رسته‌ها
اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 179 رای
نویسنده:
مترجم:
مصطفی رحیمی
امتیاز دهید
5 / 4.6
با 179 رای
✔️ سارتر در این کتاب مفاهیم فلسفی از دیدگاه اگزیستانسیالیسم را بررسی کرده است. وجود انسان طبق اگزیستانسیاسم سارتر مقدم بر ماهیت او می باشد. انسان پیش از آنکه تعریف آن به وسیلهٔ مفهومی ممکن باشد وجود دارد.
این کتاب خلاصه ای است از دیدگاه و سیستم فلسفی ژان پل سارتر در مورد اگزیستانسیالیسم و وجود انسان و ماهیت او.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
180
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

The World as Will and Idea Volume 1
The World as Will and Idea Volume 1
4.5 امتیاز
از 11 رای
Wittgenstein in Exile
Wittgenstein in Exile
0 امتیاز
از 0 رای
Husserl: The Arguments of he Philosophers
Husserl: The Arguments of he Philosophers
4.6 امتیاز
از 8 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر

تعداد دیدگاه‌ها:
103
1- انسان به عنوان یک فرد یا مصداق خاص از یک نفر ، مفهومی عینی و واقعیست ولی جامعه یک مفهوم انتزاعی است . در واقعیت نمی توان چیزی را به اسم جامعه نشان داد و گفت بفرمایید این جامعه ! همان چیزی که شما فکر می کنید جامعه است در حقیقت از تک تک انسانهای واقعی (( با گوشت و پوست و استخوان )) تشکیل شده و ساخته شده است و اگر هم چیزی انتزاعی به نام اجتماع و یا جامعه وجود داشته باشد در حقیقت از روابط آن انسانهای واقعی می باشد 2- نگاه گله وار و توده ای به انسان ، یک پیامد خطرناک دارد : اینکه به ناچار ، گله ، نیازمند یک چوپان است و دقیقا در چنین موقعی ، سر و کله برادر لنین یا برادر استالین یا برادر هیتلر یا برادر کاسترو یا برادر مائو یا برادر چائوشسکو پیدا می شود ! 3- اگر بخواهیم نگاهی منصفانه به کل داستان داشته باشیم نباید از این طرف یا آن طرف پشت بام بیفتیم شما اگر به روابط جوامع ابتدایی ( مانند قبائل سرخپوست در آمریکا) نگاهی بیندازید متوجه می شوید حوزه فضولی و یا نفوذ و اقتدار رییس قبیله ( و کاهنان و جادوگران ایشان ) چندان وسیع نبوده و مردم در فعالیت های اقتصادی ( شکار و کشاورزی ) و یا سایر مسائل ، تحت فشار قرار نمی گرفته اند . حتی مسائل جنگی در شورای بزرگان و ریش سفیدان حل و فصل می شده . . .در نهایت اگر وظیفه دولت منحصر شود در حفظ امنیت ( داخلی و خارجی ) و وصول مالیات برای ساخت و تقویت زیرساختهای کشور و در سایر مسائل دخالت نکند مشکلی ایجاد نمی شود تمام مشکل از آنجا ناشی می شود که کسانی که به قصد هدایت گله ، وارد میدان می شوند و زندگی را بر همه زهر مار می کنند . . .
جامعه انسانی مجموعه انسان ها است ، چنان که شهر مجموعه ساختمان ها و راه ها است و جنگل مجموعه درختان و درختچه ها و بوته ها و علف ها ؛ و کشور مجموعه مردم و سرزمین و ... این که جامعه بدون افراد تشکیل دهنده ا ش وجود ندارد به این معنی نیست که وجود ندارد یا موجود عینی و دارای مصداق محسوس نیست . اگر تفرد و جدایی سازه های جامعه گواه نبود یا نبود عینی جامعه باشد ، جدایی و تفرد کرات و ستارگان و ... هم گواه نبود گیتی تواند بود . البته جامعه فقط مجموعه تک تک آدم ها نیست . گویا دورکیم برای تفهیم مفهوم و مصداق جامعه ، مولکول نمک طعام را مثال می زد : ترکیبی از یک اتم کلر ( گاز سمی ) و یک اتم سدیم ( فلز ) که خواص آن متفاوت با خواص عناصر تشکیل دهنده آن است . به هر حال جامعه محاط بر فرد است : هر انسانی به عنوان جزئی از یک جامعه ( و اکنون جزئی از جوامع متداخل و درهم تنیده ) به وجود می آید ، پرورده می شود و می میرد .
