ایستگاه آبشار
نویسنده:
پرویز دوایی
امتیاز دهید
این کتاب درواقع دربردارنده بخشی از خاطرات نویسنده از دوران کودکی و رویدادهای زندگی وی است که با ادبیاتی شیرین و داستان گونه روایت شدهاست.
بچگیها سالی یکی دوبار ما را به خانه اعیانیها میبردند که به شکل معجزهآسائی با ما قوم و خویش درآمده بودند. (مادربزرگم میگفت در خانه قدیمیشان در محلههای پائین شهر، موقع تعمیر خانه، لای جرز دیوار یک کماجدان پیدا کرده بودند پر از سکههای طلا). خانههایشان حالا در محلههای دور و نوساز و مصفای بالای شهر بود. محلههای اعیانینشین. تمامی یک محوطه بزرگ، بین یک خیابان اصلی و سه تا کوچه پردرخت، چند تا باغ تودرتو، خانههای اینها بود. خانه نمیگفتند، منزل میگفتند، و اصلا ریخت در و پیکر ساختمانهایشان و دیوار و پنجرهها و همهچیزش به کلی با خانههای ما فرق میکرد، و حتی اسم خیابانها بوی تجمل و تازگی میداد و از اسمهائی که از آدمهای رفته عهد بوق روی کوچههای ما گذاشته بودند دور بود. کوچه سیمین، کوچه مهتاب.
این باغ و بناهای مجلل را برده و به جائی که در قطب دیگر بازارچه و ماشین نعشکش و نعره «سیراب شیردون» بود نشانده بودند؛ دور از مسیر جوبهائی که در کنارش مرغ سر میبریدند و کهنه بچه میشستند. این بناهای مفصل اعیانی، با روکار پاکیزه سفید و کرم رنگ و صورتیاش، مثل کیک عروسی، با باغهای اطرافشان یک خویشاوندیای با خانههای فیلمها داشتند...
بیشتر
بچگیها سالی یکی دوبار ما را به خانه اعیانیها میبردند که به شکل معجزهآسائی با ما قوم و خویش درآمده بودند. (مادربزرگم میگفت در خانه قدیمیشان در محلههای پائین شهر، موقع تعمیر خانه، لای جرز دیوار یک کماجدان پیدا کرده بودند پر از سکههای طلا). خانههایشان حالا در محلههای دور و نوساز و مصفای بالای شهر بود. محلههای اعیانینشین. تمامی یک محوطه بزرگ، بین یک خیابان اصلی و سه تا کوچه پردرخت، چند تا باغ تودرتو، خانههای اینها بود. خانه نمیگفتند، منزل میگفتند، و اصلا ریخت در و پیکر ساختمانهایشان و دیوار و پنجرهها و همهچیزش به کلی با خانههای ما فرق میکرد، و حتی اسم خیابانها بوی تجمل و تازگی میداد و از اسمهائی که از آدمهای رفته عهد بوق روی کوچههای ما گذاشته بودند دور بود. کوچه سیمین، کوچه مهتاب.
این باغ و بناهای مجلل را برده و به جائی که در قطب دیگر بازارچه و ماشین نعشکش و نعره «سیراب شیردون» بود نشانده بودند؛ دور از مسیر جوبهائی که در کنارش مرغ سر میبریدند و کهنه بچه میشستند. این بناهای مفصل اعیانی، با روکار پاکیزه سفید و کرم رنگ و صورتیاش، مثل کیک عروسی، با باغهای اطرافشان یک خویشاوندیای با خانههای فیلمها داشتند...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ایستگاه آبشار
وخاطرات جذابی از دوران دارد که سینما یه رویا شیرین بود .متاسفانه قلم دوایی سالهاست که درمیان نشریات سینمایی کمتر دیده میشود اما جایگاه او در میان منتقدان فیلم ،جایگاهی ویژه است.