رودین
نویسنده:
ایوان تورگنیف
مترجم:
محمد هادی شفیعیها
امتیاز دهید
✔️ در این رمان، آنچه بیش از هرچیز در آدمی اثر می کند مرد حرف بودن قهرمان داستان است. تورگنیف بر آن است که در شخص رودین نسل جوان آرمان پرست سالهای ۱۸۳۰-۱۸۴۰ را به نمایش درآورد؛ نسلی که دلبسته فلسفه ای نسبتا میان تهی است. گفتار پایانی، که بعدا افزوده شد، و نویسنده در آن به تمام معنی از رودین دفاع و ستایش کرده است، شاهد نسبتا صادق این امر است. با این همه، رودین همچنان یکی از بارزترین نمایندگان افراد «عاطل» و «سربار جامعه» است.
رودین روشنفکری تحصیلکرده است که پا به شهری کوچک گذاشته و مدتی را در خانه داریا اقامت میکند. او که با دنیای فلسفهی غرب آشنا شده ایدههای بسیار بزرگی در سر دارد که برای مردم و اربابهای شهر بسیار دلپذیر است. اما پس از مدتی با دیدن ناتاشا دختر داریا، شیفته و دلبستهی او میشود. شیفتگی او، اولین چالش زندگیاش است...
بیشتر
رودین روشنفکری تحصیلکرده است که پا به شهری کوچک گذاشته و مدتی را در خانه داریا اقامت میکند. او که با دنیای فلسفهی غرب آشنا شده ایدههای بسیار بزرگی در سر دارد که برای مردم و اربابهای شهر بسیار دلپذیر است. اما پس از مدتی با دیدن ناتاشا دختر داریا، شیفته و دلبستهی او میشود. شیفتگی او، اولین چالش زندگیاش است...
آپلود شده توسط:
اسپارتاکوس
1390/08/10
دیدگاههای کتاب الکترونیکی رودین
ای کاش
ای کاش
در همۀ ابعاد یک برابر با یک بود
آنوقت شاید
شاید
معادلۀ سیالۀ بسیار زیبای ایده آل گرایی پاسخ صحیحی می یافت .
افسوس و 100 افسوس
--------------
حق یارتان
اسپارتا
بعنوان کسی که جهان را وطن خود میداند ورسالت هنر از دیدگاه من نزدیک کردن انسانها به همدیگر است فارغ از نژاد خون و رنگ ...دشمن مرزهای ساختگی هستم...مرزهای سیم خارداری...بیرون از چارچوب ملیت انسان های دیگری هستند همانهای که من می توانم با آنها بگویم بخندم نفس بکشم حقیقت هستند زندگی هستند ...وجب وجب خاک کنونی ایران برایم عزیز است از خاش و چابهار گرفته تا خوی مرند از آبادان و خرمشهر گرفته تا سرخس تایباد...اما عزیزتر از اینها هم وطنانم با هر قومیت و نژاد هستند... انسانهای بیرون از چارچوب ملیت برایم فرقی با درون این خط های فرضی ندارد...
ناظم حکمت
آنژین صدری
دکتر!
... نیمی از قلب من اگر اینجاست
نیم دیگر در چین است
با لشگری پیش می رود
به سوی رود زرد.
همه روزه
دکتر! همه روزه در سپیده دمان
قلبم در یونان تیرباران می شود
و همه شب
زمانی که زندانیان در خوابند
قلبم در خانه ی مخروبه ای در استانبول می آساید.
و پس از ده سال
آنچه که می توانم به مردم هدیه کنم
این سیب سرخ است
و این است دکتر
این است سببِ آنژین صدری من
نه نیکوتین، نه زندان، نه گرفتگی رگها
شب را از پشت میله ها کنار می زنم
زیر سنگینی سینه ام
قلبم هنوز، با دورترین ستاره ها می تپد.
ایوان تورگنیف
-----------------
پاینده باشید
اسپارتا