دیوان اشعار ملا محسن فیض کاشانی
نویسنده:
ملا محسن فیض کاشانی
امتیاز دهید
ملا محمد محسن فیض کاشانی (تولد: ۱۰۰۷ هجری قمری - درگذشت: ۱۰۹۰)، حکیم فیلسوف، محدث و عارف دوره صفوی و از دانشمندان شیعه است. نام او محمدمحسن بن مرتضی مشهور به ملا محسن و تخلصش فیض بودهاست.
ملا محمد محسن شاگرد ملاصدرای شیرازی و داماد بزرگ او بودهاست. در فقه و اصول و فلسفه و کلام و حدیث و تفسیر و شعر و ادب توانا و در تمامی اینها و رشتههای دیگر آثاری از خود به یادگار گذاردهاست.
بیشتر
ملا محمد محسن شاگرد ملاصدرای شیرازی و داماد بزرگ او بودهاست. در فقه و اصول و فلسفه و کلام و حدیث و تفسیر و شعر و ادب توانا و در تمامی اینها و رشتههای دیگر آثاری از خود به یادگار گذاردهاست.
آپلود شده توسط:
masoud22000
1388/06/31
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیوان اشعار ملا محسن فیض کاشانی
ز بس گشتم خیال تو ، تو گشتم پای تا سر من
تو آمد رفته رفته ، رفته من آهسته آهسته!!
نکته ای که حایز اهمیت است اینکه از زمان صفویه عده ای از فلاسفه و متفکران پیدا شدند که داخل در
هیچیک از سلسله های تصوف نبوده اما در عرفان نظری ابن عربی متخصص و صاحبنظر می شوند که
در تصوف رسمی حتی نظیر آنها پیدا نمی شد.
از این افراد باید از : ملاصدرا ، ملا محسن فیض ، قاضی سعید قمی ، آقا میرزا هاشم رشتی را نام برد.
این گروه در ( مقام اتحاد ) یا ( وحدت وجود ) نظرات خاصی ابراز کرده که بعدها مورد توجه جدی
محققان عرفان و فلسفه اسلامی قرار گرفته و حتی مرجَّح گشته اند.!!
آنها ( وجود ) را یک ( حقیقت واحد ) اما در عین حال یک ( حقیقت متشکِّک ) دانسته اند.!!
این بیت از غزل فیض کاشانی بیان کامل همان مقام اتحاد خاص فلاسفه ی عصر صفوی است.
ملا محسن با ظرافت خاص بیان می دارد که :
تو رفته رفته که در وجود من آمدی وجود من آهسته آهسته در وجود تو مستحیل گردید.
از دوستانم معذرت خواهی میکنم.
.
تو آمد رفـــــــــته رفـــــــته ، رفــــــت من آهـــسته آهسته !!!!!!
.
-
از مکان و لامکان خواهم گذشت................تا فراز جا و بیجا میروم
-
میروم تا موطن اصلی خویش..................از کجاها تا کجاها میروم
-
نقی باطل کردم و اثبات حق.................از لم و لا سوی الا میروم
-
مرغ جان را رسته بال معرفت.................تا نه پنداری که با پا میروم
-
این دوتائی خرقة پر عار را......................خرق کردم عور و یکتا میروم
-
رفته رفته در تنم جان شد بزرگ............تنگ شد جا سوی بیجا میروم
-
من نمیگنجم درین عالم دگر..................بر من اینجا تنگ شد, جا میروم
-
میروم تا منبع هر هستی یی..................جای فیض آنجاست, آنجا میروم
.
.
تقدیم به کسانی که در جستجوی آن میباشند...
آن نصیحت که مرا واعظ و ملا میکرد
یاد باد آنکه مرا بود دل دانائی
عالمی کسب خرد زان دل دانا میکرد
اختیار از کف من برد کنون معشوقی
که بدل گاه گره میزد و گه وا میکرد
تاخت بر مملکت دین و دلم یکباره
آنکه صید من دل خسته تمنا میکرد
برد از دست من امروز متاع دل و دین
رفت آن کاین دلم اندیشه فردا میکرد
گو بیا کفر من دل شده بنگر ملا
آنکه از دفتر دینم ورقی وا میکرد
گو بیا حالی و بر گریهٔ من فاش بخند
که پس پردهام از پیش تماشا میکرد
بسته دید از همه سو راه رهائی بر خود
دل که گاهی هوس زلف چلیپا میکرد
ممکنم نیست ازین دام خلاصی دیگر
جاش خوش باد که از دور تماشا میکرد
دل بیچاره چو افتاد درین ورطه نخست
روز و شب ورد «متی اخرج منها» میکرد
آخرالامر بگرداب بلا تن در داد
آنکه با ترس نظر بر لب دریا میکرد
بت پرستید و بر همن شد و ز نار ببست
رفت آن فیض که او دفتر دین وا میکرد
فرستاده خارجی مرتاضی بود که این قدرت را داشت هرکه چیزی در دست میگرفت، او از آن خبر می داد.
شاه علما را جمع کرد وقرار شد که ملا محسن فیض علیه رحمه با او مناظره کند. ملا محسن فیض به او گفت شاه شما دانشمندی نداشت که بفرستدو شما را که بی سواد هستید برای مناظره با علمای ایران فرستادهاست؟ او گفن که شما از عهده شکست داند من بر نمی آید! اکنون چیزیدر دست بگیر تا من بگویم چه چیزی است!
ملا محسن فیض تسبیح تربت امام حسین علیه سلام را که با خود بهمراه داشت را درمشت خود پنهان کرد. انشخص در دریای فکر غوطه ور شد وبسیار فکر می کرد. ملا محسنفیض فرمود چرا جواب نمی دهی؟ گفت طبق تخصص خود می بینم که دردست تو قطعه ای از خاک بهشت است. تفکر من در این است که خاکبهشت چگونه و از کجا به دست تو رسیده است؟ ملا محسن فیض گفت: راستگفتی، در دست من قطعه ای از خاک بهشت است و آن تسیحی از قبرمطهر دخترزاده پیامبرمان که امام بودهمی باشد. و از این مطلب بطلاندین شما وحقانیت دین ما روشن شد. در این موقع آن شخص مسلمانشد.
اختیار ما تو داری هر چه خواهی می کنی
با همه سوز درون در ره میان خاک و خون
می کشی ما را به خواری هر چه خواهی می کنی
بر سر ما صد بلا در هر نفس میآوری
گه بری دل ، گاه آری هر چه خواهی میکنی
گاه جان می بخشی و گاهی دل از ما می بری
کس نداند در چه کاری هر چه خواهی می کنی
جان ما از تست جانا و دل ما هم ز تست
هر دو را ای جان تو داری هر چه خواهی می کنی
پیش چوگان غمت ما گوی دل افکندهایم
تو در این میدان سواری هر چه خواهی می کنی
افکنی از دست گاه و گاه بر گیری ز راه
میزنی گه زخم کاری هر چه خواهی می کنی
افکنی، رانی، زنی، از پیش خود دورم کنی
باز پیش خویشم آری هر چه خواهی می کنی
گیری و داری و بخشائی و بخشی سر دهی
یا به جلادم سپاری هر چه خواهی می کنی
می کنی دیوانه گاهی سر به صحرا می دهی
می دهی گه هوشیاری هر چه خواهی می کنی
گه گدازی گه نوازی گاه سوز و گاه ساز
گه عزیزی گاه خواری هر چه خواهی می کنی
گاه می پوشی و گاهی پردهٔ ما می دری
خویشتن را پرده داری هر چه خواهی می کنی
فیض را در تابهٔ سودای خود افکنده ای
داریش در بیقراری هر چه خواهی می کنی
آلوده ی غمم ، به میم شست و شو کنید
چو مست می شوید ز شرب مدام دوست
مستی بنده هم به دعا آرزو کنید
ابریق می دهید مرا تا وضو کنم
در سجدهام بجانب میخانه رو کنید
بیمار چون شوم ببریدم به میکده
از بهر صحتم به خم می فرو کنید
از خویش چون روم به میم باز آورید
آیم به خویش باز میم در گلو کنید
وقت رحیل سوی من آرید ساغری
رنگم چو زرد شد به میم سرخ رو کنید
تابوت من ز تاک و کفن هم ز برگ تاک
در میکده به باده مرا شست و شو کنید
تا زندهام نمی روم از میکده برون
بعد از وفات نیز بدان سوم رو کنید
در خاکدان من بگذارید یک دو خم
دفنم چو میکنید میم در گلو کنید
دردی کشان ز هم چو بپاشد وجود من
در گردن شما که ز خاکم سبو کنید
بی بادگان چو مستی تان آرزو شود
آئید و خاک مقبرهٔ فیض بو کنید