رسته‌ها

نویسنده‌های مورد علاقه

نویسنده‌ای انتخاب نشده
نویسنده‌های بیشتر

آخرین دیدگاه‌ها

بی خبری گفت به لیلی به طعن که تو چنان قامت موزون نئی لیلی از این حرف بخندید و گفت با تو چه گویم که تو مجنون نئی
و عشق صدای فاصله هاست صدای فاصله هاییکه غرق ابهامند نه صدای فاصله هاییکه مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر همیشه عاشق تنهاست. و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست او و ثانیه ها می روند آن طرف روز و او و ثانیه ها روی نور می
بهترین معلم دینا کسی بود که بهترین چیز را به من آموخت: 2خط روی تخته کشید و گفت : این دوخط موازی هیچوقت بهم نمیر سند مگر اینکه یکی خود را بشکند. تا غرورتو نشکنی به چیزی که میخوای نمیرسی
وقتی تنهاییم دنبال دوست می گردیم وقتی پیداش کردیم دنبال عیبش می گردیم وقتی از دستش دادیم دنبال خاطراتش می گردیم و باز می بینیم که تنهاییم
آب را گل نکنیم شاید این آب روان میرود پای سپیداری تا فرو شوید انده دلی دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب ........
زندگی خالی نیست مهربانی هست سیب هست ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید کرد در دل من پیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم، که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه دورها آوایی است که مرا می خواند
بخند بر شب بر روز، بر ماه بخند بر پیچاپیچ خیابانهای جزیره ، بر این پسر بچه کمرو که دوستت دارد اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم آنگاه که پاهایم می روند و بازمی گردند نان را هوا را روشنی را بهار را ازن من بگیر اما خنده ات را ه
در اتاقی که به اندازه یک تنهایی ست دل من که به اندازه یک عشق است به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد به زوال زیبای گلها در گلدان به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای و به آواز قناریها که به اندازه یک پنجره می خوانند.... فروغ
من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی و ازنهایت شب حرف میزنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم فروغ فرخزاد
پنجره ها بسته اند عشق پدیدار نیست دیده بیدار هست دولت بیدار نیست یار چو بسیار بود دل سر یاری نداشت دل سر یاری گرفت لیک دیگر یار نیست روی پریوار بود آینه اما نبود آینه اکنون هست روی پریوار نیست ......... سیمین دانشور
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک