رسته‌ها
شاهنامه و واقعیات تاریخ
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 12 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 12 رای
رازهای نگفته و اسرار نهفته (پیشدادیان و کیانیان)

این کتاب با استفاده از ابیات شاهنامه شخصیت های واقعی و تاریخی شاهان پیشدادی که در ابتدای داستان شاهنامه ذکر شده از کیومرث تا فریدون را شناسایی و معرفی می کند.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
144
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
مو سی زاده
مو سی زاده
1400/10/13
درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی شاهنامه و واقعیات تاریخ

تعداد دیدگاه‌ها:
10
در پاسخ به khwaniraht و mt1397
در باره ریشه واژه خونیرث شاید پیشوند Xun با ریشه زبانهای خویشاوندش لاتین "cunae=گهواره " و یونانی Koine = جایگاه همگان، از ریشه آریایی *kei = جای داشتن /گاه آمده باشد و "ایرث " برابر با ایرانی پس خونیرث بایستی بخواهد بگوید " جایگاه / خانه ایرانیان
این نام در اوستا خونیرَثَه آمده است. خونی- در زبان اوستایی به چم «خورشید» می‌باشد و نیازی نیست آن را در زبان‌های دیگری جست‌وجو کنید. ارابه، چرخ ارابه و خورشید در نزد هندوایرانیان کهن جایگاه والایی داشته‌اند و اساساً نخستین کسانی بوده‌اند که ارابه جنگی را پدید آورده‌اند. از این روست که هفت اقلیم را در چرخی دانسته‌اند که خونیرث در مرکز آن است.
اساس هفت کشور زمین معماست. در همان کتاب نخستین انسان و نخستین شهریاری که Mt عزیز معرفی نمودند، ایرج و ایرگ و ارگ و ایر هم برای سرزمین ایران اشاره شده است. شاید "ئیرث" هم در این قاعده باشد.
اخوی، اساساً بیهوده‌ترین کار این است که برای فهم واژگان و نام‌های ایرانی، آن‌ها را به سلیقۀ خود سلاخی کرده و با زبان‌های اروپایی سنجید. هندواروپایی فرضیه‌ی دانشمندان اروپایی بوده و خواسته‌اند بُنی اروپایی برای زبان‌های هندوایرانی بدانند. چه این‌که خویشاوندی دارند، این در حالی‌ست که رسوب واژگان هندوآریایی کهن در کهن‌ترین زبان‌ها (سومری، اَکَّدی ...) در هزارۀ سوم و دوم ق.م، برپایۀ سِتَم بوده است، نه کِنتوم که اساس آن را بر زبان لاتین گذاشته‌اند. پس چرا نباید «زبان مادر» را زبانی هندوآریایی بدانیم، نه هندواروپایی فرضی؟ وقتی یک انگاره اشتباه در ذهن مردم جا می‌افتد، دیگر با بیل مکانیکی هم بیرون نمی‌آید. سمت و سوی آن‌ کشورها آشکار است.
خوَن، خوَنی، خوَر، سوَر، هوَر و جز این‌ها همگی چمار «خور-شید» دارند. پاره نخست رَثَه که برابر با رَتَه زبان کاسی‌ها و میتانی‌ها، رَهَه سکایی و رَهی پهلوی‌ست، به چم «ارابه، چرخ» می‌باشد. گردی خورشید را به گِردی چرخ ارابه‌ای پنداشته‌اند. مهر (خورشید) بر ارابه‌ای سوار است و هفت کشور را می‌گردد.

بهتر است نویسنده(؟!) برای آغاز کارِ خود، نبیگ «نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه‌ای ایران» نوشته‌ی پروفسور کریستن‌سن را بخواند تا اندکی با سبک پژوهش‌های ژرف و شیوه‌ی دگرگونی میان شخصیت‌های کهن هندوایرانی در شاهنامه آشنا شود. ضحاک که عربی‌شده‌ی دَهاک پارسی و برگرفته از اژی‌دَهاکَه اوستایی است، در اوستا در پیکره‌ی مار و اژدهای خشکسالی است، اما در دوره‌ی فردوسی که از برای باورهای مذهبی چنین چیزی را باور نمی‌کردند، در پیکره‌ی مردی پدیدار می‌شود که اژدر بودنش به دو مار بر روی شانه‌های وی در می‌آید که باید نماد رنگ و نیرنگ باشد. هرچند، اژی‌دهاکَه نیز مانند شاهان و پهلوانان بس کهن ایران به ایزدان فدیه می‌برد تا پیروز شود. در ریگ‌ودا (از کهن‌ترین سرودهای هندوایرانیان)، اژی‌دهاکَه با نام ویشوَه‌روپه پدیدار می‌شود که گاوها را می‌رباید. سنجیده شود با ضحاک که در شاهنامه گاو برمایون را می‌کشد. نمونه‌های کهن هندوایرانی چنان زیاد است که در یک کتاب جداگانه می‌گنجد. نویسنده که با چنین دگرگونی‌هایی از هندوآریایی کهن به شاهنامه آشنایی ندارد، بُن کهن آن را نمی‌پذیرد. این رویکرد نویسنده (!) در عطاری هیچ ایران‌شناسی یافت نمی‌شود! گیومرتن را «گیومه ره تن» می‌نویسد که تازه‌کاری وی را در این زمینۀ تخصصی می‌رساند. اصلاً «گیومه ره تن» یعنی چه؟! در برگ ۳۶ به استاد ژاله آموزگار (از ایران‌شناسان سرشناس) خرده‌گیری می‌کند: «معلوم نمی شود که در کدام بند از کتب اوستا یا کتب هندی به اهریمنی که بدنش آکنده از حشرات است و اگر کشته شود موجودات موذی همه جهان را خواهد گرفت، اشاره شده است». هنوز این اندازه با نسک‌های پهلوی ناآشناست که چنین چیزی نه خوانده و نه به گوش مبارک خورده است. تنها یک نمونه در نبیگ «شایست ناشایست» رویه ۲۴۸ به ترجمه‌ی دکتر کتایون مزداپور می‌آوریم: «نیز این پیدا است که فریدون، اژی‌دهاک را خواست بکشد، هرمزد گفت که اکنون او را مکش، چه، زمین پر از خرفستر بشود». درباره خرفستر در بندهش آمده است: «همۀ خرفستران به سه گونه‏‌اند: آبی، زمینی و پَردار که ایشان را خرفستر آبی، خرفستر زمینی و خرفستر پَردار خوانند. از آبی‌‏ها وزغ و از زمینی‌‏ها اژدهای سه سر و از پَردارها مار پردار بدتر از همه‌‏اند. مار و اژدهای دو سر و سه سر، که پای آورد چون کربسو، گرزۀ دم سیاه و گرزۀ کوتاهِ زهرابه‌‏دار بیشه‌‏ای زمینی‌‏اند. ماران‏دوش (= اژی‌دهاکه: ضحاک) ، آن نیز که ماران‌‏شاه خوانند که بر سر مار بزرگ نشیند و باریک و سپید و به درازی انگشت است، و دیگر بس گونه، همه مار سرده‌‏اند . پیدا است که هر بِهدینی یکی غَن باید داشتن که خرفستران و گناهکاران را بدان زَنَد و کُشد تا کرفه‌‏مندتر شود.» (برگ‌های ۱۲۱-۱۲۰، ترجمه مهرداد بهار، چاپ ششم، ۱۳۹۷، انتشارات توس). این روایت در نسک‌های دینکرد نیز یافت می‌شود. در شاهنامه نیز فریدون، ضحاک را نمی‌کشد، که این بُن کهن آن را می‌رساند. نیازی هم نیست دکتر ژاله آموزگار برای چنین مواردی که بر هر ایران‌شناس و ایران‌پژوهی آشکار است، دم به دقیقه رفرنس بدهد!
نویسنده می‌کوشد که شخصیت‌های هندوآریایی کهن را که در شاهنامه تا اندازه‌ای سان و سیمای دگرسانی به خود گرفته‌اند را با پیامبران و برخی از شخصیت‌های غیرایرانی بسنجد. کیومرث را با موسی (ع) یکی می‌گیرد، سیامک را با یوشعه و طالوت، جمشید را با سلیمان (ع) (از اشتباهات عامه دوره اسلامی)، کی‌قباد را با داریوش یکم (!!!) و از این دست سخنان بی‌پایه و اساس. سپس دوباره داراب را با موسی (ع) یکی گمان می‌برد، تنها استدلال ایشان نیز این است که از آنجا که به گفته‌ی نیشابوری مو+سی به چم «درخت و آب» است و دار+آب را به همین چمار گرفته، و داراب را نیز در سبدی می گذارند، پس برآیند این می‌شود که این دو یکی هستند. ترجمه‌ی داراب ما را ضربه‌فنی کرد!!! از دوازده سال شهریاری داراب و سرگذشت‌های دیگر وی چشم می‌پوشد. دارا پسر دارا (داریوش سوم) را هم فراموش می‌کند. چگونه است که پای سارگن یکم اَکَّدی و بنیان‌گذار خاندان شیلدینگ‌ها، شیلد شفینگ (اروپای شمالی) را به میان بکشیم و او را نیز داراب بدانیم؟ بی‌گمان با گاه‌شماری سنتی آشنایی ندارد که زمان شاهان کیانی به دوره‌ای بس کهن‌تر از هخامنشیان و افراد نام‌برده در این کتاب می‌رسد. این چنین نمونه‌هایی در این نبیگ به فراوانی یافت می‌شود. خواندن چنین کتاب‌های سطحی و بی‌مایه‌ای زمان هدر دادن است!
با سلام .
واضح است که متن کتاب را نخوانده اید . در همان ابتدا غیر واقعی بودن دیدگاههایی که داستان شاهنامه را با داستانهای ریگ ودایی و اوستایی توجیه می کنند با دلایل متقن بیان شده است . بنابراین هیچ دلیلی برای جستجوی شخصیتهای شاهنامه در این داستانها وجود ندارد .
نویسنده (که شما باشید) یکسر با نام‌واژه «آریایی» مشکل دارید و از این رو همه کوشش خود را به کار بسته‌اید که شاهنامه را از بُن کهن آن دور کنید که البته ناکام مانده‌اید (همه‌ی دلایل متقن! شما همین می‌باشد). از زمان و حوصله‌ی بنده هم بیرون است که بخواهم به همه‌ی دیباچه شما پاسخ دهم تا بر شما «واضح» شود که این نبیگ را خوانده‌ام. سروته‌اش سد و خُرده‌ای برگ است. همان یک مورد از دکتر آموزگار بسنده است. شاهنامه برپایۀ خدای‌نامه که یک نوشته‌ی پهلوی بوده است که بازتاب نوشته‌های کهن‌تر از خود بود، سروده شده است. باید بدانید که اسطوره‌ها در گذر از هزاره‌ها دستخوش دگرگونی می‌شوند. همانندی‌هایی که میان جمشید و سلیمان (ع) هست، همگی برآمده از دوره اسلامی است که تاریخ‌دانان مسلمان آن را مردود شمرده‌اند. اگر تورات را خوانده بودید، می‌دانستید که سلیمان (ع) تنها در فلسطین فرمانروایی می‌کرد (کتاب اول پادشاهان، باب ۴، بند ۱) و هرگز هم پای‌اش را از سرزمین مقدس بیرون نگذاشت (کتاب اول پادشاهان، باب ۲ تا باب ۱۱)، حال آن‌که جمشید بر خونیرث (نام اوستایی ایران بزرگ) فرمانروایی می‌کرد و برپایه‌ی گاه‌شماری سنتی و اسناد دورۀ اسلامی، میان این دو، دو هزار سال دوری بوده است. به شما پیشنهاد می‌کنم میزان پژوهش و خوانش‌تان را بالاتر ببرید.
ریشه خونیرث را چه می دانید M بزرگوار؟ رثه را نمی توان با رپه یکی دانست؟ و اینکه خود آموزگار هم از خطا مبری نیست. در "اسطوره زندگی زرتشت" raga را به عنوان زادگاه زرتشت، هرات می داند.
در نبیگی که در دست نوشتن دارم و از جمشید آغاز می‌شود، برپایه‌ی کهن‌ترین اسناد سومری، اکدی، آشوری و مصری باستان رویدادهای دورۀ جمشید و شاهان کیانی را پی گرفته‌ام که انشاءالله اگر عمری بود و به پایانش رساندم، برایتان می‌فرستمش. خونیرث در زبان اوستایی به چم «چرخ خورشید» به مرکزیت فارس است. همان سرزمین کهن و پیشرفته‌ی ارته است که در هزاره‌ی پنجم ق.م در نوشته‌های کهن سومری آمده است. «اَ» در این‌جا، آوای تزئینی‌ست که به درست، رته بوده که خود برگرفته از رَثَه (= چرخ، ارابه) آریایی کهن است. این سرزمین در جنوب خاوری ایران جای داشته است. اساس و پایه‌ی نبیگم بر زبان‌شناسی زبان‌های کهن، اسطوره‌شناسی، تاریخ، کان‌شناسی و جز این‌ها استوار شده است. البته که نمی‌گویم دکتر آموزگار به دور از اشتباه نیست، همه اشتباه می‌کنیم؛ اما سخن بر سر نوشته‌ی درستی از ایشان بود.
شاهنامه و واقعیات تاریخ
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک