نوبت عاشقی
نویسنده:
محسن مخملباف
امتیاز دهید
از متن کتاب:
در تمام آن سالها مادرم ظهرها مرا به زور می خوابانید؛ اما خوابی نبود؛ سراسر خیال بود و خاطره از بازی فشار انگشتان بر پلک های هم آمده، چشم و گشودن یکباره آن هجوم ستاره ها را به یاد دارم که از آسمان اتاق کوچک مان بر زمین گلیمی که بر آن خوابیده بودم میریخت. خرمگسی که زیاد وزوز میکرد مرا به کشتن خود میخواند. خیال مگس کش را بر می داشتم و سه بار به روی آن میکوبیدم؛ اگر وز وز نمی کرد، لابد مرده بود.
در همان سالها که پنج ساله بودم ازدواج کردم؛ با دختری از خیال و خانه همسایه که بزرگتر از من بود و بچه ای داشتیم که در تنهایی آن ظهرهای خوابزده او را به گردش می بردم سوار چرخ و فلکی می شدیم و از بالا و بغل می چرخیدیم خوب یادم هست تا مدتها اسم پسرم "صندل" بود. موهای بوری داشت و از من بهتر بلد بود کتاب فارسی را بخواند...
بیشتر
در تمام آن سالها مادرم ظهرها مرا به زور می خوابانید؛ اما خوابی نبود؛ سراسر خیال بود و خاطره از بازی فشار انگشتان بر پلک های هم آمده، چشم و گشودن یکباره آن هجوم ستاره ها را به یاد دارم که از آسمان اتاق کوچک مان بر زمین گلیمی که بر آن خوابیده بودم میریخت. خرمگسی که زیاد وزوز میکرد مرا به کشتن خود میخواند. خیال مگس کش را بر می داشتم و سه بار به روی آن میکوبیدم؛ اگر وز وز نمی کرد، لابد مرده بود.
در همان سالها که پنج ساله بودم ازدواج کردم؛ با دختری از خیال و خانه همسایه که بزرگتر از من بود و بچه ای داشتیم که در تنهایی آن ظهرهای خوابزده او را به گردش می بردم سوار چرخ و فلکی می شدیم و از بالا و بغل می چرخیدیم خوب یادم هست تا مدتها اسم پسرم "صندل" بود. موهای بوری داشت و از من بهتر بلد بود کتاب فارسی را بخواند...
آپلود شده توسط:
soli67
1388/04/13
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نوبت عاشقی
دل ندهم به هیچ دل بندی
سعدیا دور نکو نامی رفت
نوبت عاشقی رسید یک چندی
8-)
8-)
این کتاب سمفونی مردگان عباس معروفی چی شد؟؟