فرار از یقین
نویسنده:
میثم موسوی
امتیاز دهید
کتاب «فرار از یقین» شامل یک مقدمه، یک جستار و چهار داستان کوتاه است که در نشریهای در آمریکا منتشر شده است. میثم موسوی نسیمآبادی در این کتاب مختصر با نگاهی تاملبرانگیز به دو مفهوم فلسفیِ تردید و یقین، نقش مهم و اساسی این دو مقوله در زندگی انسانها را مورد بررسی قرار داده است.
بخش نخست کتاب، با مقدمهای درباره کتاب و کتابخوانی و چالشهای موجود در این مسیر آغاز میشود.
قسمت بعدی آن، جستاری ادبیفلسفی با عنوان «فرار از یقین» است که با استناد به آثار برخی از شاعران و نویسندگان و فیلسوفان بزرگ جهان، اطمینان و جزماندیشی انسان را به چالش میکشد.
قسمت سوم کتاب، داستان «جمع اضداد» نام دارد که ضمن ترسیم پارهای از زندگی حسین پناهی، تضاد حاکم در افکار آدمی را مورد کنکاش قرار میدهد.
قسمت چهارم، داستان «حج تقدیمی» نام دارد که با نگاهی انتقادآمیز به تقلید و بایدها و نبایدهای فقهی، متعرض برداشتهای شخصی و جزمی بسیاری از فقیهان میشود.
قسمت پنجم، داستانی با نام «عالیجناب» است که در آن طی اتفاقی عجیب، صادق هدایت و ابراهیم گلستان با یکدیگر روبهرو میشوند.
قسمت پایانی کتاب هم «یک فنجان فلسفه» نام دارد. داستانی که در آن یک کافهچیِ جوان با یکی از اساتید مشهور فلسفه در کوه مواجه میشود و ملاقات آنان با مباحثهای فلسفی و تاملبرانگیز به پایان میرسد.
و اما در پارهای از این کتاب، که مظمون اصلی آن سردرگمی و ناتوانی انسان در رسیدن به یقین و تبلیغ تردید و پرهیز از اطمینان و قطعیت است، میخوانیم:
همواره با خود زمزمه میکنم:
تا بدانجا رسید دانشِ من
که بدانم همی که نادانم
و آهسته و زیرلب میگویم:
من نمیدانم و نمیدانم
من سوالی در جوابِ سوالم
من، یکی از شاعران بلخ در قرن چهارم هجری هستم. من، ابوشکور بلخیام، که شبی در خواب دید به ویسواوا شیمبورسکا تبدیل شده است! حال نمیدانم ابوشکورم که در رویا خود را شاعری لهستانی دیده است یا شیمبورسکا هستم که در رویایی دیگر خود را ابوشکور میبیند...
بخش نخست کتاب، با مقدمهای درباره کتاب و کتابخوانی و چالشهای موجود در این مسیر آغاز میشود.
قسمت بعدی آن، جستاری ادبیفلسفی با عنوان «فرار از یقین» است که با استناد به آثار برخی از شاعران و نویسندگان و فیلسوفان بزرگ جهان، اطمینان و جزماندیشی انسان را به چالش میکشد.
قسمت سوم کتاب، داستان «جمع اضداد» نام دارد که ضمن ترسیم پارهای از زندگی حسین پناهی، تضاد حاکم در افکار آدمی را مورد کنکاش قرار میدهد.
قسمت چهارم، داستان «حج تقدیمی» نام دارد که با نگاهی انتقادآمیز به تقلید و بایدها و نبایدهای فقهی، متعرض برداشتهای شخصی و جزمی بسیاری از فقیهان میشود.
قسمت پنجم، داستانی با نام «عالیجناب» است که در آن طی اتفاقی عجیب، صادق هدایت و ابراهیم گلستان با یکدیگر روبهرو میشوند.
قسمت پایانی کتاب هم «یک فنجان فلسفه» نام دارد. داستانی که در آن یک کافهچیِ جوان با یکی از اساتید مشهور فلسفه در کوه مواجه میشود و ملاقات آنان با مباحثهای فلسفی و تاملبرانگیز به پایان میرسد.
و اما در پارهای از این کتاب، که مظمون اصلی آن سردرگمی و ناتوانی انسان در رسیدن به یقین و تبلیغ تردید و پرهیز از اطمینان و قطعیت است، میخوانیم:
همواره با خود زمزمه میکنم:
تا بدانجا رسید دانشِ من
که بدانم همی که نادانم
و آهسته و زیرلب میگویم:
من نمیدانم و نمیدانم
من سوالی در جوابِ سوالم
من، یکی از شاعران بلخ در قرن چهارم هجری هستم. من، ابوشکور بلخیام، که شبی در خواب دید به ویسواوا شیمبورسکا تبدیل شده است! حال نمیدانم ابوشکورم که در رویا خود را شاعری لهستانی دیده است یا شیمبورسکا هستم که در رویایی دیگر خود را ابوشکور میبیند...
آپلود شده توسط:
فینت9
1404/02/20
دیدگاههای کتاب الکترونیکی فرار از یقین