رسته‌ها
من، برتولت برشت
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 225 رای
نویسنده:
مترجم:
بهروز مشیری
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 225 رای
« مجموعه شعر »

برتولت برشت (به آلمانی: Bertolt Brecht) ‏ (زاده ۱۰ فوریه ۱۸۹۸ - درگذشته ۱۴ اوت ۱۹۵۶) نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر و شاعر آلمانی بود.
او را بیشتر به عنوان نمایشنامه‌نویس و بنیانگذار تئاتر حماسی، و به‌خاطر نمایشنامه‌های مشهورش می‌شناسند. اما برتولت برشت علاوه بر این که نمایشنامه نویسی موفق و کارگردانی بزرگ بود، شاعری خوش‌قریحه نیز بود و شعر‌ها، ترانه‌ها و تصنیف‌های پر‌معنا و دل‌انگیز بسیاری سرود.
او سرودن شعرهایش را در ۱۵ سالگی و پیش از نمایشنامه‌نویسی آغاز کرد و نخستین سروده‌هایش را بین سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷ سرود و آنها را در نشریات محلی منتشر کرد. در سال ۱۹۱۸، هنگامی که به خدمت سربازی اعزام شد افزون بر کار در بیمارستان نظامی پشت جبهه، سروده‌هایش را همراه با نواختن گیتار برای سربازان می‌خواند و آنها را مجذوب نوای گرم و سرود دلنشین خود می‌کرد.
شعرهای نمایشی برشت را از مهم‌ترین آثار او دانسته‌اند. اینها شعرهایی هستند که به صورت سرود، تصنیف یا ترانه وارد نمایشنامه‌های او شده و به مناسبت‌های موضوعی خاص یا برای غنا بخشیدن به موضوع و افزایش اثرگذاری، به صورت پیش درآمد، میان‌پرده، موخره یا در میان متن آورده‌شده‌اند. این شعرها اغلب طنزآمیز یا هزل‌آمیز هستند و زیر پوستهٔ شوخ‌طبعانهٔ خود مفاهیم بسیار جدی و آگاه کننده داشته و پیام‌رسان ایده‌های نقادانه و اجتماعی برشت هستند. بیشتر نمایشنامه‌های برشت دربرگیرندهٔ یک یا چند سرود، ترانه و شعر است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
50
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
کوهالن
کوهالن
1388/11/02

کتاب‌های مرتبط

درج دیدگاه مختص اعضا است! برای ورود به حساب خود اینجا و برای عضویت اینجا کلیک کنید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی من، برتولت برشت

تعداد دیدگاه‌ها:
15
مردمانی که در برابر بی‌عدالتی‌ و ظلم متحد نمیشوند روزی میرسد که یکدیگر را در زندان ‌های ظالم ملاقات می‌کنند ...!!
برتولت_برشت
در دنیا دو نوع دزد وجود داﺭد:
دزدان کوچک که پلیس آن‌ها رﺍ دستگیر می‌کند.
دزدان بزرﮒ که پلیس از آن‌ها محافظت می‌کند.
برتولت برشت
آنکس ک حقیقت را نداند نادان است
و آنکه حقیقت را انکار کند جنایتکار !
این جمله کامل و زیباست.
هفت سال آزگار نتوانستم قدم از قدم بردارم.
هنگامی که نزد پزشک ماهری رفتم
پرسید: این چوب ها دیگر چیست؟
گفتم: فَلَجَم.
گفت : خُب این که عجیب نیست.
راحت باش و امتحان کن!
آن چه تو را فلج کرده همین چوب بی مصرف است
راه برو،بیُفت، چهار دست و پا برو!
خندان، مثل یک هیولا،
چوب های زیر بغل قشنگم را از من گرفت
روی پشتم آن ها را شکست
و خندان طعمه ی آتش کرد.
حالا من شفا پیدا کرده ام: دارم راه می روم.
خنده ای مرا مداوا کرد!
حالا گاهی اوقات که چشمم به چوب می افتد
ساعت ها، می شَلَم!!
« چوب های زیربغل _ برتولت برشت »
یعنی اینایی که نظر گذاشتن چطور تونستن دانلود کنن؟؟؟
برشت با کمترین کلمات درست به قلب هدف می زنه.طنزش تلخ و تامل برانگیزه!کیف کردم.
امیدوارم هر روز بهتر از قبل بشه این سایت
خیلی خوبه8-)

گاه می گويد كه، كو، آخر چه شد؟
آن نگاه مست و افسونكار تو
ديگر آن لبخند شادی بخش و گرم
نيست پيدا بر لب تبدار تو
من، برتولت برشت
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک