دکتر محمد مصدق و راه مصدق
نویسنده:
منصور بیات زاده
درباره:
محمد مصدق
امتیاز دهید
هنوز توضیحاتی برای این کتاب ثبت نشده
بیشتر
آپلود شده توسط:
ramin12345
1389/05/30
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دکتر محمد مصدق و راه مصدق
اما اگر دولت نخواهد نمیتوانند از آن بهره ببرند.
درود بر مصدق
از طریق اختناق و زور و قلدری
نیز برای مردم ناراضی نمیتوانیم کاری
انجام دهیم...
دکتر محمد مصدق
1401/3/26
به مناسبت تولد این رهبرسیاسی طرفدار پادشاهی مشروطه
آقایان محترم، اجازه میخواهم امروز توجه همکاران خود را به یک مسئله معطوف نمایم که برای مقدرات آینده ما برای استقلال و تمامیت ما و برای موجودیت ما کمال اهمیت را دارد و خدا را شاهد میگیرم که در بیانات امروزی جز ایفای وظیفه نمایندگی، جز احترام به افکار عمومی و جز نگرانی از آینده کشور محرکی ندارم ... اگر سکوت بکنیم شاید فرصت فوت شود و آیندگان سکوت ما را بزرگترین خیانتها محسوب بدارند حاجت به تذکار نیست که ملت ایران از شهریور ۱۳۲۰ قریب ۴ سال دچار بزرگترین مصائب گردیده و انواع دشواریها و محرومیتها و قربانیها را به خاطر عملیات جنگی متفقین بزرگ خود تحمل نموده است ما با این که یک ملت ضعیف و صلحجو هستیم و نفع مستقیمی در جنگ نداشتیم فقط و فقط به ملاحظه این که وضعیت جغرافیایی ما ایجاب میکرد که در مقدرات همسایگان بزرگ خود شریک و علاقهمند باشیم و به پیروزی آنها کمک کنیم تمام وسایل حیاتی خود را در اختیار آنها گذاشتیم در زیر بار مفاسد قهری ارتش بیگانه رفتیم و پیمانی را که برای بنیه ضعیف ما کمرشکن بود قبول نمودیم و در عمل تمام تعهدات خود را مافوق قوه خود اجرا کردیم و از مزایای اقتصادی آن به معاذیر جنگی محروم ماندیم و در طی تمام این شداید به یک امید دلخوش بودیم و آن این بود که دیر یا زود جنگ تمام میشود و پس از آن همسایگان بزرگ ما این فداکاریهای ما را فراموش نخواهند کرد و اگر پاداشی به ما ندهند لااقل به پاس این سابقه ما را عزیز و محترم خواهند شمرد و مجال خواهند داد که در روزگار صلح ما هم با فراغت بال بر جراحات خود مرهمی بگذاریم و به زندگانی آشفته خود سر و سامانی بدهیم و آسایشی را که ملل ضعیف و صلحجو استحقاق دارند برای خود فراهم سازیم و اگر در حصول این مقاصد مشروع برای ما گرفتاری پیش آید در رفع آن با ما کمک خواهند کرد.
در این امیدواری راه خطا و مبالغه نه پیموده بودیم زیرا متفقین ما همیشه رسماً و علناً اعلام میکردند که برعلیه بیدادگری و برای حفظ ملل از تجاوزکاران میجنگند و در منشور آتلانتیک جزء ایدهآلهای مقدس آینده بشر اطمینان داده بودند که پس از برانداختن ظلم و جور نازی، صلحی که بتواند وسایل زندگی و امنیت داخلی تمام ملل را تأمین نماید برقرار خواهد شد و هرکس و در هر کشور خواهد توانست فارغ از ترس زندگی نماید و تعهد نموده بودند که تمام ملل دنیا خواه به علل مادی و خواه معنوی باید از استعمال ترور دست بردارند.
اکنون بیش از شش ماه از خاتمه جنگ میگذرد نه فقط خاک کشور ما هنوز از نیروی بیگانه تخلیه نشده است بلکه نغمههایی برای ما ساز کردهاند که موجودیت و تمامیت و همه چیز آینده ما را هم تهدید میکند و برای ما اوضاع ناگواری پیش آمده است که ما را بهطرف تجزیه و جنگهای داخلی و برادرکشی سوق میدهد برای ما کمیسیون نظارت خواب میبینند یعنی بهجای احترام استقلال و تمامیت و وحدت ما نقشه قیمومیت و تفرقه را میکشند . «میهمانان گرامی ما بهجای اینکه از صاحبخانه با اظهار امتنان خداحافظی کنند و به او مجالی بدهند از خستگی میهماننوازی طولانی بیاساید پی در پی انجمن میکنند و مقدرات ما را از انجمن پوتسدام به انجمن لندن و از انجمن لندن به مسکو و از آنجا نمیدانم که به کدام انجمن حواله مینمایند تازه برای قانون اساسی ما غمخواری میکنند و اظهار تأسف مینمایند تازه برای ما دارند موضوع زبان و اقلیت را پیش میکشند مگر فرانسه و بلژیک مطابق قانون اساسیشان انجمن ایالتی و ولایتی ندارند آیا هرگز این دو کشور را کسی کشور متحده خوانده است؟ مگر در این دو کشور به زبانهای محلی تکلم نمیشود؟ آیا هرگز کسی بهعنوان این زبانها برای این دو کشور موضوع اقلیت را طرح کرده است؟ خبرگزاری شوروی ابلاغیه منتشر میکند که قرائت آن هر ایرانی را دچار شگفتی و نگرانی مینماید!
ما تخلیه ایران را یک مسئله حل شده و مقطوع میدانیم زیرا تکلیف آن به موجب فصل پنجم پیمان اتحاد سهجانبه معین شده و این فصل صراحت دارد به این که پس از متارکه جنگ دول متحده در مدتی که زیاده از شش ماه نباشد قوای خود را از خاک ایران بیرون خواهند برد بنابراین مطابق این پیمان بایستی در تاریخ دوم مارس در خاک ایران یک نفر سرباز بیگانه نباشد و عنوان کردن آغاز تخلیه از روز دوم مارس آن هم نسبت به قسمتی از خاک ایران به هیچ وجه با این تعهد قطعی دولت شوروی مطابقت ندارد. وقتی که میگوییم ما تخلیه ایران را یک مسئله مقطوع میدانیم مراد ما این است که ما راجع به این مسئله دیگر به هیچ وجه حاضر برای گفتوگو و مباحثه نیستیم.
مجلس شورای ملی، دوره چهاردهم(روزهای واپسین)، یکشنبه ۱۲ اسفندماه ۱۳۲۴
در اینکه کتاب فراموش خانه و فراماسونری در ایران کتاب ارزشمندیست بحثی نیست اما نه بعنوان یک کتاب مرجع . مورخین میتوانند ادعاهای زیادی در کتب خود مطرح کنند اما بر خواننده حقیقت جو و بی طرف است که در سوابق و انگیزه های نویسندگان هم تحقیق کند. پیشنهاد میکنم در مورد اسماعیل رایین و کتابش تحقیق کوچکی بنمایید و نیز به کسانی که نسبت به مطرح شذن نامشان در کتاب وی بعنوان ماسون رسما اعتراض نمودند . در مورد عملکرد سیاستمداران (حداقل از نوع معاصرشان)نیز به عملکرد و ایستادگی آنان مینگرند نه نوشته ها و گفته ها و مصدق نیز از این قاعده مستثنا نیست. هنوز جوهر کودتای 28 مرداد خشک نشده ، زود است برای تحریف تاریخ.
موفق باشید جنابxmbx84
از همه طرف بهش ضربه زدن
بلوک غرب
بلوک شرق
رفقای توده ای و چپ
آیت الله های همیشه مرتجع تاریخ
آریا مهر پرست ها
و مردم همیشه نامرد ایران
وای که کشور رو فروختن و اثرش حالا حالا ها باقی خواهد ماند
آخه به چه قیمتی
رفیق ،آیت الله ،آریامهر ،ملت
به چه قیمتی ؟؟؟؟
« این شعر را [ تسلی و سلام ] برای زنده یاد دکتر مصدّق گفته ام . در آن وقت ها ـ در سال 35 ـ نمی شد اسم مصدّق را ببری ؛ این بود که بالای شعر نوشتم : برای پیر محمّد احمدآبادی .
من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند .
وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری می بردند ، او[ دکتر مصدّق] را می دیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانه ای به تنهایی راه می رفت و قدم می زد؛ مثل شیری درون قفس . بعدها این شعر را برایش گفتم . »
تسلی و سلام
( برای پیر محمّد احمدآبادی )
دیــدی دلا ، کــه یــار نـیـــامــد
گـــرد آمــد و ســوار نــیــامــد
بگداخت شمع و سوخت سراپـای
و آن صـبــح زرنـگـــار نـیــامــد
آراســتـیــم خـانــه و خـــوان را
و آن ضـیـف نـامــدار نـیــامــد
دل را و شــــوق را و تـــــوان را
غم خورد و غمگـســار نـیــامــد
آن کاخ هـا ز پـایـه فـرو ریــخت
وان کــرده هـا بـکـار نــیــامــد
سوزد دلــم بـه رنـج و شـکـیـبت
ای بـاغـبــان بــهــار نــیــامــد
بشکفت بس شـکـوفه و پـژمـرد
امـّا گـلــی بــه بــار نـیـــامــد
خوشـید چشـم چشـمـه و دیـگـر
آبــی بــه جــویــبــار نـیــامــد
ای شـیـر پـیـر بسـتـه بـه زنجیـر
کز بـنـدت ایــچ عــار نـیــامــد
سـودت حـصـار و پـیـک نـجـاتی
سـوی تـو و آن حـصار نـیـامــد
زی تـشـنــه کشـتـگـاه نجیـبـت
جــز ابـــر زهــر بــار نــیــامــد
یـکــّی از آن قـوافـل پـــر بــا-
- ران گـهـــر نـثــــار نـیـــامــد
ای نـــــادر نــــــوادر ایــــــّام
کت فــرّ و بـخـت یـار نـیــامــد
دیری گذشت و چـون تـو دلـیـری
در صـــفّ کــــارزار نـیـــامــد
افسـوس کـان سفـایــن حـــرّی
زی ســـاحـــل قــرار نــیــامــد
وان رنـج بـی حسـاب تــو، درداک
چـون هـیـچ در شمـار نــیــامــد
وز سـفـلـه یـاوران تـو در جـنــگ
کــاری بــجــز فـــرار نــیــامــد
من دانم و دلت، کـه غمان چـند
آمــد ، ور آشــکـــار نـیــامــد
چندانکـه غـم بـه جان تـو بـارید
بـاران بــه کــوهـسار نـیــامــد
اگر کسی نسخه صوتی این شعر را دارد لطفا بگذارد
پس از پنجاه سال مطالعه و تجربه به این نتیجه رسیدم جز تامین آزادی و استقلال ممکن نیست ملت ایران بر مشکلاتی که در راه سعادت و عظمت خود دارد غلبه کند و برای نیل به این منظور تا آنجا که توانستم کوشیدم. راست است که می خواهند سرنوشت من و خانواده ام را درس عبرت برای دیگران کنند ولی من مطمئنم که نهضت ملت ایران خاموش شدنی نیست و هرگز فراموش نکنند که سرنوشت افراد در مقابل حیات و استقلال ملل بی ارج و بی ارزش است .
تنها آرزویم این است که ملت ایران اهمیت نهضت ملی خود را به خوبی درک کنند و به هیچ صورت از تعقیب راه پر افتخاری که رفتند دست نکشند. امیدوارم که تمام طبقات و آحاد و افراد از پیر و جوان ، در هر مسلک و مذهب و دین ، در هر شغل و مقام این معنا را به خوبی درک کنند." ( از آخرین دفاعیات دکتر مصدق در بیدادگاه نظامی)
در ظلمت فشرده ی یک شام وهمناک
یک قطره خون ز حنجره ی مرغ شب چکید
خــاری برُست بر سر بیراهه ی کویر
شعری به آسیاب دو دندان من لِهید
در نعره های خامشی و مرگ نعره ها
تیغ سکوت دوخت لبان امید را
اشکی فتاد و شمع فرو خفت و ماه مرد
کفتار خورد لاشه ی مردی شهید را
ای قصر های مات! کجا شد حماسه ها
سردارِ پیرِ شهرِ طلای سیاه کو
خورشید از چه روی نمایان نمی شود
مداح هرزه شاعرِ آن بارگاه کو
برف از درخت کاج فرو ریخت ، سارها
در آبی و کبود افق دور می شدند
سگ پارس کرد ، جغد به بیغوله ای گریخت
خفاش ها ز نور شفق کور می شدند
روبان سرخ دخترکی را گرفت باد
آن را به شاخه های بلند چنار زد
شب دست و پای می زد و افتاد و جان سپرد
در کوچه های شهر منادی هوار زد:
"سردار زنده است
سردار زنده است."
(نصرت رحمانی - دی ماه ١٣٣۲)