siawash110 مثل همیشه بسیار زیبا و متین و نـغز فرمودید. می‌فرمایید «اگر هم چیزی انتزاعی به نام اجتماع و یا جامعه وجود داشته باشد در حقیقت از روابط آن انسانهای واقعی می باشد» بسیار فرمایش پرمغز و زیبایی و لطیفی است. البته به ما اینطور یاد داده‌اند که اگر «چیزی انتزاعی»، «وجود» داشته باشد دیگر انتزاعی نیست و واقعاً وجود دارد. وانــگهی، تـا آنجـا هم که بنده اطـلاع دارم هیچ‌کدام از جامعه‌شناسان عاقل ثابت نکرده‌اند که «جامعــه‌ی انسانی» محصول روابط جهنــدگان یا خـزندگان یا پــرندگان یا دوزیستـان یا محصول روابط اجنــه و پـریان است. جامعه، اگر وجود داشتـه باشد محصول روابط و کنش متقابل افراد از نوع انسان است. این گزاره‌ئی بدیهی است، مثل «ماست سفید است». یک امر بدیهی دیگر هم وجود دارد که اهمیتش کمتر از اولی نیست: طبیعت و نیروهای سهمگینش که غیر از رابینسون کروزوئه هیچ «انسان واقعی با گوشت و پوست و استخوان» هرگز نتوانسته دربرابرش به‌تنهایی دوام بیاورد. از اینرو، همان‌طور که جامعه بدون افراد وجود ندارد، فرد انسانی هم هرگز بدون جامعه در تاریخ وجود نداشته و نخواهد داشت. بنابراین و به قول جنـاب امیل دورکیم، آنچه «انتزاع محض» است و وجود خارجی ندارد «فرد» مقدم بر جامعه یا سوا از جامعه است نه خود «جامعه». این هم امر بدیهی دیگری است که تمام جامعه‌شناسان عاقل اعم از چپ و راست و میانه هم با مطالعات دقیق ثابتش کرده‌اند و هم به آن باور دارند. به عنوان مثال «درباره تقسیم کار اجتماعی» دورکیم را بخوانید. این از بدیهیات مساله. حال کل مطالعات و پژوهش‌های رشته‌یی علمی به نام جامعه‌شناسی این است که جوامع مابعـد از آن جامعه‌ی بدوی شکارگران و میوه‌چینان چه خصلت‌های اساسی دارند و چگونه تغییر می‌یابند. اما شما در عین حال با قاطعیت فرمودید «جامعه یک مفهوم انتزاعی است». این هم سخن بسیار نغز و گهرباری است. بنده تقریباً تمام آثار بنیادی و مرجع جامعه شناسی از دورکیم تا گیدنز را خوانده‌ام. امکانش هست چند مرجع علمی معرفی بفرمایید که با روش‌شـناسی مدون به این نتیجه رسیده باشند که «در واقعیت نمی‌توان چیزی را به اسم جامعه نشان داد»؟ البته غیر از سرکار خانم مارگارت تاچر علیــه‌الرحمــه. بشر در طول تاریخش دست به حماقت‌های بزرگی زده‌ است. ولی راستش این دیگر یک جور حماقتِ جمعی و حتی بین‌المللی مافوق بشری است که برای شناخت یک «مفهوم انتزاعی» یک شاخه‌ی علمی مجزا و چندین روش‌ تحقیق مفصل و ده‌ها درسنامه و سرفصل آموزشی طراحی و تدوین کنند. اگر منظورتان از نگاه منصفانه و نیفتادن از پشت بام این است که هم خر را داشته باشیم و هم خرما را، یعنی هم بگوییم جامعه انتزاعی است و هم بگوییم جامعه وجود دارد که هیچ و بحثی نمی‌ماند. اما اگر منظورتان از نگاه منصفانه همان «بیطرفی مبتنی بر روش‌شناسی علمی» است، لطفاً چند مرجع علمی و آکادمیک معرفی کنید که ثابت کرده باشند جامعه یک مفهوم انتزاعی است و نمی‌توان آن را نشان داد.
فکر می کنید در عصر کنونی عقاید ایشان تا چه حد در رفع مشکلات کارارایی دارد؟
اگر مرادتان این کتاب و کتاب «هستـی و نیستـی» است، من فکر میکنم نه تنها هیچ کارایی ندارد بلکه می‌تواند مثل مانعی در برابر درک و فهم مشکلات جوامع کنونی بایستد. انسان را نمی‌توان از تاروپود روابط اجتماعی‌یی که در آن رشد می‌کند جدا کرد و سپس وی را در فضای آزمایشگاه فلسفی مثل یک «موجود» وانهاده، خوداتکا، دارای کیفیات جوهری تغییرناپذیر، خــودآیین و خودساخته مطالعه کرد. این نوع نگاه علاوه برآنکه گمراه‌کننده است نتایج خطرناکی هم دارد. گمراه کننده است، زیرا انسان‌ مثل رابینسون کروزوئه، در انزوا و با اتکای به خود، زندگی نمی‌کند. انسان‌ همواره در طول تاریخ، در روابط اجتماعی معینی خود و جامعه‌ی خود را ساخته‌ است. انسان در روابط اجتماعی معینی پا به دنیا می‌گذارد، معاش او به‌صورت اجتماعی تامین می‌شود، آموزش و تربیت او در روابط اجتماعی تاریخی معینی صورت گرفته و می‌گیرد، مفاهیمی که با آنها می‌اندیشد، تصمیم می‌گیرد و عمل می‌کند در روابط معینی شکل گرفته‌اند و خلاصه انسان خود را در جامعه و در تاریخ می‌سازد و کیفیات خوب یا بد انسان تجلی روابط اجتماعی معینی است که در آن می‌زید. حال اگر انسان را از جامعه‌اش جدا کنیم فقط خود را در شناخت ریشه مشکلات و مسائل انسان گمراه کرده‌ایم. اما این روش خطرناک هم هست؛ زیرا روابط اجتماعی که تاکنون در تاریخ پدید آمده‌اند، به‌نحو شدیداً ناموزون، بحران‌زا و نابرابری انسان‌ها را رشد داده‌اند. تاریخ تکامل انسان تا امروز تاریخِ رشد و توسعه شدیداً ناموزون بوده. در توسعه ناموزون همواره و در سراسر جهان گروه بزرگی از انسان‌ها در قعر فلاکت و جهل و بربریت فرو می‌روند. اگر این انسان‌ها را چون «هستی‌های» خودبنیاد از متن روابط جهان‌شمول جدا کنیم به چه نتیجه‌یی می‌رسیم؟ به این نتیجه‌ی خطرناک که اختلاف عظیمی که امروزه در سطح رشد و توسعه مادی و معنوی انسان‌ها مشاهده می‌شود ناشی از اختلاف در «مغز» یا «ژن» و «نژاد» یا «ملیت» انسان‌هاست، نه ناشی از روابط شدیداً ناموزونی که بر سراسر جهان حاکم شده‌اند. البته خود سارتــر هرگز به این نتیجه بیشرمانه نرسید و کل بزرگی‌اش هم به همین خاطر است. جالب است که سارتر وقتی مستعمره‌ها و «جوامع عقب‌مانده» را مطالعه می‌کند از روش اگزیستانسیالیستی دور می‌شود و به مقولات اجتماعی-اقتصادی مثل بازار جهانی، سرمایه مالی، سلطه جهانی بانک‌ها، امپریالیسم و ... می‌پردازد. تعهد سارتر اینجاست. اگر مایلید از ژان پل سارتر چیزی درباره مشکلات و رفع آنها بخوانید باید به سراغ «جنــگ شـکــر در کوبــا» و «اورفــه سیـاه» بروید.
