به پیشگاه فردوسی
نویسنده:
ادیب برومند
درباره:
فردوسی
امتیاز دهید
این کتاب که در یازده بخش تدوین شده، متضمن مباحثی درباره فردوسی و شاهنامه است که با یک مثنوی در توصیف فردوسی آغاز میشود، سپس مطالبی در باب زندگی و اندیشه فردوسی، روحیه حماسی و عظمت کار او با موضوعاتی از این قبیل فراهم میآید: فردوسی و ایرانزمین، فردوسی بزرگترین شاعر ملی ایران، پیام فردوسی، روح مردمسالاری در شاهنامه فردوسی، و نقش شاهنامه در زبان و ادبیات فردوسی.
بیشتر
آپلود شده توسط:
saharnak
1400/09/26
دیدگاههای کتاب الکترونیکی به پیشگاه فردوسی
۱ - ضحاک عرب و از قوم سامی است و پایتخت او بیتالمقدس است
(منطقه ی مناقشه در طول تاریخ)
ولی بر ایران. در دوران اسطوره ای با ترفندی سلطه می یابد!!!
چه رویای عجیبی است این کابوس فردوسی. که هنوز داستان مشابه اش بر سر ایران و ایرانی تکرار می شود...
۲ - شیطان در هیأت یک آشپز به استخدام دربار درمیآید و برای نخستینبار به ضحاک پرهیزگار و دیندار، گوشت میخوراند.
طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش می آید و تصمیم به تشویق آشپز میگیرد .
(نماد طعم شیرین قدرت)
۳ - ضحاک، آشپز را بهحضور. می پذیرد و از او تمجید میکند و بهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند؟
آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش برای من است.
(نماد سردوشی و درجات قدرت وتملق که هنوز در سلسله مراتب ارتش دنیا باقی مانده است...)
شاه(ضحاک) از این تملق آشپز خوشش
می آید و اجازه ی بوسه میدهد !
۴ - روز بعد شانههای ضحاک زخم میشود و پس از مدتی زخم ها باز میشوند و دو مار سیاه(نشانه ارتجاع و ظلمت و تاریکی ) از زخمها بیرونمیآیند ،
مارها تمایلدارند از گوشهای ضحاک بهداخل روند و مغز سر او را بخورند !
شیطان این بار به هیأت حکیم ظاهر میشود و میگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان ایرانی را قربانیکند و مغز سر آنان را به مارها بدهند تا سیر شوند و اشتهایی برای خوردن مغز شاه نداشتهباشند !
۵ - هر روز دو پسر جوان ایرانی به قید قرعه دستگیر می شوند و به آشپزخانه دربار آورده میشوند،
ظاهرا عدالت برقرار است و بهکسی ظلمنمیشود .!!
ولی روزانه مغز سر دو جوان، غذای مارها می شود، باشد که مغز شاه سالم. بماند.
(جانم فدای رهبر)...
هزینه ی حفظ مغز شاه، سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است!
۶ - هیچکس جرأت مقاومت و اعتراض ندارد و ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند که :
«بگذار همسایه فریاد بزند ، چرا من ؟؟ » فعلا که نوبت ما نشده!
و خشنودی هر خانواده ایرانی ایناست که امروز نوبت جوان آنها نشدهاست:
ضرب المثل «از این ستون به آن ستون دیگر فرج است!!»
اما زمان به سرعت طی می شود... و نوبت دیگران هم می رسد.
۷- «اَرمایل» و «گَرمایل» دو نفری که ادارهکننده ی آشپزخانه ی دربار هستند تصمیم به اقدامی جدید میگیرند، البته نه اقدامی «رادیکال» بلکه اقدامی «میاندارانه» (شاید تغییر شرایط موجود...فکری اصلاح طلبانه...!!!)
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانیکنند و مغز سر آن
جوان را با مغز یک گوسفند مخلوط کنند، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند و با. این کار، آنها میتوانند در طول یک سال ، سیصد و شصت و پنج جوان ایرانی را از مرگ نجاتدهند!( اما همچنان سیصد و شصت و پنج جوان کشته می شوند!)
جالب اینجاست که مارها «مغز» میخواهند، فقط مغز !
نه قلب، نه جگر، نه ران، نه دست، فقط مغز! (جایگاه ادراک و عقل. جایگاهی که برای حکومتها همواره مشکل ایجاد می کند.جایگاه دگراندیشی...)
پس هرکس که مغز ندارد خوش بگذراند، مارها فقط مغز طلب میکنند. آنهم مغز جوان.
۸ - اقدام میان دارانه و اصلاح طلبانه ی دو آشپز جواب. می دهد. مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو. جوانی که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود !
ارمایل و گرمایل خشنودند که درسال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند ، دیدن نیمه ی پر لیوان ! غافل از ادامه و استمرار ظلم و ستم و جنایت ...
۹ - ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و بهاو میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم.
شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها میشود و هم سر ارمایل و گرمایل بر باد می رود! .(فرار مغزها)
۱۰ - «کاوه » مرد آهنگر ی بود. که سه پسر جوانش خوراک مارهای حکومتی شدهبودند، کاوه رادیکال و انقلابی بود، اگر ارمایل و گرمایل هم سهجوان داده بودند شاید مثل کاوه رادیکال می شدند...
۱۱ - ضحاک ماردوش تصمیم میگیرد از رعایا یعنی مردم جامعه، نامهای بگیرد مبنی. بر اینکه او سلطانی دادگر است! (جلب رای مردم. بیعت و تایید حکومت. بظاهر دموکراسی و مردم سالاری)
رعایا اطاعت می کنند و به صف میایستند تا طوماری را امضاکنند بهنفع دادگری ضحاک !!
میایستند و امضا میکنند،
در صف میایستند و امضاء میکنند،
در صف میایستند و .... (تکرار کاری بیهوده در طول سالهای حکومت ضحاک. به امید واهی تغییر....)
۱۲-اما نوبت به کاوه که میرسد،
او امضا نمیکند، بلکه طومار را پارهمیکند، فریاد میزند که تو بیدادگری.
کاوه نمیترسد!
۱۳- فریاد کاوه ، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند : این فریاد دلیرانه، شمارش معکوس سقوط حکومت ضحاک است.
۱۴ - کاوه آهنگر، پیشبند چرمی را که هنگام کار بر تن می پوشید، بر سر نیزه میکند و این پرچم نماد قیامش میشود ،
درفش کاویانی.(نماد وحدت یک پارچگی مردم ایران )
۱۵ - با پیوستن جوانان آزاد شده از مسلخ ضحاک به کاوه ، قیام علیه ضحاک آغاز می شود .
فردوسی بزرگمرد ایران زمین چه حکایت زیبایی را نقل میکند...
که در این روزگار هم تکرار شده و جواب می دهد...
اسطوره ی ماندگاری یعنی اینچنین نگاه کردن...
کاوه ی امروز تویی، منم، پس همت کن...
جهانجوی را نام ضحاک بود
دلیر و سبکسار و ناپاک بود
کجا بیوراسپش همی خواندند
چنین نام، بر پهلوی راندند
کجا بیور از پهلوانی شمار
بود بر زبان دری ده هزار
ز اسپان تازی به زرین ستام
ورا بود بیور که بردند نام
همچنین این را هم در تاریخ می دانیم که آستیاگ پادشاه ماد، از پسر هارپاگ (وزیرش) خورش ساخت و آن را به وزیر خود خورانید.
از طرف دیگر ریموش (به معنای مار جهنده) پادشاه اکدیان به کشتار خاندان ابالگمش (همان جمشید) پادشاه مرهشی (مرودشت) دست یازید.
این همه ی وقایع در ماجرای ضحاک مجتمع شده است. البته افراد دیگری نیز هستند که در ماجرای ضحاک در شاهنامه، داستانشان وارد شده (مثل شانابوشو) که عزیزانی مثل جناب mt بهتر می توانند ارائه نظر کنند.
از تمامِ مشرقزمین؛ فردوسی
[به بهانهٔ روز ملّی بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی]
محلی که دانشگاه هاروارد و اِمآیتی (MIT) قرار دارد، اکنون، مرکز ثقلِ علمِ کرهٔ زمین است. من در آنجا که پیاده به دفتر کارم در هاروارد میرفتم، میدیدم از سراسر جهان، توریستها میآیند برای تماشای نقطهای که هاروارد و اِمآیتی قرار دارند.
در آنجا، سنگ مرمری هست و روی آن اسم مفاخر بشریّت در تاریخ نقل شده است.
آنجا افلاطون، ارسطو، و... را میبینید.
روی آن سنگ از شاعران، هومر، دانته، شکسپیر و از کل مشرقزمین یعنی چین و هند و عرب و ایران، فقط یک شاعر نوشته شده است: فردوسی.
هیچ کس دیگری نیست. نه عمر خیام، نه جلالالدین مولوی، نه متنبّی، نه ابوتَمّام، نه ابوالعَلای مَعرّی و نه هیچ شاعری از هند، نه هیچ شاعری از چین.
فقط در کنار هومر، دانته و شکسپیر شما آنجا فردوسی را میبینید.
چنین شاعری هیچ ملتی ندارد.
خیلی اهمیت دارد که ما این را بدانیم.
ما خیال میکنیم هر ملتی حماسه دارد و حماسهاش هم در حد ارزش شاهنامه است.
محمدرضا شفیعی کدکنی
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷، دانشگاه تهران
عشق را بیم فنا نیست که بر سینهی کوه
هست باقی اثر از تیشهی فرهاد هنوز
*نیست کس را خبر از شوکتِ محمود، ولی*
*کاخِ فردوسیِ توسی بود آباد هنوز*
*دستِ تحریفِ زمان، نقشِ حقیقت نستُرد*
*ورنه ضحّاک نبُد مظهرِ بیداد هنوز* ادیب برومند