رسته‌ها
صدای پای آب
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 1203 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.8
با 1203 رای
صدای پای آب نام شعر بلندی از سهراب سپهری است که در سال ۱۳۴۴ در مجلهٔ آرش منتشر شد. این شعر معروف‌ترین شعر سپهری است و برخی از منتقدان از آن برداشتی عرفانی داشته‌اند. بیشتر افراد سهراب سپهری را با این شعر می‌شناسند.

اهل کاشانم
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانی، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
22
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1386/07/19

کتاب‌های مرتبط

غرب غربت
غرب غربت
4.9 امتیاز
از 16 رای
موریانه ها و چشمه (شعر بلند)
موریانه ها و چشمه (شعر بلند)
4.3 امتیاز
از 9 رای
قصه ما راسته
قصه ما راسته
4 امتیاز
از 3 رای
مسافر
مسافر
4.7 امتیاز
از 761 رای
مهره سرخ
مهره سرخ
4.1 امتیاز
از 265 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی صدای پای آب

تعداد دیدگاه‌ها:
125
خانه دوست کجاست؟
درفلق بود که پرسید سوار
سهراب سپهری شاعری که شعر هایش آرامش بخش وجود است.:x
کاش بودی سهراب
این روزها
نه در گلستانه ای
و نه در هیچستان
دلم بدجور هوایت را کرده است.
فقط برای تو
روحت شاد
من در این قبرستان
روزگارم مشکیست
تکه سنگی دارم
می کشم بر دوشم
خورده اعمالی نیز
می برم دنبالم ؛ و چه وزنی به سر انداخته ای سهرابم
نه بدستم شمعی
نه چراغی
و نه مهتاب در این ظلمت شب
تا شود تاریِ این قبر وجودم روشن
نه نسیمی نه گلی
نه درختی و نه رودی
نه غزلخوانیِ بلبل
نه به سر قبر من اید ز وفا رهگذری
که بخواند ز برایم دو سه یک آیه ز او
نه ز انجیل و زبور
نه ز تورات و اوستا
نه ز قرآن
نه ز حافظ
نه ز تسبیح ملائک
خبری نیست که نیست
من پر از خاموشی
من پر از آرامش
و پر از زخم سکوت سیمرغ
من پر از ابهامم ...
دل خوش میطلبم سیری چند؟
پای در بند به زنجیری چند؟؟
با چنین باده و جامی ساقی
تو بگو عشق و صفا سیری چند؟؟
با کسب اجازه از محضر سهراب عزیز:
سهراب گفتی:چشمها را باید شست
شستم ولی....گفتی: جور دیگر باید دید
دیدم ولی .... گفتی زیر باران باید رفت
رفتم ولی .... او نه چشمهای خیس و شسته ام را....نه نگاه دیگرم را....هیچ کدام را ندید
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: ” دیوانه باران ندیده"
آی سهراب گفتی چشم ها را باید شست
شستم، جور دیگه دیدم
ولی لامصب بازم همونی که بود
:D
روزگارم این است :
دلخوشم با غزلی
تکه نانی ، آبی
جمله ی کوتاهی
یا به شعر نابی
و اگر باز بپرسی گویم :
دلخوشم با نفسی
حبه قندی ، چائی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی ...

سهراب سپهری دید قشنگی نسبت به زندگی داره...مخصوصا در شعر صدای پای آب که به طور واضع از تعریفش در مورد زندگی صحبت میکنه ...شاعر احساس و پاکی ....از شعر صدای پای آب خوشم میاد...زیباست...
تو کجائی سهراب؟اب راگل کردند.چشم ها را بستند و چه با دل کردند..زخم ها بر دل عاشق کردند.خون به چشمان شقایق کردند....تو کجائی سهراب؟که همین نزدیکی عشق را دار زدند.همه جا سایه دیوار زدند.....ودلم را کشتند...
ایران مادرهای خوب دارد،
و غذاهای خوشمزه،
و روشنفکران بد،
و دشت های دلپذیر...
سهراب سپهری
این نوشته آخرین جمله ی نامه ایست که * سهراب سپهری* از نیویورک یرای احمدرضا احمدی نوشته
صدای پای آب
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک