رسته‌ها

نویسنده‌های مورد علاقه

نویسنده‌ای انتخاب نشده
نویسنده‌های بیشتر

آخرین دیدگاه‌ها

من مادری را دیدم که مرگ رابین فرزندانش قرعه می کشید.
چشمان ام را برادری گرفت که نمی شناختمش/زبان ام را زنی داغ زد که گویند خواهرم بود/ دل ام را بر دار طنابی دیدم که مادرم برافراشته بود.
با تشکر دوست عزیز عالی بود
شب های تاریک شهر من/حراج گل های بی رنگ/از بستری حلال/تابستری حلال تر
مرگ من آن روزی بود که لباس خاطره برآرزوهایم پوشاندم.
مرسی لذت بردم8-)
سپاسگذارم.بعدازخواندن نظر میدهم.
متشکروسپاسگذار.
خیلی مایل بودم این کتاب را بخوانم از شما متشکرم.
صبح دیگری آغازشد نه شوری دیگر بازسکون بازهم تکراری دیگر نه آمدن بهر رفتنی دیگر باز جا ماندن نه حتی درگندابی دیگر
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک