قهرمان عصر ما
نویسنده:
میخائیل لرمونتوف
مترجم:
مهری آهی
امتیاز دهید
✔️ کتاب ضمن باز گو کردن شرایط اجتماعی حاکم بر روسیه تزاری ، حاکی از یک نوع وازدگی محافل روشنفکری است که یکی از خصیصه های دوران انتقال است . قهرمان کتاب پچورین آدم وازده ای است که واژه هایی از قبیل عشق ، مکنونات قلبی، احساسات و عواطف برایش کسل کننده است.
بعضی از معاصرین لرمانتف به او خرده می گیرند که چرا اسم چنین کاراکتری را " قهرمان دوران" گذاشته است . مگر نه اینکه تمام کار های وی از رزالت انسانی سر چشمه می گیرد؟ لرمانتف اعتقاد دارد پچورین در حقیقت مشت نمونه خروار آدم های عصر وی است . از این روی این نام را در بر گزیده که نشان دهد پایمال نمودن ارزش های انسانی ، بدانسان که پچورین مرتکب می شود ، باب روز شده و هر کسی از آنها روی بر تابد نقطه مقابل " قهرمان" دوره خویش است : یعنی آدمی منزوی است که به هیچ وجه حنایش در جامعه رنگی ندارد.
شیوه نگارش داستان نیز در نوع خود کاری ابتکاری و بدیع است . ابتدا نویسنده ( و نه ناقل) که خود نیز در کسوت نظامی است با سروان ماکسیم ماکسیمویچ آشنا می شود. این آشنایی بوجود نمی آید مگر برای آنکه وسیله ای باشد تا ماکسیم یکی از خاطرات خویش را با درجه دار همقطارش باز گو نماید. یک سری وقایع اصلی و فرعی اتفاق می افتد ؛ گویا نویسنده مرتب از روایت کننده داستان یعنی ماکسیم می خواهد که داستانش را دنبال کند و بزرگترین طرفی که لرمانتف از این فن و تکنیک در ابتدای داستان می بندد آنست که خواننده واقعا واله و شیفته شخصیت قهرمان دوران یعنی پچورین می شود و به سختی می تواند کتاب را زمین بگذارد.
عشق خواننده به دانستن وقایع پشت پرده و نا گفته آنجا به نهایت می رسد که خود ماکسیم از زمره شیفتگان قهرمان دوران است ، بخصوص که در آخرین دیدار تصادفی وی با قهرمان محبوبش ، با دلسردی و بی تفاوتی مراد خویش روبرو می شود.
نویسنده از طریق یادداشت هایی که نزد ماکسیم دارد به گنجینه اسرار پچورین پی مبرد و از این به بعد نویسنده داستان را از زبان قهرمان داستان یعنی پچورین نقل می کند. سه فصل بعدی عبارتند از تامان ، شاهزاده خانم مری و بالاخره فاتالیست.
تامان نام شهری است بندری و بسیار کثیف و پچورین بر حسب انجام وظایف نظامی که به وی محول شده است از این شهر رد می شود. تنها نکته قابل ذکر در این فصل رواج قاچاق در این شهر فلک زده است و در اینجاست که قهرمان دوران از دختری که فکر می کند دلباخته اوست نارو می خورد و اگر بخاطر حزم و احتیاط نبود مسلما زندگی خویش را بر سر این کار می باخت.
مفصل ترین و شاید جالب ترین قسمت کتاب شاهزاده خانم مری است ( فاتالیست یا قدری خیلی کوتاه است و می شد از آن صرف نظر نمود)
در این بخش یک سری تحولات جسمی و روحی روانی به وقوع می پیوندد و اگر از این بخش به عنوان وجدان و نفس قهرمان دوران و خصلت های روحی و جسمی وی یاد کنیم پر گزاف نگفته ایم
نسخه ی دیگری از این کتاب با ترجمه ی کریم کشاورز در سایت موجود بود:
http://ketabnak.com/comment.php?dlid=۳۸۵۷۲
بیشتر
بعضی از معاصرین لرمانتف به او خرده می گیرند که چرا اسم چنین کاراکتری را " قهرمان دوران" گذاشته است . مگر نه اینکه تمام کار های وی از رزالت انسانی سر چشمه می گیرد؟ لرمانتف اعتقاد دارد پچورین در حقیقت مشت نمونه خروار آدم های عصر وی است . از این روی این نام را در بر گزیده که نشان دهد پایمال نمودن ارزش های انسانی ، بدانسان که پچورین مرتکب می شود ، باب روز شده و هر کسی از آنها روی بر تابد نقطه مقابل " قهرمان" دوره خویش است : یعنی آدمی منزوی است که به هیچ وجه حنایش در جامعه رنگی ندارد.
