پریچهر
نویسنده:
مرتضی مودب پور
امتیاز دهید
"پریچهر" اثر "م مودب پور" یکی از پرفروش ترین داستان های نوشته شده به قلم این نویسنده است که تاکنون بیست بار تجدید چاپ شده است. در "پریچهر" نیز زمینه ی آشناپندارانه ای از جریانات اجتماعی و عاشقانه های داستان به چشم می خورد که ویژگی قلم "م مودب پور" بوده و بسیاری از طرفداران او این فضاسازی و شخصیت پردازی های مشابه را در کتاب هایش ستایش می کنند.
"پریچهر" قصه ای است اجتماعی و در عین حال عاشقانه که "م مودب پور" آن را با تکیه بر ساختارهایی که اجتماع اطرافش را تشکیل می دهند، به وجود آورده است. داستان درباره ی پسری است به نام فرهاد که پس از هشت سال به ایران بازگشته و در کارخانه ی پدرش مشغول به کار است. فرهاد به سبب موقعیت مناسب اجتماعی اش، دختران زیادی را در اطراف خود می بیند که خواهان برقراری ارتباط با او هستند. اما فرهاد، قهرمان بااحساس و خوش سیمای داستان، دل به دختری در رویاهایش بسته که خیلی زود متوجه می شود این دختر رویایی در واقعیت زندگی او حضور دارد. نام این دختر فرگل است و او در کودکی همبازی فرهاد بوده. دختری آرام و ماخوذ به حیا از طبقه ی متوسط که سرنوشت، گره عجیبی بر سر راه عشق او و فرهاد قرار می دهد. فرهاد دوستی به نام هومن هم دارد که او نیز مانند خودش از ثروت و سیمای قابل توجهی برخوردار است و عاشق دختری است که از نظر اقتصادی با او قابل مقایسه نیست. اما عنوان داستان، از نام پیرزنی به نام "پریچهر" گرفته شده که داستان زندگی او، با فراز و نشیب های فراوانش، در انتظار خوانندگان این رمان است.
بخشی از متن کتاب:
وارد خونه شدم … خونه که چه عرض کنم باغ بسیار بسیار بزرگی بود با درختان کهن سال سر به فلک کشیده که روزها سر و صدای پرنده ها توش قطع نمی شد! استخری وسط باغ و دور تا دور پر از شمشادهای بلند … ساختمان دو طبقه بزرگ و قدیمی پر از اتاق! باغ پر بود از گل و گیاه … شمشادها مثل دیوارهایی بودند که وسط باغ کشیده شده باشند … دور تا دور باغ هم نیمکت بود که وقتی روش می نشستی اصلا دیده نمی شدی! باغ جون می داد برای قایم موشک بازی … کف حیاط با آجرهای نظامی قدیمی فرش شده بود … تابستون ها وقتی روش آب پاشیده می شد بوی نم همه جارو می گرفت! ته باغ یه آلاچیق بود پر از شاخه های مو … خلوت و دنج! صدای پرنده ها … بوی نم عطر گلها … منظره درختها همه آدم رو مست می کرد … خلاصه عاشق این خونه و باغ بودم! از هر گوشه ش صد تا خاطره داشتم … در همین افکار بودم که پدر و مادرم و فرخنده خانم از خونه بیرون اومدند و در واقع به طرف من حمله کردند …
بیشتر
"پریچهر" قصه ای است اجتماعی و در عین حال عاشقانه که "م مودب پور" آن را با تکیه بر ساختارهایی که اجتماع اطرافش را تشکیل می دهند، به وجود آورده است. داستان درباره ی پسری است به نام فرهاد که پس از هشت سال به ایران بازگشته و در کارخانه ی پدرش مشغول به کار است. فرهاد به سبب موقعیت مناسب اجتماعی اش، دختران زیادی را در اطراف خود می بیند که خواهان برقراری ارتباط با او هستند. اما فرهاد، قهرمان بااحساس و خوش سیمای داستان، دل به دختری در رویاهایش بسته که خیلی زود متوجه می شود این دختر رویایی در واقعیت زندگی او حضور دارد. نام این دختر فرگل است و او در کودکی همبازی فرهاد بوده. دختری آرام و ماخوذ به حیا از طبقه ی متوسط که سرنوشت، گره عجیبی بر سر راه عشق او و فرهاد قرار می دهد. فرهاد دوستی به نام هومن هم دارد که او نیز مانند خودش از ثروت و سیمای قابل توجهی برخوردار است و عاشق دختری است که از نظر اقتصادی با او قابل مقایسه نیست. اما عنوان داستان، از نام پیرزنی به نام "پریچهر" گرفته شده که داستان زندگی او، با فراز و نشیب های فراوانش، در انتظار خوانندگان این رمان است.
بخشی از متن کتاب:
وارد خونه شدم … خونه که چه عرض کنم باغ بسیار بسیار بزرگی بود با درختان کهن سال سر به فلک کشیده که روزها سر و صدای پرنده ها توش قطع نمی شد! استخری وسط باغ و دور تا دور پر از شمشادهای بلند … ساختمان دو طبقه بزرگ و قدیمی پر از اتاق! باغ پر بود از گل و گیاه … شمشادها مثل دیوارهایی بودند که وسط باغ کشیده شده باشند … دور تا دور باغ هم نیمکت بود که وقتی روش می نشستی اصلا دیده نمی شدی! باغ جون می داد برای قایم موشک بازی … کف حیاط با آجرهای نظامی قدیمی فرش شده بود … تابستون ها وقتی روش آب پاشیده می شد بوی نم همه جارو می گرفت! ته باغ یه آلاچیق بود پر از شاخه های مو … خلوت و دنج! صدای پرنده ها … بوی نم عطر گلها … منظره درختها همه آدم رو مست می کرد … خلاصه عاشق این خونه و باغ بودم! از هر گوشه ش صد تا خاطره داشتم … در همین افکار بودم که پدر و مادرم و فرخنده خانم از خونه بیرون اومدند و در واقع به طرف من حمله کردند …
دیدگاههای کتاب الکترونیکی پریچهر
و باعث که دیگه اصن طرف رمان ایرانی نرَم! :|
باورم نمیشه که ادبیات ایران از شاهنامه و لیلی و مجنون و ... به این رمان ها کشیده شده باشه!!
البته از همه ی کسایی که این رمانو دوس دارن معذرت میخوام! فقط نظرمو گفتم!
خیــــــــــــــــــــلی...همه شون ی پسرشوخ یکی زیادی عاقل!موضوع رو فاز زیادی عاقلس!
خسته کننده....
از تکرار خوشم نمیاد...
…به عبارتی نویسنده به جای جلوگیری از انحطاط ، خود نقش عامل انحراف را بازی می کند . [/quote]
برای اینکه جایی برای افسوس خوردن باقی نماند باید به آن شعار همیشگی "عمل" کرد. فرهنگ سازی.
کار یک شب و دو شب، یک نفر دو نفر هم نیست! از فرد شروع می شود و خانواده؛ از پای بست باید درست کرد.
امیدوارم روزی درست بشود. هر کسی در این کار بار رسالت بر دوش دارد. به جای نقد مغرضانه یا انتقادهایی که احیانا واکنش مغرضانه در پی دارند اگر روشنگری کنیم بهتر می شود.
یک حرف هست که چون با کودک نشینی کودکانه سخن بگو.[/quote]
افسوس که این گونه کتابها مخاطب می یابند :(
[quote='Molla nasredin']
گذشت زمانی که روشنفکر یک قدم جلوتر از مردم راه می رفت و راه نشان می داد. آنها را سر بریدند الان فرهیخته! های جامعه چند قدم عقب تر از خلق می آیند و همانی را می نویسند و تولید می کنند که جامعه می خواهد. راهی نشان داده نمی شود. یک مسیر پیموده می شود. درست و غلطش را هم... الله اعلم.[/quote]
موافقم …
به عبارتی نویسنده به جای جلوگیری از انحطاط ، خود نقش عامل انحراف را بازی می کند .
هر محصولی یک نوع مشتری دارد، یک نوع مخاطب. ااینکه کسی از شعر شاملو خوشش نیاید یا از ... خوشش بیاید به همین موضوع برمی گردد. فعلا ما ملت فرهیخته، جز به نقد کشیدن و تعصب نشان دادن کاری بلد نیستیم؛ شما شجریان گوش می دهی و من فلان دی جی! من شجریان شما را خواننده نمی دانم و شما هم خواننده ی محبوب! مرا.
یک حرف هست که چون با کودک نشینی کودکانه سخن بگو.
من نه دوستداران فیلمفارسی و رمانفارسی و... را کودک می شمارم نه مابقی را فرهیخته و بزرگ. مساله این است که امروزه آدمها همان چیزی را ارائه می دهند که جامعه پسند می کند حالا هم که همین ...فارسی ها را می پسندد.
گذشت زمانی که روشنفکر یک قدم جلوتر از مردم می رفت و راه نشان می داد. آنها را سر بریدند الان فرهیخته! های جامعه چند قدم عقب تر از خلق می آیند و همانی را می نویسند و تولید می کنند که جامعه می خواهد. راهی نشان داده نمی شود. یک مسیر پیموده می شود. درست و غلطش را هم... الله اعلم.
عرض کردم رمانفارسی مثل فیلمفارسی . یعنی همون اصطلاحی که تازه وفات یافته جناب " کاووسی " به فیلم های سخیف ایرانی میگفتند رو من به رمانهای سخیف گفت. هیچوقت رمانهای ارزشمند ایرانی رو قابل قیاس با این دسته از رمانها نخواهم دانست !!!!
ملا بچه ی خوبی است. تالی به این تتاب ندالد و دَلمُولِد آن قداوت... (قضاوت پسرم) ... اوهووووم... قداوت! نمیتند نقطه!
رمان فارسی... بابا جان شما همت کن و کِلیدَر بخون. نترس از حجم زیادش. شروع که کردی تو رو با خودش خواهد برد.
هرگز نتونستم رمانفارسی( مثل فیلمفارسی ) بخونم ! دلیلش هم کاملا واضحه ، زمانی که برای خوندن یک رمان احساس زده صرف میشه ، یعنی پشت کردن به تمام ارزشهای ادبی و فکری ...
این رمان ها برازنده این لقب هستند : " رمانِ بازاری "
نصف داستان رو تو سه روز خوندم و نصف دیگه شو تو سه ساعت! وقت داشتین یه روزه بخونید! عالی ترین رمانی بود که خوندم.8-)