رباعی حقیر به عشق مولانا:
مستان که رفتند از زمین/حال دل ما را ببین/مانده جهان در بند کین/شمسی بیاور، مرد دین.
شک کرده ام بر حال دل/مانده جهان در کار دل/ای عالم اسرار دل/برهان بیاور بر یقین.
یکدم غم جان دار غم نان تا کی *** وز پرورش این تن نادان تا کی
اندر ره طبل اشکم نای و گلو *** این رنج ز نخ به ضرب دندان تا کی با تو سخنان بی زبان خواهم گفت *** از جمله گوشها نهان خواهم گفت
جز گوش تو نشنود حدیث من کس *** هرچند میان مردمان خواهم گفت
در عشق هر آنکه بر گزیند، ،چیزی،،
از نفس هوس بر او نشیند ،،چیزی،،
عشق آینه است هر که در وی بیند
جز ذات و صفات خود نبیند ،،چیزی،،
دل از می عشق مست می پنداری
جان شیفته ی ،الست می پنداری
تو نیستی و بلای تو در ره تو
آنست که خویش « هست »میپنداری.
عمر که بیعشق رفت، هیچ حسابش مگیر
آبِ حیات است عشق، در دل و جانش پریر
هر که به جز عاشقان، ماهىِ بىآب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر
---------
دین من از عشق زنده بودن است
زندگى زین جان و تن ننگ من است
---------
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
---------
نه شرقییم، نه غربییم نه بییم، نه بحرییم
نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم
نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش
نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم
نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و صقسینم
نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم
نه از دنیی، نه ازعقبی، نه از جنت، نه از دوزخ
نه از آدم، نه از حوا، نه از فردوس رضوانم
مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جان جانانم
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ... ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها ... خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی ... بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده ... بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا ... بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد ... ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد ... پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم ... با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد ... از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
...
در مدرسه ی عشق اگر قال بود________کی فرق میان قال با حال بود؟
در عشق نداد هیچ مفتی فتوی________در عشق زبان مفتیان لال بود
____________________________________________
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند_______روبه صفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز________مردار بود هر آنکه اورا نکشند
___________________________________________
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد__________آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد_______جز غم که هزار آفرین بر غم باد
دیدگاههای کتاب الکترونیکی رباعیات مولانا
.
ای احوال اگر یکی دو میبینی تو..........بر عکس تو من دو را یکی میبینم
مستان که رفتند از زمین/حال دل ما را ببین/مانده جهان در بند کین/شمسی بیاور، مرد دین.
شک کرده ام بر حال دل/مانده جهان در کار دل/ای عالم اسرار دل/برهان بیاور بر یقین.
اندر ره طبل اشکم نای و گلو *** این رنج ز نخ به ضرب دندان تا کی
با تو سخنان بی زبان خواهم گفت *** از جمله گوشها نهان خواهم گفت
جز گوش تو نشنود حدیث من کس *** هرچند میان مردمان خواهم گفت
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وا راهان
از نفس هوس بر او نشیند ،،چیزی،،
عشق آینه است هر که در وی بیند
جز ذات و صفات خود نبیند ،،چیزی،،
دل از می عشق مست می پنداری
جان شیفته ی ،الست می پنداری
تو نیستی و بلای تو در ره تو
آنست که خویش « هست »میپنداری.
در ناله ام از لبان قند اندر قند
هر وعده ی دیدار تو هیچ اندر هیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند؟؟
آبِ حیات است عشق، در دل و جانش پریر
هر که به جز عاشقان، ماهىِ بىآب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر
---------
دین من از عشق زنده بودن است
زندگى زین جان و تن ننگ من است
---------
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
---------
نه شرقییم، نه غربییم نه بییم، نه بحرییم
نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم
نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش
نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کونم، نه از کانم
نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و صقسینم
نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم
نه از دنیی، نه ازعقبی، نه از جنت، نه از دوزخ
نه از آدم، نه از حوا، نه از فردوس رضوانم
مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جان جانانم
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها ... خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی ... بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده ... بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا ... بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد ... ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد ... پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم ... با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد ... از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
...
در عشق نداد هیچ مفتی فتوی________در عشق زبان مفتیان لال بود
____________________________________________
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند_______روبه صفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز________مردار بود هر آنکه اورا نکشند
___________________________________________
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد__________آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد_______جز غم که هزار آفرین بر غم باد
با هشیاری غصهٔ هرچیز خوریم / چون مست شویم هرچه بادا بادا