکند و
التماس میکنم
متولدم کن!
میشناسم هرچه را هرگز نشناختهای،
از درون تو.
ضربان قلبی را که میآید از پیِ ضربان قلبی که حالا میشنوی
پایانِ واژهای که نخستین هجایش را حالا بر زبان میآوری
درختان: سایههای چوبی رگهایت
رودها، سایههای متحرک خونت
و سنگها، سنگها، سایههای سنگی زانوانم
که پیش تو خمْشان میکنم و
التماس میکنم
متولدم کن، متولدم کن!
عقدهیِ باران دارم از وقتِ رفتنت
زمستان که مرا در قبایش میپوشانْد
گمانِ سرما و سختیام نبود
و باد که پشتِ پنجره مینالید
تو نجوا میکردی: دستبکش، گیسوانم اینجاست
حالا مینشینم و بارانها تازیانهام میزنند
بر بازویم، صورتم، پشتم
چه کسی پناهم میشود… ای مسافر
چون کبوتر، میانِ چشم و نگاه
چگونه تو را پاک کنم از برگهایِ خاطرهام
که تو بر قلب، چون سنگنگارهای
دوستت دارم ای که خانه در خونم داری
و اگر در چین باشی و یا در ماه
در تو نامعلومیست که به آن پا میگذارم
در تو چیزی از تاریخ است و سرنوشت.
دوستت داشتم
گویی هنوز هم دوستت میدارم
و این احساس مدتی پابرجاست
اما بگذار عشقم
بیش از این تو را نیازارد
آرزویم این نیست که سبب درد و رنج تو باشم
دوستت داشتم و با تو شناختم نومیدی را
رشک و شرم را، اگرچه بیهوده
در جستجوی عشقی لطیفتر و حقیقیتر از عشق من باش
چرا که خدا به تو بخشیده
فرصت دوباره عاشق شدن را.
بهتر از اين نميتونم منظورمو برسونم...
همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم؛
چه کسی چشم های تو را رنگ کرده است؟
چند وقت دیگر گیتی میتواند چون تویی خلق کند؟
فرشته ای در قالب یک انسان...
ساده میتوانم بگویم:
تولدت مبارک...
:x:-*:-)
فقط یک پنجره میخواهم تا پرواز کنم.پنجرۀ چشمانت را از من دریغ نکن...من از تو جز خیالی برای شبهای تنهایی ام چیزی نخواسته ام،این خیال عاشقانه را از من نگیر.
ای بهترینم!شامگاهان که در خیال تو با حباب امید شناور میشوم،تنها نفسی است که می آید و می رود و نامت را با لذتی وصف ناپذیر تکرار میکند....شبهایم را اینگونه نور بخشیده ای و روزهایم را اضطراب و تاریکی و تنگی نفس....دیشب برای انگشتهایت انگشتری از جنس بوسه ساختم،میخواهم آن را به نگین کبوتری گلی تزئین کنم تا با نفست در او زندگی بدمی...
و از آن پس، شوق درونم
از من محکمتر است، از استخوانم محکمتر است
که آن را در آغوشی به هم میفشاری
آغوشی همیشه اندهناک، همیشه شگفت.
بیا حرف بزنیم، گفتگو کنیم، چیزی بگوییم
بلند، شفاف، مثل وراجی های اسکنهای
که رودخانهی سرد را از دلتای داغش جدا می کند
روز را از شب
و سنگ آتشفشان را از سنگ آذرین.
مرا با خود ببر! شادمانی و عشق،
گیجگاهم روبروی ستارگان
تا جهان دراز و بیانتهایم
از ستونی بالا رود یا از چیزی دیگر فراز شود
چیزی بس رفیعتر و بس نزدیکتر.
چه خوباست که تو هستی،
چه شگفتاست که من هستم.
دو صدای متفاوت، به هم میخورند
در هم میتنند
دو رنگ که هرگز همدیگر را ندیدهاند
یکی از اعماق، چهره به چهرهی خاک
دیگری از افلاک، شکسته در سرمایش
کشاکشی یگانه
برای اعجازی که تویی
برای وقوعی که منم.
نمیدونم این شعر از نیکیتا تو این کتاب هست یا نه ولى شعرهاش رو دوست دارم
اگر چه بین کتاب حاضر و فیلم مذکور صرفا یک تشابه اسمی برقراره اما از حُسنِ یادآوری شما ، ذکر این نکات خالی از لطف نیست:
در تولد یک پروانه از اقای مجتبی راعی ، نقطه های اوج بسیاری وجود داره.
- در معصومیت بچه های روستا . ( موقعی که کودک در حال قرائت قران هست.)
- در این که گاهی فکر می کنیم برای رسیدن به کمالات روحانی سال ها مشقت لازمه اما علی ( بچه روستا) با همون نجابت و سادگی روستایی اش بر روی آب راه می ره و اصلا به این شاید فکر نمی کنه که چه کار غیر ممکنی رو از دید آدم بزرگ ها داره انجام می ده
- در باوری که اهالی روستا از آقا معلم دارن و خودش، از رسیدن به چنین درکی ، خودش رو ناتوان می بینه
- در این که برای وقوع یک معجزه ، یک قلب پاک ، بزرگترین اتفاق در عالم آفرینشه
- و ......
به رغم خطر تکرار
می خواهم با تو بگویم :
که من به وجود شاعران باور ندارم
به شعر زندگی ایمان دارم.
**************************
چه تنهایی عظیمی ست
وقتی هیچ معنایی نیابی
جایی که معنایی هست.
و چه تنهایی موحشی است
کوری ، در نور کامل روز
و کری ، در شکوه یک آواز
ولی ، هیچ در نیافتن
آن جا که هیچ معنایی نیست ،
و کوری در دل شب
و کری در کمال سکوت
آه ، آری
تنهایی در دل تنهایی است !
تولد یک پروانه : نیکیتا استانسکو