خلاصه کتاب ۵ صدا
امتیاز دهید
چگونه با همه افراد تحت رهبری خود بهطور موثر ارتباط برقرار کنیم
خلاصه کتاب «۵ صدا» (۵ Voices) جان کلام اثر «جرمی کوبیچک» (Jeremie Kubicek) و «استیو کاکرام» (Steve Cockram)، دو نویسنده و مربی رهبری آمریکایی-بریتانیایی است که نخستینبار در سال ۲۰۱۶ منتشر شد. این کتاب یکی از اثرگذارترین راهنماهای ارتباطی در حوزه رهبری و تیمسازی است و تلاش میکند به شما بیاموزد چرا برخی صداها در یک تیم شنیده میشوند و برخی دیگر نادیده گرفته میشوند.
«۵ صدا» بر پایه این ایده بنا شده است که هر فرد «پنج صدا» یا الگوی ارتباطی دارد: پرورشدهنده، خلاق، نگهبان، پیوندساز و پیشگام. کوبیچک و کاکرام با زبانی ساده و پر از مثالهای واقعی توضیح میدهند که چگونه هر یک از این صداها رفتارها، تصمیمها و واکنشهای ما را در محیط کار شکل میدهند و مهمتر از آن، چگونه میتوانیم یاد بگیریم صدای خود و دیگران را بهتر بشناسیم. این کتاب نشان میدهد که وقتی افراد یک سازمان بتوانند صدای خود را شفاف بیان کنند و صدای دیگران را نیز بشنوند، تعارضها کمتر، همکاری بیشتر، و عملکرد تیم چند برابر میشود.
بخشی از متن کتاب ۵ صدا:
«اسکات، مردی از مینهسوتا، نزدیک به بیست سال با این احساس آزاردهنده زندگی میکرد که چیز مهمی برای ارائه ندارد. اما اگر اسکات را بشناسید، میدانید که او همیشه پر از ایده است؛ ایدههایی که میتوانستند زندگیِ همه اطرافیانش را بهتر کنند. با این حال، هیچکس انگار صدای او را نمیشنید و نمیفهمید که پیشنهادهایش چگونه میتواند کار را برای همتیمیهایش پیش ببرد. گفتگوهای شبانه او با همسرش، میشل، اغلب تکرار اتفاقات روز و مرور چالشهایی بود که با آنها روبهرو میشد؛ به این امید که راهحلی برای یکی از بزرگترین سوالهایش پیدا کند: «چرا همیشه خودم را میان دو دیدگاه کاملاً مخالف پیدا میکنم؟»
اسکات بهعنوان رهبری مهربان و دلسوز شناخته میشد؛ کسی که میتوانست با دیگران ارتباط برقرار کند. او ایدههایش را با اعضای تیم درباره بهترشدن کارها در میان میگذاشت، اما بیشترِ مواقع هیچکس آنچه را که بهنظرش یک راهحل واضح بود، اجرا نمیکرد. او حرف میزد، اما نظراتش شنیده نمیشد. اگر از بیرون به زندگی اسکات نگاه میکردید، او تصویر یک فروشنده بسیار موفق را داشت؛ کسی که در هر سازمانی پلههای ترقی را طی کرده بود. اما در درون، چیزی کم بود. هرگز به ذهنش نرسیده بود که او یاد نگرفته صدایش را طوری تربیت کند که شنیده شود؛ و از سطحی عمیقتر، او حتی صدای خودش را هم درست نمیشناخت. علاوهبر این، او صدای دیگر اعضای تیمش را هم نمیفهمید و از ناتوانیاش در پرکردن شکافهای ارتباطی ناامید میشد. این ناامیدی کمکم به بدبینی، سپس یاس تبدیل شد، تا جایی که او ارزش خود را برای تیم زیر سوال برد. در نهایت، فشار روانی بهطور فیزیکی بر سلامتش تاثیر گذاشت.
آیا این تجربه برایتان آشناست؟»
خلاصه کتاب «۵ صدا» (۵ Voices) جان کلام اثر «جرمی کوبیچک» (Jeremie Kubicek) و «استیو کاکرام» (Steve Cockram)، دو نویسنده و مربی رهبری آمریکایی-بریتانیایی است که نخستینبار در سال ۲۰۱۶ منتشر شد. این کتاب یکی از اثرگذارترین راهنماهای ارتباطی در حوزه رهبری و تیمسازی است و تلاش میکند به شما بیاموزد چرا برخی صداها در یک تیم شنیده میشوند و برخی دیگر نادیده گرفته میشوند.
«۵ صدا» بر پایه این ایده بنا شده است که هر فرد «پنج صدا» یا الگوی ارتباطی دارد: پرورشدهنده، خلاق، نگهبان، پیوندساز و پیشگام. کوبیچک و کاکرام با زبانی ساده و پر از مثالهای واقعی توضیح میدهند که چگونه هر یک از این صداها رفتارها، تصمیمها و واکنشهای ما را در محیط کار شکل میدهند و مهمتر از آن، چگونه میتوانیم یاد بگیریم صدای خود و دیگران را بهتر بشناسیم. این کتاب نشان میدهد که وقتی افراد یک سازمان بتوانند صدای خود را شفاف بیان کنند و صدای دیگران را نیز بشنوند، تعارضها کمتر، همکاری بیشتر، و عملکرد تیم چند برابر میشود.
بخشی از متن کتاب ۵ صدا:
«اسکات، مردی از مینهسوتا، نزدیک به بیست سال با این احساس آزاردهنده زندگی میکرد که چیز مهمی برای ارائه ندارد. اما اگر اسکات را بشناسید، میدانید که او همیشه پر از ایده است؛ ایدههایی که میتوانستند زندگیِ همه اطرافیانش را بهتر کنند. با این حال، هیچکس انگار صدای او را نمیشنید و نمیفهمید که پیشنهادهایش چگونه میتواند کار را برای همتیمیهایش پیش ببرد. گفتگوهای شبانه او با همسرش، میشل، اغلب تکرار اتفاقات روز و مرور چالشهایی بود که با آنها روبهرو میشد؛ به این امید که راهحلی برای یکی از بزرگترین سوالهایش پیدا کند: «چرا همیشه خودم را میان دو دیدگاه کاملاً مخالف پیدا میکنم؟»
اسکات بهعنوان رهبری مهربان و دلسوز شناخته میشد؛ کسی که میتوانست با دیگران ارتباط برقرار کند. او ایدههایش را با اعضای تیم درباره بهترشدن کارها در میان میگذاشت، اما بیشترِ مواقع هیچکس آنچه را که بهنظرش یک راهحل واضح بود، اجرا نمیکرد. او حرف میزد، اما نظراتش شنیده نمیشد. اگر از بیرون به زندگی اسکات نگاه میکردید، او تصویر یک فروشنده بسیار موفق را داشت؛ کسی که در هر سازمانی پلههای ترقی را طی کرده بود. اما در درون، چیزی کم بود. هرگز به ذهنش نرسیده بود که او یاد نگرفته صدایش را طوری تربیت کند که شنیده شود؛ و از سطحی عمیقتر، او حتی صدای خودش را هم درست نمیشناخت. علاوهبر این، او صدای دیگر اعضای تیمش را هم نمیفهمید و از ناتوانیاش در پرکردن شکافهای ارتباطی ناامید میشد. این ناامیدی کمکم به بدبینی، سپس یاس تبدیل شد، تا جایی که او ارزش خود را برای تیم زیر سوال برد. در نهایت، فشار روانی بهطور فیزیکی بر سلامتش تاثیر گذاشت.
آیا این تجربه برایتان آشناست؟»
آپلود شده توسط:
Ketabnak
1404/09/20
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خلاصه کتاب ۵ صدا