محاکمه
نویسنده:
فرانتس کافکا
مترجم:
امیرجلال الدین اعلم
امتیاز دهید
✔️ محاکمه اولین بار در سال ۱۹۲۵ چاپ شد. این کتاب از مشهورترین آثار کافکاست و داستان مردی است که به دست حاکمی خارج از صحنه و غیرقابل دسترسی، و به جرمی که هرگز ماهیتش نه برای خواننده و نه برای خودش مشخص نمیشود، دستگیر و مجازات میشود.
این اثر همچون آثاری نظیر «قصر» و «آمریکا» به دلایلی نامعلوم در انتها رها شده است. «ماکس برود» دوست کافکا برخلاف وصیتنامهی او که خواسته بود این نوشتههایش سوزانده شوند، آنها را منتشر کرد.
کافکا در این رمان داستان یک کارمند بانک بهنام جوزف ک. را روایت میکند که یک روز صبح از خواب بیدار میشود و باخبر میشود متهم است، اما هیچ گناه مشخصی برای این اتهام وجود ندارد! این اتهام بهظاهر ساده در طول داستان آنقدر دچار تغییر و تحول میشود و با صحنهسازیهایی این کارمند ساده اسیر محاکمههایی سخت و پیدرپی میشود که درنهایت خود نیز به شک میافتد که آیا گناهکار است یا بیگناه!
بخشهایی از متن کتاب:
"ک باید به یاد داشته باشد که آیین دادرسی علنی نیست, اگر دادگاه ضروری می دانست مسلماٌ می شد علنی گردد, اما قانون تجویز نمی کرد که علنی گردد. از این رو پرونده های دادگاه و بخصوص ادعا نامه برای متهم و وکیلش دسترس ناپذیر بود, درنتیجه هیچکس به طور کلی نمی دانست... که در نخستین عرضحال به چه اتهامهایی باید اعتراض کند, به همین جهت تنها به تصادف محض بود که عرضحال دارای مطلبی واقعاٌ مربوط به مرافعه باشد."
"دفاع را قانون نه تصویب بلکه تحمل می کرد و حتی درباره این نکته هم اختلاف نظر بود که آیا قانون را می شد چنان تفسیر کرد که چنان تحمل را روا دارد" .... خداییش یاد جای خاصی نیافتادید؟؟؟
" دادگاه همین که اتهامی را به کسی بست یقین استوار به جرم متهم دارد و تنها به دشواری فراوان می شود که از این یقین منصرف شود" .... ایضاٌ به طریق اولی!
" در این آیین های دادرسی همیشه چیزهایی گفته می شود که آدم دیگر ازشان سر در نمی آورد, آدم ها خسته تر و پریشان تر از آنند که فکر کنند و این است که به خرافات پناه می برند... و یکی از خرافه ها آن است که آدم می تواند از روی صورت کسی, مخصوصاٌ خط لب هایش بگوید که پرونده او چگونه از آب در می آید"
بیشتر
این اثر همچون آثاری نظیر «قصر» و «آمریکا» به دلایلی نامعلوم در انتها رها شده است. «ماکس برود» دوست کافکا برخلاف وصیتنامهی او که خواسته بود این نوشتههایش سوزانده شوند، آنها را منتشر کرد.
کافکا در این رمان داستان یک کارمند بانک بهنام جوزف ک. را روایت میکند که یک روز صبح از خواب بیدار میشود و باخبر میشود متهم است، اما هیچ گناه مشخصی برای این اتهام وجود ندارد! این اتهام بهظاهر ساده در طول داستان آنقدر دچار تغییر و تحول میشود و با صحنهسازیهایی این کارمند ساده اسیر محاکمههایی سخت و پیدرپی میشود که درنهایت خود نیز به شک میافتد که آیا گناهکار است یا بیگناه!
بخشهایی از متن کتاب:
"ک باید به یاد داشته باشد که آیین دادرسی علنی نیست, اگر دادگاه ضروری می دانست مسلماٌ می شد علنی گردد, اما قانون تجویز نمی کرد که علنی گردد. از این رو پرونده های دادگاه و بخصوص ادعا نامه برای متهم و وکیلش دسترس ناپذیر بود, درنتیجه هیچکس به طور کلی نمی دانست... که در نخستین عرضحال به چه اتهامهایی باید اعتراض کند, به همین جهت تنها به تصادف محض بود که عرضحال دارای مطلبی واقعاٌ مربوط به مرافعه باشد."
"دفاع را قانون نه تصویب بلکه تحمل می کرد و حتی درباره این نکته هم اختلاف نظر بود که آیا قانون را می شد چنان تفسیر کرد که چنان تحمل را روا دارد" .... خداییش یاد جای خاصی نیافتادید؟؟؟
" دادگاه همین که اتهامی را به کسی بست یقین استوار به جرم متهم دارد و تنها به دشواری فراوان می شود که از این یقین منصرف شود" .... ایضاٌ به طریق اولی!
" در این آیین های دادرسی همیشه چیزهایی گفته می شود که آدم دیگر ازشان سر در نمی آورد, آدم ها خسته تر و پریشان تر از آنند که فکر کنند و این است که به خرافات پناه می برند... و یکی از خرافه ها آن است که آدم می تواند از روی صورت کسی, مخصوصاٌ خط لب هایش بگوید که پرونده او چگونه از آب در می آید"
آپلود شده توسط:
mohammadpiri
1389/06/29
دیدگاههای کتاب الکترونیکی محاکمه
قسمتی از کتاب:آیا برهان هایی به سود او وجود داشت که از انها غفلت شده بود؟
البته باید باشد.منطق بی شک سخت استوار است ولی نمیتواند با انسانی مقاومت کند که میخواهد به زندگی کردن ادامه دهد.
کجا بود قاضی که هرگز ندیده بود؟
کجا بود دادگاه عالی ای که او هرگز به درونش راه نیافته بود؟
دستهایش را بلند کرد و همه ی انگشتهایش را گشود.
ولی دست های یکی از شریکها هم حالا گلوی ک. را گرفت،در حالی که دیگری چاقو را تا ته قلب او فرو برد و دوباره ان را آنجا چرخاند.
گفت:مثل سگ!
چنان بود که گویی شرم آن باید بیشتر از او عمر کند.