شاهنامه و واقعیات تاریخ
نویسنده:
علی موسی زاده
امتیاز دهید
رازهای نگفته و اسرار نهفته (پیشدادیان و کیانیان)
این کتاب با استفاده از ابیات شاهنامه شخصیت های واقعی و تاریخی شاهان پیشدادی که در ابتدای داستان شاهنامه ذکر شده از کیومرث تا فریدون را شناسایی و معرفی می کند.
بیشتر
این کتاب با استفاده از ابیات شاهنامه شخصیت های واقعی و تاریخی شاهان پیشدادی که در ابتدای داستان شاهنامه ذکر شده از کیومرث تا فریدون را شناسایی و معرفی می کند.
آپلود شده توسط:
مو سی زاده
1400/10/13
دیدگاههای کتاب الکترونیکی شاهنامه و واقعیات تاریخ
در باره ریشه واژه خونیرث شاید پیشوند Xun با ریشه زبانهای خویشاوندش لاتین "cunae=گهواره " و یونانی Koine = جایگاه همگان، از ریشه آریایی *kei = جای داشتن /گاه آمده باشد و "ایرث " برابر با ایرانی پس خونیرث بایستی بخواهد بگوید " جایگاه / خانه ایرانیان
خوَن، خوَنی، خوَر، سوَر، هوَر و جز اینها همگی چمار «خور-شید» دارند. پاره نخست رَثَه که برابر با رَتَه زبان کاسیها و میتانیها، رَهَه سکایی و رَهی پهلویست، به چم «ارابه، چرخ» میباشد. گردی خورشید را به گِردی چرخ ارابهای پنداشتهاند. مهر (خورشید) بر ارابهای سوار است و هفت کشور را میگردد.
بهتر است نویسنده(؟!) برای آغاز کارِ خود، نبیگ «نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانهای ایران» نوشتهی پروفسور کریستنسن را بخواند تا اندکی با سبک پژوهشهای ژرف و شیوهی دگرگونی میان شخصیتهای کهن هندوایرانی در شاهنامه آشنا شود. ضحاک که عربیشدهی دَهاک پارسی و برگرفته از اژیدَهاکَه اوستایی است، در اوستا در پیکرهی مار و اژدهای خشکسالی است، اما در دورهی فردوسی که از برای باورهای مذهبی چنین چیزی را باور نمیکردند، در پیکرهی مردی پدیدار میشود که اژدر بودنش به دو مار بر روی شانههای وی در میآید که باید نماد رنگ و نیرنگ باشد. هرچند، اژیدهاکَه نیز مانند شاهان و پهلوانان بس کهن ایران به ایزدان فدیه میبرد تا پیروز شود. در ریگودا (از کهنترین سرودهای هندوایرانیان)، اژیدهاکَه با نام ویشوَهروپه پدیدار میشود که گاوها را میرباید. سنجیده شود با ضحاک که در شاهنامه گاو برمایون را میکشد. نمونههای کهن هندوایرانی چنان زیاد است که در یک کتاب جداگانه میگنجد. نویسنده که با چنین دگرگونیهایی از هندوآریایی کهن به شاهنامه آشنایی ندارد، بُن کهن آن را نمیپذیرد. این رویکرد نویسنده (!) در عطاری هیچ ایرانشناسی یافت نمیشود! گیومرتن را «گیومه ره تن» مینویسد که تازهکاری وی را در این زمینۀ تخصصی میرساند. اصلاً «گیومه ره تن» یعنی چه؟! در برگ ۳۶ به استاد ژاله آموزگار (از ایرانشناسان سرشناس) خردهگیری میکند: «معلوم نمی شود که در کدام بند از کتب اوستا یا کتب هندی به اهریمنی که بدنش آکنده از حشرات است و اگر کشته شود موجودات موذی همه جهان را خواهد گرفت، اشاره شده است». هنوز این اندازه با نسکهای پهلوی ناآشناست که چنین چیزی نه خوانده و نه به گوش مبارک خورده است. تنها یک نمونه در نبیگ «شایست ناشایست» رویه ۲۴۸ به ترجمهی دکتر کتایون مزداپور میآوریم: «نیز این پیدا است که فریدون، اژیدهاک را خواست بکشد، هرمزد گفت که اکنون او را مکش، چه، زمین پر از خرفستر بشود». درباره خرفستر در بندهش آمده است: «همۀ خرفستران به سه گونهاند: آبی، زمینی و پَردار که ایشان را خرفستر آبی، خرفستر زمینی و خرفستر پَردار خوانند. از آبیها وزغ و از زمینیها اژدهای سه سر و از پَردارها مار پردار بدتر از همهاند. مار و اژدهای دو سر و سه سر، که پای آورد چون کربسو، گرزۀ دم سیاه و گرزۀ کوتاهِ زهرابهدار بیشهای زمینیاند. ماراندوش (= اژیدهاکه: ضحاک) ، آن نیز که مارانشاه خوانند که بر سر مار بزرگ نشیند و باریک و سپید و به درازی انگشت است، و دیگر بس گونه، همه مار سردهاند . پیدا است که هر بِهدینی یکی غَن باید داشتن که خرفستران و گناهکاران را بدان زَنَد و کُشد تا کرفهمندتر شود.» (برگهای ۱۲۱-۱۲۰، ترجمه مهرداد بهار، چاپ ششم، ۱۳۹۷، انتشارات توس). این روایت در نسکهای دینکرد نیز یافت میشود. در شاهنامه نیز فریدون، ضحاک را نمیکشد، که این بُن کهن آن را میرساند. نیازی هم نیست دکتر ژاله آموزگار برای چنین مواردی که بر هر ایرانشناس و ایرانپژوهی آشکار است، دم به دقیقه رفرنس بدهد!
نویسنده میکوشد که شخصیتهای هندوآریایی کهن را که در شاهنامه تا اندازهای سان و سیمای دگرسانی به خود گرفتهاند را با پیامبران و برخی از شخصیتهای غیرایرانی بسنجد. کیومرث را با موسی (ع) یکی میگیرد، سیامک را با یوشعه و طالوت، جمشید را با سلیمان (ع) (از اشتباهات عامه دوره اسلامی)، کیقباد را با داریوش یکم (!!!) و از این دست سخنان بیپایه و اساس. سپس دوباره داراب را با موسی (ع) یکی گمان میبرد، تنها استدلال ایشان نیز این است که از آنجا که به گفتهی نیشابوری مو+سی به چم «درخت و آب» است و دار+آب را به همین چمار گرفته، و داراب را نیز در سبدی می گذارند، پس برآیند این میشود که این دو یکی هستند. ترجمهی داراب ما را ضربهفنی کرد!!! از دوازده سال شهریاری داراب و سرگذشتهای دیگر وی چشم میپوشد. دارا پسر دارا (داریوش سوم) را هم فراموش میکند. چگونه است که پای سارگن یکم اَکَّدی و بنیانگذار خاندان شیلدینگها، شیلد شفینگ (اروپای شمالی) را به میان بکشیم و او را نیز داراب بدانیم؟ بیگمان با گاهشماری سنتی آشنایی ندارد که زمان شاهان کیانی به دورهای بس کهنتر از هخامنشیان و افراد نامبرده در این کتاب میرسد. این چنین نمونههایی در این نبیگ به فراوانی یافت میشود. خواندن چنین کتابهای سطحی و بیمایهای زمان هدر دادن است!
واضح است که متن کتاب را نخوانده اید . در همان ابتدا غیر واقعی بودن دیدگاههایی که داستان شاهنامه را با داستانهای ریگ ودایی و اوستایی توجیه می کنند با دلایل متقن بیان شده است . بنابراین هیچ دلیلی برای جستجوی شخصیتهای شاهنامه در این داستانها وجود ندارد .