ایکور
نویسنده:
گاوین بنتاک
مترجم:
احمد میر علایی
امتیاز دهید
در مقدمه ی کتاب از زبان مدیر انجمن شعر انگلستان آمده است:
ایکور اثر غریبی است، وحشتناک و پرتاثیر؛ و لحظه های خشم و سراسیمگی آن را لحظات آرامش و فروتنی تسلی می دهند. در کل اثر، حتی دربندهای وحشت، درد، خشم، نفرت، کفر، و اشمئزاز، نوایی از عشق انسانی به گوش می خورد؛ وبدین سان دوزخ تعالی می یابد تا چشم اندازی از بهشت ببیند. به نظر من شعر، حتی در بندهایی که برایم کاملاً نامفهوم اند، تازه و جذاب است؛ اما حتی هنگامی که عنان معنی را از کف می دهم، لحظه ای نیست که هیجان شعر را از دست بدهم.
همچنان که چهره ای را از میان یک میلیون چهره دیگر باز می شناسیم، بی آنکه دقیقاً بتوانیم بگوییم که بینی آن چه شکلی داشته، یا چشم ها به چه رنگ بوده است، به همین سان در این شعر تجربه ای بی نقص را باز می شناسم، که هر چند آن را می شناسم بدون این شعر قادر به شناختن آن نبوده ام . و نمی توانم آن را به زبانی سوای زبان خود شعر تفسیر کنم.
این شعری پیامبرانه است؛ مقصودم این نیست که آینده را پیشگویی می کند، اما از این رو از لحاظ مضمون ورای گذشته و آینده، و خود زمان، قرار دارد، متشکل از تصویرهایی است که وضعیتی بی زمان را بیان می کنند که همواره در مرکز آگاهی قرار دارد و تنها هنگامی محسوس است که در مرکز، در نقطه ساکنی از چرخ دوار خودمان سکنی گزینیم؟ و از این رو با حیرت از بازشناسی و احساس به خانه رسیدن به آخرین خط شعر رسیدم، به همان تصویری که خود بدان نیاز داشتم، یعنی به تصویر کیکلوس، شهر مستدیر شخصی.
بیشتر
ایکور اثر غریبی است، وحشتناک و پرتاثیر؛ و لحظه های خشم و سراسیمگی آن را لحظات آرامش و فروتنی تسلی می دهند. در کل اثر، حتی دربندهای وحشت، درد، خشم، نفرت، کفر، و اشمئزاز، نوایی از عشق انسانی به گوش می خورد؛ وبدین سان دوزخ تعالی می یابد تا چشم اندازی از بهشت ببیند. به نظر من شعر، حتی در بندهایی که برایم کاملاً نامفهوم اند، تازه و جذاب است؛ اما حتی هنگامی که عنان معنی را از کف می دهم، لحظه ای نیست که هیجان شعر را از دست بدهم.
همچنان که چهره ای را از میان یک میلیون چهره دیگر باز می شناسیم، بی آنکه دقیقاً بتوانیم بگوییم که بینی آن چه شکلی داشته، یا چشم ها به چه رنگ بوده است، به همین سان در این شعر تجربه ای بی نقص را باز می شناسم، که هر چند آن را می شناسم بدون این شعر قادر به شناختن آن نبوده ام . و نمی توانم آن را به زبانی سوای زبان خود شعر تفسیر کنم.
این شعری پیامبرانه است؛ مقصودم این نیست که آینده را پیشگویی می کند، اما از این رو از لحاظ مضمون ورای گذشته و آینده، و خود زمان، قرار دارد، متشکل از تصویرهایی است که وضعیتی بی زمان را بیان می کنند که همواره در مرکز آگاهی قرار دارد و تنها هنگامی محسوس است که در مرکز، در نقطه ساکنی از چرخ دوار خودمان سکنی گزینیم؟ و از این رو با حیرت از بازشناسی و احساس به خانه رسیدن به آخرین خط شعر رسیدم، به همان تصویری که خود بدان نیاز داشتم، یعنی به تصویر کیکلوس، شهر مستدیر شخصی.
آپلود شده توسط:
f_nour
1389/02/28
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ایکور
چه عالی است این آگاهی که تو هنوز سقوط می کنی..
آیا می توانم به تو بپیوندم ؟
نفی بلد می کنم
خورشید را
اگر اراده ام بر آن قرار گیرد که در ظلمت زندگی کنم..
کسی نیست تا شاهد جذبه هایم باشد,
تا در رویت نخستین بار چیز های عادی
شریک اعجابم باشد !
اقیانوس نزدیک است, ایکاروس,
اقیانوس نزدیک است, و هیچکس نمی شناسد..
ایکور نام رود این درد من است
و آن گاه که به اقیانوسی که آن پایین می درخشد برخورد کنم
از همه ی عناصر ناسره تطهیر خواهم شد.
اگر به لینک نشد به ایمیل
مرسی آقا فراز8-)
میخونمش ;-)
بخونیم بیگم . . . !