دیوان امام خمینی
نویسنده:
امام خمینی
امتیاز دهید
اشعار روح الله خمینی اولین بار ۱۸ روز پس از درگذشت وی در روزنامه کیهان منتشر شد و بلافاصله در رسانههای بینالمللی بازتاب یافت. اولین شعر منتشر شده از وی غزلی چهارده مصرعی با مطلع «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» بود که توسط احمد خمینی، فرزند او در اختیار روزنامه کیهان قرار گرفت و بعدا در قالب چند کتاب شعر و عمدتا «دیوان امام» منتشر شد. انتشار این اشعار که نشانگر وجه دیگر شخصیت روح الله خمینی و دیدگاه های وی و منش عرفانی او بود برای رسانه های غربی تازگی داشت. روزنامه نیویورک تایمز نوشت که این غزل روح الله خمینی در آخرین شماره هفته نامه سیاسی هنری نیو ریپابلیک، با ترجمه یلیام چیتیک شیعه شناس، مترجم و متخصص برجسته متون کلاسیک عرفانی، فلسفی اسلامی انتشار خواهد یافت. شائول بخاش به این روزنامه گفت که غزل آقای خمینی بسیار برجسته و قابل توجهاست.
دیوان شعر امام کتابی است که در ۶ فصل غزلیات، رباعیات، قصاید، مسمط، ترجیع بند و اشعار پراکنده تنظیم شده و اولین بار توسط موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) در ۴۳۸ صفحه انتشار یافته است.
بسیاری از شعرای معاصر همچون حمید سبزواری، جواد محقق، عبدالجبار کاکایی، رحیم زریان، محمدعلی بهمنی، کامران شرفشاهی، سعید بیابانکی، صابر امامی، عباس چشامی و امیر مرزبان، در ارتباط با این دیوان اظهار نظرهایی کردهاند.
ترجمه اشعار این دیوان که عمدتا در سبک عراقی سروده شدهاند، به هندی، عربی و چندین زبان دیگر انتشار یافته است.
بیشتر
دیوان شعر امام کتابی است که در ۶ فصل غزلیات، رباعیات، قصاید، مسمط، ترجیع بند و اشعار پراکنده تنظیم شده و اولین بار توسط موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) در ۴۳۸ صفحه انتشار یافته است.
بسیاری از شعرای معاصر همچون حمید سبزواری، جواد محقق، عبدالجبار کاکایی، رحیم زریان، محمدعلی بهمنی، کامران شرفشاهی، سعید بیابانکی، صابر امامی، عباس چشامی و امیر مرزبان، در ارتباط با این دیوان اظهار نظرهایی کردهاند.
ترجمه اشعار این دیوان که عمدتا در سبک عراقی سروده شدهاند، به هندی، عربی و چندین زبان دیگر انتشار یافته است.
آپلود شده توسط:
hamid
1390/08/30
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیوان امام خمینی
میشه بپرسم شما دوست عزیز واستاد الاساتید
که یه اندیشمند بزرگ هستیدوبنده حقیر ازدریای بیکران اندیشه های شما بهره میبرم دیوان اشعار شاملو یا فروغ یا نادر پور...
که همگی کافران بی دین که در جهان آخرت به جهنم میرن وشربت گواراشون خون وچرک دستوبدن مسلمینه ومیوه های درخت زقوم نصیبشون میشه رو چرا میخونید و کتاباشونو گداشتیدتوکتابای مورد علاقتون.شما نمیترسید از پند ملک الشعرای بهار خراسانی که صدسال پیش فرمود
((ترسم من از جهنم وآتشفشان او/
وان مالک عذاب وعمود گران او//
آن اژدهای اوکه دمش هست صدذراع/
وآن آدمی که رفته میان دهان او//
آن کرکسی که هست تنش همچوکوه قاف/
برشاخه درخت جحیم آشیان او//
آن رودآتشین که درو بگذردسعیر/
وآن مارهشت پاونهنگ کلان او//
آن آتشین درخت کزآتش دمیده است/
وآن میوه های چون سراهریمنان او//
وآن کاسه ی شراب حمیمی که هرکه خورد/
از ناف مشتعل شودش تا زبان او//
آن گرزآتشین که فرودآیدازهوا/
برمغزشخص عاصی وبراستخوان او//
آن چاه ویل درطبقه هفتمین که هست/
تابوت دشمنان علی درمیان او//
آن عقربی که خلق گریزندسوی مار/
اززخم نیش پرخطرجان ستان او//
جان میدهدخدابه گنهکارهردمی/
تاهردمی ازوبستاندجان او//
ازموضعیفتربودازتیغ تیزتر/
آن پل که داده اندبه دوزخ نشان او//
برادرمن مگه نمیدونستی:
جزچندتن زماعلما جمله کاینات/
هستندغرق لجه ی آتشفشان او//
نمیدونستی که:
(جزشیعه هرکه هست به دنیا خداپرست/
دردوزخ است روز قیامت مکان او)
اما نمیدانم چراحس میکنم ازقلم استادشهریاراین اشعار تراوش کرده است
دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را
نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را
هیچ دستی نشود جز بر خوان تو دراز
کس نجوید به جهان جز اثر پای تو را
رهرو عشقم و از خرقه و مسند بیزار
به دو عالم ندهم روی دل آرای تو را
قامت سرو قدان را به پشیزی نخرد
آنکه در خواب ببیند قد رعنای تو را
به کجا روی نماید که تواش قبله نه ای؟
آنکه جوید به حرم، منزل و ماوای تو را
همه جا منزل عشق است؛ که یارم همه جاست
کور دل آنکه نیابد به جهان، جای تو را
با که گویم که ندیده است و نبیند به جهان
جز خم ابرو و جز زلف چلیپای تو را
دکّه علم و خرد بست، درِ عشق گشود
آنکه میداشت به سر علّت سودای تو را
بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر
نتوان شرح کنم جلوه والای تو را
از غـــم دورى دلـــــدار رهــم، شاد شوم
سر نهم بر قـدم دوست، به خلوتگه عشق
لب نهـــم بـــر لب شیرین تو، فرهاد شوم
طـــــى کنـــم راه خرابات و به پیرى برسم
از دم پیـــر خــــرابـــــات٬ دل آبــــــــاد شوم
یــــاد روزى کـــه به خلــــوتگـه عشاق روم
طـــــرب انگیـز و طرب خیز و طربزاد شوم
نــه به میخـــانه مـــرا راه، نه در مسجد جا
یار را گـــــو: سببی ساز که ارشاد شوم
مــا را رهـــــا کنید در این رنج بىحساب
بــا قلـــب پـاره پـاره و با سـینهاى کباب
عمرى گذشت در غم هجران روى دوست
مــرغم درون آتش، و ماهى برون آبــــــــــ
حــــالى، نشد نصیبم از این رنج و زندگى
پیــــرى رسید غرق بطالت، پس از شباب
از درس و بحث مدرســه ام حــاصلى نشد
کـى مىتوان رسید به دریا از این ســــراب
هـــــــرچه فراگرفتم و هــــــرچه ورق زدم
چیـــــــزى نبود غیر حجابى پس از حـجاب
هـــــان اى عزیز، فصل جوانى بهوش باش
در پیـــــــرى، از تو هیچ نیاید به غیر خـواب
این جـــــاهلان که دعوى ارشاد مى کنند
در خرقه شان به غیر "منم" تحفهاى میاب
ما عیب و نقص خویش، و کمال و جمال غیر
پنهــــــــان نمودهایم، چو پیرى پس خضاب
دم در نــــــىآر و دفتــــــــر بیهوده پاره کن
تا کــــــى کلام بیهده گفتــــــــــار ناصواب