البته باید اضافه کنم که نوشته من به هیچ وجه طرفداری از اگزیستانسیالیسم و نفی سرنوشت و یا مخالفت با اگزیستانسیالیسم و طرفداری از سرنوشت نیست. فقط جهت اطلاع نوشتم
[quote='sara_gh1997']سارتر عقاید فوق العاده جالبی داره ومن تنها میتونم بگم دلیلش برای خداناباوری شاید عقده است چون باچنین عقاید آزادگرایانه ای باورنداشتن خدا کمی سخته ... حرفاش بوی خدا میده[/quote]
این رو شما از یک وب سایت خوندید و بدون اینکه حتی روش فکر کنید به نظرتون جمله حکیمانه ای اومده و شما هم سریع کپی کردید اینجا،من این جمله رو خیلی وقت پیش در چند وبسایت خونده بودم،معلوم است که هیچ شناختی از آزادی و سارتر ندارید
زمانی که سرنوشت باشد،آزادی مفهومی ندارد ولی سارتر می گوید انسان آزاد است چون سرنوشت و حتی ارزشها را خود انتخاب می کند،حتی هر عمل انسان می تواند یک الگو برای دیگران باشد و ارزش و اخلاق جدیدی بیافریند.
باور به خدا یعنی باور به سرنوشت و اینکه کسی می تواند در سرنوشت تو دخالت کند ولی سارتر این را قبول ندارد.
سارتر عقاید فوق العاده جالبی داره ومن تنها میتونم بگم دلیلش برای خداناباوری شاید عقده است چون باچنین عقاید آزادگرایانه ای باورنداشتن خدا کمی سخته ... حرفاش بوی خدا میده
سارتر : «اگزیستانسیالیسمی که من نماینده ی آن هستم، دستگاه منسجمی است. این فلسفه می گوید که اگر واجب الوجود نباشد، لااقل یک موجود هست که در آن، وجود، مقدم بر ماهیت است؛ موجودی که پیش از آن که تعریف آن به وسیله ی مفهومی ممکن باشد، وجود دارد و این موجود بشر است، یا به تعبیر «هایدگر» واقعیت بشری. این عبارت بدان معناست که بشر ابتدا به وجود می آید، متوجه وجود خود می شود، در جهان سر بر می کشد و سپس خود را می شناساند. یعنی تعریفی از خود به دست می دهد.
سارتر با اثبات تقدم وجود بر ماهیت، انسان رو مسئول کارهای خودش معرفی می کنه و معتقده:« اگر به راستی وجود بر ماهیت مقدم است، پس بشر مسئول وجود خویش است، چون بشر (به طور کلی) خود را می سازد، بنابراین همه ی مسئولیت ها به عهده ی خود اوست». بدین گونه، نخستین کوشش اگزیستانسیالیسم اینه که فرد بشری رو مالک و صاحب اختیار آن چه هست قرار بده و مسئولیت کامل وجودش رو بر خود مستقر کنه. از دید اگزیستانسیالیسم، این اصل که آدمی مسئول فردیت خاص خود هست، به این معناست که هر فردی مسئول تمام افراد بشره.

: «این سنگ اول بنای اگزیستانسیالیسم است. در واقع اگر واجب الوجود نباشد هر کاری مجاز است. پس انسان وانهاده است. زیرا بشر نه در خود و نه بیرون از خود امکان اتّکا نمی یابد. باید گفت که بشر، از همان گام اول، برای کارهای خود عذری نمی یابد، ما تنهاییم، بدون دستاویزی که عذرخواه ما باشد. این معنی، همان است که من با جمله ی «بشر محکوم به آزادی است» بیان می کنم. بشر محکوم است، زیرا خود را نیافریده و در عین حال آزاد است، زیرا همین که پا به جهان گذاشت مسئول همه ی کارهایی است که انجام می دهد.

( متن کتاب)
ما تنهاییم بدون دستاویزی که عذر خواه ما باشد انسان محکوم به آزادی است.
((به یاد جمله ای افتادم که در پیرو نظر جناب سارتر میتوان گفت که،
هرکسی وقتی نظری میدهد و متنی را می نویسد مسئول آن نوشته است،
نه مسئول برداشتهای که دیگران از آن میکنند...))
خودمونیم البته هیچ ربطی در کل به کتاب نداشتش...:D:D
اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک