تفسیر المیزان - جلد 1
نویسنده:
علامه طباطبایی
امتیاز دهید
این تفسیر نخستین بار در ۲۰ جلد به زبان عربی منتشر شد. شیوهٔ تفسیر قرآن به قرآن محمدحسین طباطبایی شیوهای بیسابقه بودهاست. وی بنای تفسیر آیات را کمک گرفتن از دیگر آیات قرآن برای روشن نمودن قصد و معنا قرار داد.
تفسیر المیزان که در حدود سال ۱۳۷۴ ه ق شروع و در شب قدر (۲۳ رمضان) ۱۳۹۲ ه ق پایان یافت در ۲۰ جلد بالغ بر ۸۰۰۰ صفحه به زبان عربی در قطع وزیری منتشر شد. حضرت علامه برای تفسیر ابتدا آیه را بیان فرمودهاند و بعد از آن به تفسیر هر جزء از آیه پرداختهاند.
خود حضرت علامه کراراً میفرمودند: «ما این روش تفسیری را از مرحوم قاضی داریم.» طبق سخن خود علامه این نوع تفسیر، تفسیر مرحوم آیة الله حاج میرزا علی آقای قاضی بودهاست. ایشان در مقدمه المیزان پس از اشاره به روشهای مفسران میفرمایند: شما اگر در تمام روشها و مسلکهایی که درباره تفسیر قرآن بر شمردهایم دقت کنید؛ مشاهده خواهید کرد همه آنها در یک نقص که نقص بسیار بزرگی است، شریک هستند و آن این که نتایج حاصل از بحثهای علمی و فلسفی را بر قرآن کریم تحمیل کردهاند بیآنکه آیات دلالتی بر این معانی داشته باشند. در نتیجه، تطبیق خود را تفسیر نامیدهاند و حقایق قرآن را به صورت مجازهایی در نظر گرفته و وجه تنزیل عدهای از آیات را تأویل کردند.
اولین و مهمترین مزیت تفسیر شریف المیزان تفسیر آیه به آیهاست. علاوه بر آن میتوان به ورود علامه به بحثها از جوانب گوناگون اشاره کرد یعنی علامه علاوه بر تفسیر: بحثهای روائی، اجتماعی، تاریخی، فلسفی و علمی را هم بدون خلت بیان کردهاند.
این جلد شامل تفسیر سوره های حمد و بقره تا آیه 183 است .
مطالعه این نسخه ساده تر از نسخه ایست که در سایت موجوده .
این کتاب از صفحات وب به pdf تبدیل شده است .
بیشتر
تفسیر المیزان که در حدود سال ۱۳۷۴ ه ق شروع و در شب قدر (۲۳ رمضان) ۱۳۹۲ ه ق پایان یافت در ۲۰ جلد بالغ بر ۸۰۰۰ صفحه به زبان عربی در قطع وزیری منتشر شد. حضرت علامه برای تفسیر ابتدا آیه را بیان فرمودهاند و بعد از آن به تفسیر هر جزء از آیه پرداختهاند.
خود حضرت علامه کراراً میفرمودند: «ما این روش تفسیری را از مرحوم قاضی داریم.» طبق سخن خود علامه این نوع تفسیر، تفسیر مرحوم آیة الله حاج میرزا علی آقای قاضی بودهاست. ایشان در مقدمه المیزان پس از اشاره به روشهای مفسران میفرمایند: شما اگر در تمام روشها و مسلکهایی که درباره تفسیر قرآن بر شمردهایم دقت کنید؛ مشاهده خواهید کرد همه آنها در یک نقص که نقص بسیار بزرگی است، شریک هستند و آن این که نتایج حاصل از بحثهای علمی و فلسفی را بر قرآن کریم تحمیل کردهاند بیآنکه آیات دلالتی بر این معانی داشته باشند. در نتیجه، تطبیق خود را تفسیر نامیدهاند و حقایق قرآن را به صورت مجازهایی در نظر گرفته و وجه تنزیل عدهای از آیات را تأویل کردند.
اولین و مهمترین مزیت تفسیر شریف المیزان تفسیر آیه به آیهاست. علاوه بر آن میتوان به ورود علامه به بحثها از جوانب گوناگون اشاره کرد یعنی علامه علاوه بر تفسیر: بحثهای روائی، اجتماعی، تاریخی، فلسفی و علمی را هم بدون خلت بیان کردهاند.
این جلد شامل تفسیر سوره های حمد و بقره تا آیه 183 است .
مطالعه این نسخه ساده تر از نسخه ایست که در سایت موجوده .
این کتاب از صفحات وب به pdf تبدیل شده است .
آپلود شده توسط:
hezarmasjed
1390/03/17
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تفسیر المیزان - جلد 1
غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ
مغضوب: معناى واحد همه مشتقات ماده غ ض ب ، شدت در برابر شى ء دیگر است و از این رو به صخره هاى سخت و متصلب کوه، بر اثر شدت و صلابتى که در برابر به کار گیرنده آن دارد، غضبه و به شعله ور شدن نفس انسان و خروج آن از اعتدال به سوى حدت و شدت،غضب مى گویند.
غضب در برابر حلم است و در روایات از غضبى که در راه باطل باشد به آتشى شیطانى که در درون انسان افروخته و شعله ور مى شود تعبیر شده است. حضرت امام باقر (علیه السلام ) مى فرماید: ان هذا الغضب جمرة من الشیطان توقد فى جوف ابن آدم و ان احدکم اذا غضب احمرت عیناه و انتفخت اوادجه و دخل الشیطان فیه (1154)
اما غضب در خداى عزیز همان شدت و حدت است که در کیفر تبهکاران و کافران اعمال مى گردد؛ زیرا انفعال و تبدل حال که از مراحل پیشین غضب در آدمى است، در خداى سبحان راه ندارد.
ضالین: ضلالت در برابر اهتداء و اضلال در مقابل هدایت است: قد ضللت اذا و ما اءنا من المهتدین (1155)، من اهتدى فانما یهتدى لنفسه و من ضل فانما یضل علیها و چون هدایت به معناى دلالت و ارشاد به مقصود است، اضلال فقدان آن است.
خطا، انحراف از حق، تباه شدن و مانند آن از لوازم ضلالت، و امورى است که بر اثر حاصل نشدن اهتداى به مقصود محقق مى شود. مقصد و مقصودى که مهتدى بدان دست مى یابد و ضال از دستیابى به آن محروم است، اختصاصى به مقاصد حق ندارد؛ زیرا محور هدایت و ضلالت، دستیابى به مقصود و مطلوب یا حرمان از وصول به آن است و مطلوبها برخى حق و برخى واقعا باطل است گرچه به گمان طالب، حق باشد. از این رو در قرآن کریم ضلالت در هر دو مورد به کار رفته است: و من یشرک بالله فقد ضل ضلالا بعیدا قال الملا من قومه انا لنراک فى ضلال مبین). آنچه را که گروه تبهکار به پیامبرشان مى گفتند گرچه واقعا باطل بود، لیکن چون به گمان آنها حق بود، از این رو ترک آن را ضلالت مى پنداشتند.
در قرآن کریم، ضلالت در مصادیق گوناگونى به کار رفته است ؛ مانند:
1- اعتقاد: و من یتبدل الکفر بالایمان فقد ضل سواء السبیل
2- صفات درونى: فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر الله اءولئک فى ضلال مبین
3- عمل: و من یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل
4- ضلالت مطلق: انک ان تذرهم یضلوا عبادک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین.
برگرفته از تفسیر تسنیم
به قلم آیت الله جوادی آملی
غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ
دانستیم که تمام راهها (اعم از کفر و ایمان) به سوی خدای سبحان ختم می شود اما راه کوتاه و نزدیک و به دور از کجی که از آن تعبیر به شاهراه صراط مستقیم می شود همان راه انبیا و صدیقان و شهدا و صالحان است.
اما از منظری دیگر تقسیم دیگرى است که یک راه را بسوى بلندى ، و راهى دیگر را بسوى پستى منتهى میداند، یک جا مى فرماید: ( ان الذین کذبوا بایاتنا و استکبروا عنها ا تفتح لهم ابواب السماء) کسانیکه آیات ما را تکذیب کرده ، و از پذیرفتن آن استکبار ورزیدند، دربهاى آسمان برویشان باز نمیشود( معلوم میشود آنهائیکه چنین نیستند، دربهاى آسمان برویشان باز میشود، چون اگر هیچکس بسوى
آسمان بالا نمیرفت ، و درب هاى آسمان را نمى کوبید، براى درب معنائى نبود.)
و درجائى دیگر مى فرماید: ( و من یحلل علیه غضبى فقد هوى ) ، )کسیکه غضب من بر او احاطه کند، او بسوى پستى
سقوط مى کند( - چون کلمه (هوى) از مصدر (هوى ) است ، که معناى سقوط را میدهد.
و در جائى دیگر مى فرماید: ( و من یتبدل الکفر باایمان ، فقد ضل سواء السبیل ) (کسیکه ایمان را با کفر عوض کند، راه را
گم کرده)، که مى رساند دسته سومى هستند که نه راهشان بسوى بالا است ، و نه بسوى سقوط، بلکه اصلاً راه را گم
کرده دچار حیرت شده اند.
آنها که راهشان بسوى بالا است ، کسانى هستند که ایمان به آیات خدا دارند، و از عبادت اواستکبار نمى کنند، و بعضى دیگر راهشان بسوى پستى منتهى میشود، و آنها کسانى هستند که بایشان غضب شده ،
و بعضى دیگر اصلا راه را از دست داده و گمراه شده اند، و آنان ضالین اند، و اى بسا که آیه مورد بحث باین سه طائفه اشاره
کند، (الذین انعمت علیهم ) طائفه اول ، و (مغضوب علیهم ) طائفه دوم ، و (ضالین)طائفه سوم باشند.
و پر واضح است که صراط مستقیم آن دو طریق دیگر، یعنى طریق (مغضوب علیهم ) ، و طریق ضالین نیست.
"هم مصداق بودن ضلالت و شرک و ظلم"
اما باید دانست که هر ضلالتى شرک است ، همچنانکه عکسش نیز چنین است ، یعنى هر شرکى ضلالت است ، بشهادت آیه (و من یتبدل الکفر باایمان فقد ضل سواء السبیل )، (و کسیکه کفر را با ایمان عوض کند راه میانه را گم کرده است)،
و آیه : ( ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین ، و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم ، و لقد اضل منکم جبا کثیرا) ، (و شیطانرا نپرستید، که دشمن آشکار شما است ، بلکه مرا بپرستید، که این است صراط مستقیم ، در حالیکه اوجمع کثیرى از شما را گمراه کرده )، که آیه اولى کفر را ضلالت ، و دومى ضلالت را کفر و شرک میداند، و قرآن شرک را ظلم، و ظلم را شرک میداند،
از شیطان حکایت مى کند که بعد از همه اضلالهایش ، و خیانت هایش ، در قیامت میگوید: (انی کفرت بما اشرکتمون من قبل ان الظالمین لهم عذاب الیم ) ، (من بانچه شما مى کردید، و مرا شریک جرم میساختید، کفرمى ورزم و بیزارم ، براى اینکه ستمگران عذابى دردناک دارند)، و در این کلام خود شرک را ظلم دانسته ،
و در آیه : (الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولک لهم الامن ، و هم مهتدون ) ، (کسانیکه ایمان آورده ، و ایمان خود را آمیخته با ظلم
نکردند ایشان امنیت دارند، و راه را یافته اند)، ظلم را شرک و نقطه مقابل ایمان شمرده است ، چون اهتداء و ایمنى از ضلالت و یا عذاب را که اثر ضلالت است مترتب برداشتن صفت ایمان و زایل گشتن صفت ظلم کرده است.
تفسیر کبیر المیزان جلد اول
به قلم مرحوم علامه ذوالفنون طود تحقیق و تفکیر:سید محمدحسین طباطبایی
«صراط الّذین انعمت علیهم»
این آیه، بیان روشن «صراط مستقیم» است و نشانگر این حقیقت که این راه درست و راست، راه کسانى است که تو به آنان نعمت ارزانى داشتى (نعمت هدایت ، نعمت توفیق ، نعمت رهبرى مردان حق و نعمت علم و عمل و جهاد و شهادت)
الذین انعمت علیهم چه کسانی هستند ؟
سوره نساء آیه 69 این گروه را تفسیر کرده است : «وَ مَنْ یُطِعِاللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَالَّذینَ اَنْعَمَاللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَالنَّبِیّینَ وَالصِّدّیقینَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحینَ...»
و کسانى که از خدا و پیامبر فرمان برند، در زمره کسانى خواهند بود که خدا به آنان نعمت داده است؛ [یعنى] پیامبران و راستگویان و شهیدان و شایستگان...
این آیه افراد مورد نعمت خدا را چهار گروه معرفى مى کند:((پیامبران ، صدیقین ، شهداء، و صالحین)) که دل ها و اعمالشان از شرک و ظلم و گمراهی پاک است، بلند مرتبه و ارجمند هستند و مؤمنان با آن همه مقام هنوز درجاتی از کمال را لازم است که طی کنند تا به مقام مشمولین نعمت خداوند برسند.
این مراحل چهارگانه شاید اشاره به این معنى باشد که براى ساختن یک جامعه انسانى سالم و مترقى و مؤمن ، نخست باید رهبران حق و انبیاء وارد میدان شوند.
و به دنبال آنها مبلغان صدیق و راستگو که گفتار و کردارشان با یکدیگر هماهنگ است ، تا اهداف پیامبران را از این طریق در همه جا گسترش دهند.
به دنبال این دوران سازندگى فکرى ، طبیعتا عناصر آلوده و آنها که مانع راه حقند سر بر دارند، جمعى باید در مقابل آنها قیام کنند و عده اى شهید شوند و با خون پاکشان درخت توحید آبیارى گردد.
در مرحله چهارم محصول این کوششها و تلاشها به وجود آمدن صالحان است اجتماعى پاک و شایسته و آکنده از معنویت .
بنابراین ما در سوره حمد در شبانه روز پى در پى از خدا مى خواهیم که در خط این چهار گروه قرار گیریم ، خط انبیاء، خط صدیقین ، خط شهدا و صالحین و روشن است که در هر مقطع زمانى باید در یکى از این خطوط، انجام وظیفه کنیم و رسالت خویش را ادا نمائیم .
توجّه به راه این بزرگواران و آرزوى پیمودن آن و تلقین این آرزو به خود، ما را از خطر کجروى و قرار گرفتن در خطوط انحرافى باز مىدارد. بعد از این درخواست، از خداوند تقاضا دارد که او را در مسیر غضبشدگان وگمراهان قرار ندهد. زیرا بنىاسرائیل نیز به گفته قرآن، مورد نعمت قرار گرفتند، ولى در اثر ناسپاسى ولجاجت گرفتار غضب شدند.
قرآن، مردم را به سه دسته تقسیم مىنماید: کسانى که مورد نعمت هدایت قرار گرفته و ثابت قدم ماندند، غضب شدگان و گمراهان.
واژه «نعمت» ازنظر واژهشناسان، بهمعناى «فزونى» است.
مراد از نعمت در «انعمتَ علیهم»، نعمتِ هدایت است. زیرا در آیهى قبل سخن از هدایت بود. علاوه بر آنکه نعمتهاى مادى را کفّار و منحرفین و دیگران نیز دارند. هدایت شدگان نیز مورد خطرند و باید دائماً از خدا بخواهیم که مسیر ما، به غضب و گمراهى کشیده نشود.
باید عرض کنم خیر برگرفته از تفسیر تسنیم جلد اول تالیف آیه الله جوادی آملی است
متاسفانه صفحات مربوطه در خاطرم نیست اما میدانم که جلد اول تنها مربوط به سوره حمد است
هر کجا را که بگشایید از این بحر شما را نصیبی است
باشد که دوستان این حقیر را در ذکر نکردن منبع عفو کنند
با تشکر از رضای دوست و اقدام زیبای ایشان
می خواستم بدانم رهای عزیز منبع تفسیری بخصوص این قسمت از شخص خودتان است؛
آن نیز در اغلب هفت بود: تریاق اکبر, و اکسیر احمر, وزر خالص , ونقره پاک و عطریات لطیف و البسه نیکو واسلحه زیبا, د
ر این گنج نیز:
فـیـض بـسـم اللّه الـرحـمـن الـرحیم تریاق همه زهرهاى بدعت و ضلالت است , ونتیجه الحمدللّه ربالعالمین اکسیر کمال نعمت است , برکت الرحمن الرحیم زرتمام عیارکان محبت است , سر مالک یوم الدین نقره خالص بوته عنایت است , رایحه ایاک نعبد وایاک نستعین عطرمشام سالکان عبودیت است .
شعار اهدناالصراطالمستقیم , لباس اهل تقوا وزهاد است .
سپر و جوشن صراط الذین انعمت علیهم سلاح اهل رحمت است .
تیر و سنان غیر المغضوب علیهم ولاالضالین دفع کننده ارباب مخالفت است .
اى عـزیز گنجهاى صورى دنیاوى , معیوب و فانى باشد و جواهرهاى معنوى قرآنى , باقى ومرغوب بود.
و گـفته اند پادشاهى پادشاهان را هفت گنج است که خلق از آن خبر دارند:
اول گنج نعمت که کافه مخلوقات از میان آن تربیت یافته اند.
دوم گنج رحمت که مفلسان بازار خطا و غفلت به امید آن , کیسه هاى آرزو دوخته اند.
سوم گنج عدالت که براى انعام مظلومان وانتقام ایشان از ظالمان ذخیره نهاده اند.
چهارم گنج عصمت که اهل عبـادت به استظهار آن به سرمنزل نجات رسیده اند.
پنجم گنج هدایت که راهروان طریق ایمان و اتقان , توشه راه نجات از آن ساخته اند.
ششم گنج ولایت که خلعت نوازش دوستان در او آماده کرده اند.
هـفتم گنج هیبت است که وظیفه دشمنان , بدان حوالت نموده اند ونقد هر گنجى از این کنوز, در سبعه آیات فاتحه توان یافت :.
الـحـمـد للّه رب الـعالمین گنج نعمت است الرحمن الرحیم گنج رحمت است مالک یوم الدین گـنـج عـدالـت است ایاک نعبد وایاک نستعین گنج عصمت است اهدناالصراط المستقیم گنج هدایت است صراط الذین انعمت عل یهم گنج ولایت است , غیر المغضوب علیهم ولاالضالین گنج هیبت است .
گنج اول نصیب حامدان آمد, گنج ثانى بهره راجیان شد, گنج ثالث قسمت خائفان افتاد, گنج رابـع ذخـیـره مـتوکلان مقررشد گنج خامس به طالبان رسید, گنج سادس , حصه آشنایان آمد, گـنـج سابع بخش بیگانگان داد,
باز هریک از اینهامشتمل بر صدهزار گنج باشد از کنوز سعادات سرمدى , محتوى بر نقود حقایق ازلى و ابدى , و تا کس مفتاح این کنزهاکه عبارت از صفاى جان و دل , و فـناى تعلقات آب و گل است , به دست نیارد, از مکنونات این خزاین و مخزونات این دفاین , جز نام بهره نیابد, شعر:.
اى پسر در ملک معنى گنجهاست ----- لیک با آن گنجها یک اژدهاست .
کژدم آتش فشان زهر بار ----- مى رماند طالبان را زان دیار.
گنج خواهى اژدها را دور کن ----- جان خود را از هوا مهجور کن .
اژدها چون رفت گنج آید پدید ----- بى فنا در گنج کى خواهى رسید.
این فنا خود گنج نقد است اى فتى ----- بى فنا ناید به کف نقد بقا.
و چنین است که سوره ابتدایی کتاب حق را فاتحة الکتاب نامیدند،که گشایش همه ی امور در آنست...
خداوند به حقّ این ماه مبارک، ما را با این سوره محشور کند.
و در لـطایف مذکور است که : گنجى که پادشاهان ذخیره نهند یا جواهر باشد یا غیر جواهر, آنچه از جـواهـر قـیـمتى غالبا درگنجینه ایشان بود, هفت است : یاقوت رمانى , ولعل بدخشانى , والماس بـیـکـانـى , وفـیروزه رخشانى , ومرواریددرخشان , و زمرد ازهر, وزبرجد اخضر ونمودار این هفت گـوهـر در گـنـج خـانه فاتحه هست ,
کلمه بسمله نمودار یاقوت است ,
و یاقوت از همه جوهرها بـاقیمت تر باشد, و نام خداوند از همه چیز عزیزتر است , آتش بر یاقوت کارگر نباشد, وبه گوینده این نام خجسته فرجام نیز شعله دوزخ ضرر نرساند.
الـحـمـدللّه , نـمودار لعل است ,
چنان که لعل , دل را تقویت کند, شکر الهى نیز شاکران را به مزید نعمت تربیت فرماید.
الـرحـمـن الرحیم , نمونه الماس است ,
والماس همه سنگها را بتراشد, رحمت نیز همه گناهان را محو کند.
مـالـک یـوم الدین , نشانه مروارید است ,
قطره باران مدتى در جوف صدف انتظار کشد تا روزى از خـلـوتخانه بحر به ساحت ظهور آید و شایسته تاج سلاطین گردد, قطره دل مومن نیز در صدف سـیـنه بسى وقت مترصد باشد, تا در وقت بعث از دریاى قبر به ساحل حشر شتابد و مالک روز جزا آن را منظور عنایت سازد.
ایـاک نـعـبد وایاک نستعین , نمودار فیروزه است ,
خاصیت فیروزه فرح دل وروشنایى چشم باشد, طـرب حـقیقى دلهاوروشنى دایمى دیده ها در عبادت حق سبحانه واستعانت از اوست , چنان که سرور بشرر فرماید: قره عینى فى الصلاه .
اهـدناالصراط المستقیم , مانند زمرد است ,
زمرد چشم افعى را کور گرداند, زمردهدایت نیز دیده افعى هواى نفس که زهر الحاد, آب زخم اوست , روشنى نگذارد.
وصـراط الـذیـن تـا آخر, نمونه زبرجد است ,
و در زبرجد دو خاصیت یافته اند: اگر در دهن نهند, تشنگى بنشاند و اگر به بازو بندند, از شر دشمن ایمن باشند, این جا نیز ذکر صفت اولیا و صحبت ایشان , عطش طلب را تسکین دهد, و تقریرمذمت اعدا و تبرا ازیشان , دشمنان را منکوب و مخذول سازد.
کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد"
پس انسان تا وقتی سرای کثرت و چند گانگی بیرون نشده است،افعال را همانند معتزله از بندگان می بیند نه از خداوند!حکم او در استعاذه گریز از شیطان و گریز از گمراه کردن اوست.
و گفتار او در واقع این است که:"پناه می برم به خدا از شیطان رانده شده ای که از هر خیر و خوبی دور و از هر مقام عالی مطرود است."
اگر از کثرت صرف و چند گانگی مطلق بیرون شده و در سرای توحید افعال داخل گردد هیچ کرداری را جز از خدا نمی داند. در این موقع کلیه افعال را از خدا می داند که از مظاهر و نمودارهای بی شمار او پدیدار می گردد.
و نیز گمراهی را از خدا در مظهریت شیطان و هدایت را از خدا در مظهریت خلفای الهی می نگرد.
حکم چنین شخصی در استعاذه چنان است که از گمراه نمودن خدا در مظهر شیطان به هدایتش،و از عقابش به دست ایادی و دشمنان او،به عفو و بخشش او در مظهر خلفایش پناه می برد.
گفتار او -زبان و حالی- در این مرحله این است:«اعوذ بهدایةٍ الله من اضلاله و بعفوهٍ من عقابه» :به هدایت خداوند از گمراه کردن او و به گذشت پروردگار از جزا و عقابش پناه می برم.
حال اگر از این مقام در گذرد و به توحید صفات وارد گردد،صفتی را جز از خداوند نداند.
حکم او پناه بردن از صفات قهریّه الهی که در مظاهر قهر وجود دارد (مانند نفس و شیطان و دشمنان) به صفات لطیفی که در مظاهر لطف و مهرش جلوه گر است می باشد.
گفتار او در این مرحله این است:«اَعُوذُ بِرِضاکَ مِنْ سَخَطِکَ» ،از خشم و ناخشنودیت به مهر و خشنودیت پناه می برم.
و چون در توحید ذات داخل شود،از هستی ذاتی جز ذات حقّ نمی بیند و این مقام فنای ذاتی است چنانکه دو مقام قبل فنای افعالی و وصفی بود.
در این حال حکم وی در استعاذه از خدا به خدا پناه بردن است (بدون توجه به ذات و استعاذه خویش)،بلکه استعاذه او به فطرت وجودش می باشد.
و گفتار او در این مقام این است:پناه می برم به خدا از خدا یا از تو به تو،زیرا در این مقام غیبت و حضور و خطاب و تکلم از بین رفته است،چه آنکس که در هستی ذاتی جز حق تعال نبیند،مسلما فعل و صفتی را هم جز از همان ذات نمی بیند.چنین شخصی،قهر،لطف،حضور و غیبتی نسبت به ذات نمی بیند،و چه خوب گفته است:
خود طواف آنکه او شه بین بود
فوق قهر و لطف و کفر و دین بود
برای اشاره به این مرتبه های سه گانه است که رسول خدا(ص) در سجده اش(که بدو منسوب است،به درگاه خدا) می فرمود:
«اعوذ بعفوک من عقابک(توحید افعالی) و اعوذ به رضاک من سخطک(توحید صفاتی) و اعوذ بک منک(توحید ذاتی)».
بر گرفته از تفسیر جلیل «بیان السعادة فی المقامات العبادة»
تالیف عالم ربانی و عارف صمدانی جناب حاج سلطان محمد گنابادی ملقب به سلطانعلیشاه.
پس بدان راهی است از بنده به حق،و راهی است از حق به بنده و این دو از هم متفاوتند.
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
آنقدر ای دل که توانی بکوش...
تا که ازجانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره،به جایی نرسد
امـا راهـى کـه از حـق بـه بنده است , در آن راه نه اندوه باشد و نه پریشانى , نه خوف دزد و نه بیم سـرگـردانـى , سـالکان او رفیق بدرقه سلامت , سایران در او به نعمت و کرامت روندگانش را به سلسله عنایت کشان مى برند از بدایت تا نهایت .
مـلاى رومى گوید, شعر:
اى آن که ما را مى کشى بس بى محابا مى کشى ----- تو آفتاب و ما چونم ما را به بالا مى کشى
هرسالک افسرده را اندر کشش جان مى دهى ----- زندانیان غصه را اندر تماشا مى کشى
زاهـد زکوشش دم زند عاشق نداند جزکشش ----- ما کرده از کوشش کران ما را تو بى ما مى کشى
و این راه , راه مـنـعـم عـلیهم است که فى الحقیقه راه حق است به بنده , نه راه بنده به حق , پس اضافت صـراط بـه ایـن جماعت , تشریف حق است بر بندگان و سالکان را تا متابعت این جماعت نموده به زودى قـطـع مـراحـل نـمایند و به منازل ابرار و مساکن اخیار فرود آیند, با آن که قطاعان طریق چون ابلیس و نفس وهوا در کمینگاه فریب نشسته , قصد آن دارند که سالک را از راه بیفکنند و در وادى نـامـرادى سـرگـشته سازند, لطف ایزدى دبدبه ی ان هذا صراطى در عالم افکنده , تا شیطان در قفا قطع طمع کرده , خایب و خاسر گشته , سر حیرت در گریبان نامرادى کشند.
انسان چون بین تصرّف شیطان و رحمان واقع شده است،خدا بر بندگان فرمان داده تا با استعاذه،از تصرّف شیطان بیرون آمده در تصرّف خدای بخشنده قرار گیرد،تا اینکه زبانش، زبان اهریمن و سخنان اهریمن نشود.
بلکه زبان سخنانش خدایی گردد تا بر آنچه از قران می خواند واقعاً خواندن قرآن صدق کند.
پس آنکه در موقع تلاوت قرآن می گوید:«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» -چه به عنوان اخبار چه به عنوان انشا- برای پناه بردن به خدا و فرار از حکومت و تصرف شیطان و داخل شدن در تحت حکومت و تصرّف پروردگار می باشد.
چون استعاذه(پناه جویی) برای گریختن از شیطان است دستور داده شده است که آن را آهسته گوییم،زیرا گریزنده در موقع گریز آهسته و پنهانی می گریزد.
لذا اگر کسی بگوید:«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» ،ولی حالت او بیرون شدن از حکومت شیطان و داخل شدن در حکومت خداوندگار نباشد،او در خبر دادن یا انشا از باب اینکه هر انشایی مستلزم خبر دادن می باشد دروغگویست و این کلمه، از سوی شیطان بر وی القا شده،بر زبان وی جاری گردیده است،با این کلمه خود مسخر شیطان شده،از درگاه خدای بخشاینده دور گردیده است.
(خداوند ما را از دروغگویان قرار ندهد)
پس ای برادران من-که خدا شما و مرا توفیق دهد-بکوشید تا این کلمه بر زبان شما در موقع غفلت و بر سبیل عادت و آموزش که از پدران و معلمان گرفته اید،جاری نشود.
بلکه چنان باشید که در وقت استعاذه گویی همانند کسی هستید که می خواهد از دشمنی که می خواهد او را بکشد گریخته و به کسی که می داند او را نجات می دهد،پناه ببرد.
در موقع استعاذه،مانند کسی نباشید که از دشمن می گریزد ولی به علت غفلت و ناآگاهی به دشمن رو کرده ، در چنگالش گرفتار می شود و چون نمی فهمد، دشمن او را مسخّر خود می کند.
باید دانست که گفته خدای تعالی:"فاستعذ باالله...."،یک فرمان به استعاذه گفتاری نیست،بلکه امر به استعاذه کرداری است،و مستحب بودن استعاذه گفتاری برای تایید استعاذه کرداری می باشد و گرنه مطلوب و مقصود اصلی همان استعاذه کرداری است-خواه همراه با استعاذه زبان باشد یا نباشد.
چه خوب گفته شده است:
ای بسا ناورده استثنا به گفت
جان او با جان استثناست جفت
مقصود استعاذه در کردار درخواست نزدیکی به خداست،تا پناه جوینده از غرضهایی که شیطان به انسان القا می کند بیرون رفته،به مقامی برسد که از نسبت دادن کردار و گفتار به غیر خدا بیرون می آید،(ان شاالله)
پس از آن دیدن هر ذاتی در عالم هستی،جز دیدن ذات خدا خارج شود.
آن که در این راه گام بر می دارد باید بداند که هر یک از حالات سه گانه در استعاذه،حکم خاص و گفتاری مخصوص دارد که غیر از حکم و گفتار حالت دیگر می باشد....