وقت دیگر، شاید... : فیلمنامه
نویسنده:
بهرام بیضایی
امتیاز دهید
برگرفته از متن کتاب:
خیابان. روز. خارجی.
چند آدمک مغازه ی پوشاک، از درون جعبه آینه بی حرکت نگاه می کنند؛ در خیابان تاکسی پر از مسافری نگه می دارد و از آن زن و مرد پیرسالی پیاده می شوند - با سر و وضعی متوسط - و پول راهشان را می دهند و در را می بندند. تاکسی می رود. آنها دمی بلاتکلیف به اطراف نگاه می کنند و سپس می آیند روی نیمکت کنار خیابان می نشینند. همان موقع سواری کوچک آقای مدبر از آن سوی خیابان به این سو دور می زند و جلوی نیمکت می ایستد. زن و مرد پیرسال بلند می شوند. مدبر و زنش کیان همانطور که نشسته اند از تو درهای پشت را باز می کنند. پیرزن و پیرمرد می روند سوار شوند.
کیان: وای ببخشین معطل شدین.
مدبر: سلام ،سلام دیر که نکردیم؛ هنوز سه دقیقه مونده.
کیان: چطورین؟ مثل این که بهترین. نه؟
در بسته می شود و سواری راه می افتد. آدمکهای جعبه آینه بی حرکت نگاه می کنند.
سواری در حرکت [ادامه]
کیان نشانی در دست نگاه می کند کجا باید بپیچند...
بیشتر
خیابان. روز. خارجی.
چند آدمک مغازه ی پوشاک، از درون جعبه آینه بی حرکت نگاه می کنند؛ در خیابان تاکسی پر از مسافری نگه می دارد و از آن زن و مرد پیرسالی پیاده می شوند - با سر و وضعی متوسط - و پول راهشان را می دهند و در را می بندند. تاکسی می رود. آنها دمی بلاتکلیف به اطراف نگاه می کنند و سپس می آیند روی نیمکت کنار خیابان می نشینند. همان موقع سواری کوچک آقای مدبر از آن سوی خیابان به این سو دور می زند و جلوی نیمکت می ایستد. زن و مرد پیرسال بلند می شوند. مدبر و زنش کیان همانطور که نشسته اند از تو درهای پشت را باز می کنند. پیرزن و پیرمرد می روند سوار شوند.
کیان: وای ببخشین معطل شدین.
مدبر: سلام ،سلام دیر که نکردیم؛ هنوز سه دقیقه مونده.
کیان: چطورین؟ مثل این که بهترین. نه؟
در بسته می شود و سواری راه می افتد. آدمکهای جعبه آینه بی حرکت نگاه می کنند.
سواری در حرکت [ادامه]
کیان نشانی در دست نگاه می کند کجا باید بپیچند...
آپلود شده توسط:
HeadBook
1402/12/05
دیدگاههای کتاب الکترونیکی وقت دیگر، شاید... : فیلمنامه