صدای پای آب
نویسنده:
سهراب سپهری
امتیاز دهید
صدای پای آب نام شعر بلندی از سهراب سپهری است که در سال ۱۳۴۴ در مجلهٔ آرش منتشر شد. این شعر معروفترین شعر سپهری است و برخی از منتقدان از آن برداشتی عرفانی داشتهاند. بیشتر افراد سهراب سپهری را با این شعر میشناسند.
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانی، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم...
بیشتر
اهل کاشانم
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانی، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم...
آپلود شده توسط:
Reza
1386/07/19
دیدگاههای کتاب الکترونیکی صدای پای آب
بی جواب می شوم وقتی ، درمانده از حجوم (هجوم) سوالات ، به یاد کوزه لبریز سوالت می افتم ...
قحطی نور که می شود ، می گویم: کاش قطارت که روشنایی می برد از این حوالی بگذرد ...
خلاصه هر وقت کم می آورم ، آن زمان که سکوت همه جای وجودم را خشک می کند ، با خود می اندیشم:
کاش صدای پای آب می آمد ...
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
هر دفعه می بارم و می بارم و سهراب می خوانم ...
جور دیگر باید دید
از پس قحطی عشق ، قلب ها را باید شست
جور دیگر باید دید
آدمی را آدمی هم نمی خواهد ، دوستی را باید شست
جور دیگر باید دید
احترام را نخری احترامت نگذارند ، معرفت را باید شست
جور دیگر باید دید
هوس را رنگ کرده اند جای عشق می فرشند ، چشم ها را باید شست
عشق را باید شست آدمی را باید شست چشم هارا باید شست
جور دیگر باید دید
چشم هارا باید بست
هیج جور نتوان دید
حالم خوب است. هیچ به این خوبی نبوده ام انگار. چقدر مهربانی زیباست، چه آسمان ِمهربان ِ زیبایی...[/quote]
تعبیر زیبایی داشتید
امیدوارم همیشه احوالتان اینگونه باشد:-)
قایقی خواهم ساخت....
دور خوام شد از این شهر غریب.....
سهراب ایا قایقت جا دارد؟؟؟
منم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم....:((
حالم خوب است. هیچ به این خوبی نبوده ام انگار. چقدر مهربانی زیباست، چه آسمان ِمهربان ِ زیبایی...
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی
مرد گاریچی در حسرت مرگ
عشق پیدا بود
موج پیدا بود
برف پیدا بود دوستی پیدا بود