شیوه نگارش داستان نیز در نوع خود کاری ابتکاری و بدیع است . ابتدا نویسنده ( و نه ناقل) که خود نیز در کسوت نظامی است با سروان ماکسیم ماکسیمویچ آشنا می شود. این آشنایی بوجود نمی آید مگر برای آنکه وسیله ای باشد تا ماکسیم یکی از خاطرات خویش را با درجه دار همقطارش باز گو نماید. یک سری وقایع اصلی و فرعی اتفاق می افتد ؛ گویا نویسنده مرتب از روایت کننده داستان یعنی ماکسیم می خواهد که داستانش را دنبال کند و بزرگترین طرفی که لرمانتف از این فن و تکنیک در ابتدای داستان می بندد آنست که خواننده واقعا واله و شیفته شخصیت قهرمان دوران یعنی پچورین می شود و به سختی می تواند کتاب را زمین بگذارد.
عشق خواننده به دانستن وقایع پشت پرده و نا گفته آنجا به نهایت می رسد که خود ماکسیم از زمره شیفتگان قهرمان دوران است ، بخصوص که در آخرین دیدار تصادفی وی با قهرمان محبوبش ، با دلسردی و بی تفاوتی مراد خویش روبرو می شود.
نویسنده از طریق یادداشت هایی که نزد ماکسیم دارد به گنجینه اسرار پچورین پی مبرد و از این به بعد نویسنده داستان را از زبان قهرمان داستان یعنی پچورین نقل می کند. سه فصل بعدی عبارتند از تامان ، شاهزاده خانم مری و بالاخره فاتالیست.
تامان نام شهری است بندری و بسیار کثیف و پچورین بر حسب انجام وظایف نظامی که به وی محول شده است از این شهر رد می شود. تنها نکته قابل ذکر در این فصل رواج قاچاق در این شهر فلک زده است و در اینجاست که قهرمان دوران از دختری که فکر می کند دلباخته اوست نارو می خورد و اگر بخاطر حزم و احتیاط نبود مسلما زندگی خویش را بر سر این کار می باخت.
مفصل ترین و شاید جالب ترین قسمت کتاب شاهزاده خانم مری است ( فاتالیست یا قدری خیلی کوتاه است و می شد از آن صرف نظر نمود)
در این بخش یک سری تحولات جسمی و روحی روانی به وقوع می پیوندد و اگر از این بخش به عنوان وجدان و نفس قهرمان دوران و خصلت های روحی و جسمی وی یاد کنیم پر گزاف نگفته ایم
نسخه ی دیگری از این کتاب با ترجمه ی کریم کشاورز در سایت موجود بود:
http://ketabnak.com/comment.php?dlid=۳۸۵۷۲
آپلود شده توسط:
mahjoob
1392/01/31
دیدگاههای کتاب الکترونیکی قهرمان عصر ما
من درباره لیست کامل ادبیات خارجی اطلاعات میخواستم، میتونید منو راهنمایی کنید
پس از گذشت سالها خویشاوندان لرمانتوف که با دربار تزاری رابطه خوبی داشتند ، عفو او را از تزار خواستار شدند و بدین گونه وی در سال 1838 به سن پطرزبورگ مراجعت کرد و به نوشتن داستان "قهرمانان عصر ما" (یا قهرمان دوران) پرداخت.
در این داستان منظره روشنی از زندگی در روسیه قرن نوزدهم به تصویر کشیده میشود، نشان داده میشود که چگونه افراد مستعد و مستقلی چون پِچورین و دیگران که نمیتوانند در محیط حکومت استبدادی، نیروی خویش را به سود جامعه به کار برند ، به یک زندگی مهمل و بی معنی روی می آورند و در نهایت معدوم میشوند.
این داستان زبانزد مردم روسیه گشت و بلینسکی منتقد بزرگ روس پیش بینی کرد که لرمانتوف بدل به بزرگترین شاعر و نویسنده روسیه خواهد شد.
در این سالها بود که در مجلس رقصی، بین لرمانتوف و پسر کنت بارانت، سفیر فرانسه بر سر مرگ پوشکین بزرگ ، گفتگو و مشاجره ای در گرفت که در نهایت منجر به دوئل گشت. اگرچه در آن دوئل هیچکس آسیبی ندید ولی مجددا لرمانتوف را محاکمه و به قفقاز تبعید کردند.
اما اینبار قفقاز مکان خوشی برای او نبود ، در پیاتیگورسک(کوهستانهای قفقاز) با فردی (به نام مارتینوف) که کوته بین، متظاهر ، متعصب و تندرو بود، دوست شد که از قضا بدل به قاتل او گشت. از نظر مارتینوف ، لرمانتوف شاعری متفرعن و گستاخ بود که به ولی نعمت خود پشت کرده بود ، پس با دسیسه چینی محافل دربار ، شاعر را به دوئل دعوت کرد .
اینبار اما دوئل به لرمانتوف رحم نکرد و شاعر روسیه کشته شد. در آنزمان لرمانتوف 27 سال داشت و در اوج نیروی خلاقیت و نبوغ ادبی بود.
هر چند که لرمانتوف در زمان حیات نیز از محبوبترین شاعران روسیه بود ولی پس از مرگش محبوبیت او چند برابر گشت و آثارش تقریبا به تمامی زبانهای زنده دنیا ترجمه گشت.
میخائیل یورویچ لرمانتوف ، شاعر نابغه روس و وارث شایسته پوشکین بزرگ ، به سال 1814 در شهر مسکو متولد شد. (15 یا 14 اکتبر).
پس از آنکه معلومات ابتدایی را در خانه فرا گرفت ، در سال 1830 در دانشگاه پایتخت حقیقی روسیه (مسکو) به تحصیل پرداخت. مسکو تازه داشت از عواقب و آثار هجوم ناپلئون رهایی می یافت. خویشاوندان لرمانتوف که در جنگ میهنی شرکت جسته بودند داستان هایی از آن حماسه ملی و حریق مسکو و فرار ناپلئون و دلاوریهای مردم روسیه در پیکار با متجاوز نقل می کردند.
این داستان ها در مغز تاثیر پذیر کودک، عشق به ملت را بیدار کرد، ملتی که در برابر فاتح جهانی سر تسلیم فرود نیاورد و موجبات نابودی وی را در ویرانه های سوزان مسکو فراهم آورد. عشق به مسکو تا پایان عمر از دل لرمانتوف به در نرفت.
لرمانتوف پس از دو سال تحصیل به علت اختلاف شدیدی که با استادان جاهل و خرافاتی و عقب مانده خویش پیدا کرد، دانشگاه را ترک کرد و به اصرار خویشاوندان متشخص خود وارد دانشگاه جنگی امپراتور شد و در سال 1834 با درجه افسر گارد هوسار وارد خدمت نظام گشت.
اما رونق نبوغ لرمانتوف پس از خروج از آموزشگاه نظام آغاز می گردد.از سال 1834 تا 1837 آثار بدیعی چون کتاب میهن پرستانه "بارادینو" ، "بایارین اورشا" ، "بانوی صندوق دار تامبوف" ، "ساشکا" ، "نمایشنامه ماسکاراد" و بالاخره منظومه "کالاشینکوف بازرگان" را به رشته تحریر درآورد.
نیروی ایجاد لرمانتوف آیینه حقایق و واقعیات زندگی محیط وی است. او نیز مانند پوشکین به عصیان روستاییان روسی(تحت رهبری پوکاچف) توجه کرد و داستان مشهور "وادیم" را نوشت.
پس از ژانویه 1837 و ترور غم انگیز خورشید شعر و ادب روسیه ، الکساندر سرگویچ پوشکین ، لرمانتوف منظومه شعری به نام "در مرگ شاعر" سرود و در آن به دربار و تزار(تزار نیکلای اول) حمله کرد. پس از این واقعه ، حکومت تزاری از ترس انقلابی مشابه ، لرمانتوف را به قفقاز تبعید کرد و چه نیکو تبعید گاهی (چرا که لرمانتوف همیشه به قفقاز عشق می ورزید) ، در تبعید گاه بود که منظومه "ابلیس" و "متسیری" را سرود.