دوازده داستان سرگردان
نویسنده:
گابریل گارسیا مارکز
مترجم:
بهمن فرزانه
امتیاز دهید
✔️ مارکز در مورد این کتاب چنین توضیح میدهد: سپتامبر گذشته، پس از دو سال کار جسته و گریخته ی دیگر، آماده ی چاپ بودند و بدینگونه، آوارگی آنها در رفت و بازگشت مداوم میان میز تحریر و سطل زباله سرانجامی می یافت؛ البته اگر در آخرین دم تردیدی نهایی سایه نمی افکند. چون شهرهای مختلف اروپایی را که داستانها در آنها به وقوع میپیوندند، متکی به قوه ی حافظه ی خود و از دور تشریح کرده بودم، میل داشتم وفاداری خاطراتم را تقریباً پس از گذشت بیست سال محک بزنم و از این رو، برای بازشناسی آن شهرها، اقدام به سفر سریعی به بارسلون، ژنو، رم و پاریس کردم.
هیچیک از این شهرها با آنچه که من به خاطر داشتم، تطبیق نمیکرد. همگی، مثل همه ی اروپای کنونی، به دنبال تغییری شگفت انگیز، بیگانه شده بودند. خاطرات حقیقی به نظرم اشباحی خیالی جلوه میکردند؛ در حالیکه خاطرات دروغین چنان قانعکننده مینمودند که جایگزین واقعیت شده بودند. از این رو برایم میسر نبود خط تفکیککنندهای میان توهم و حسرت گذشته بکشم. این راهحل نهایی بود. بالأخره آنچه را که برای تمام کردن کتاب، سخت به آن نیاز داشتم، یافته بودم؛ چیزی که فقط گذشت سالها میتوانست به من بدهد: چشماندازی در زمان.
در بازگشتم از این سفر ماجراجویانه، تمام داستانها را طی هشت ماه تب آلود، از ابتدا بازنویسی کردم و دیگری نیازی نداشتم از خود بپرسم کجا زندگی پایان میگرفت و کجا خیال آغاز میشد. زیرا این گمان مرا یاری میداد که شاید دیگر چیزی از آنچه بیست سال پیش در اروپا تجربه کرده بودم، صحت نداشت. نوشتن برایم چنان سهل و روان شده بود که گاه احساس میکردم صرفاً از روی لذت داستانسرایی مینویسم، که شاید کیفیتی انسانی شبیه بیوزنی است.
بیشتر
هیچیک از این شهرها با آنچه که من به خاطر داشتم، تطبیق نمیکرد. همگی، مثل همه ی اروپای کنونی، به دنبال تغییری شگفت انگیز، بیگانه شده بودند. خاطرات حقیقی به نظرم اشباحی خیالی جلوه میکردند؛ در حالیکه خاطرات دروغین چنان قانعکننده مینمودند که جایگزین واقعیت شده بودند. از این رو برایم میسر نبود خط تفکیککنندهای میان توهم و حسرت گذشته بکشم. این راهحل نهایی بود. بالأخره آنچه را که برای تمام کردن کتاب، سخت به آن نیاز داشتم، یافته بودم؛ چیزی که فقط گذشت سالها میتوانست به من بدهد: چشماندازی در زمان.
در بازگشتم از این سفر ماجراجویانه، تمام داستانها را طی هشت ماه تب آلود، از ابتدا بازنویسی کردم و دیگری نیازی نداشتم از خود بپرسم کجا زندگی پایان میگرفت و کجا خیال آغاز میشد. زیرا این گمان مرا یاری میداد که شاید دیگر چیزی از آنچه بیست سال پیش در اروپا تجربه کرده بودم، صحت نداشت. نوشتن برایم چنان سهل و روان شده بود که گاه احساس میکردم صرفاً از روی لذت داستانسرایی مینویسم، که شاید کیفیتی انسانی شبیه بیوزنی است.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دوازده داستان سرگردان
حیرانی نازنین ماکوندو انگار سرنوشت محتوم انسانی ست که از این قرن داره عبور می کنه با لنگی و تردید مرگبارش.
همه ما عمری به مثابه صد سال تنهایی می کنیم و بعد تو یه ساعت معلوم با توفان پایانی دامن جمع می کنیم و می کوچیم به هر کجا که ماکوندو نیست.
مارکز وجدان زخمی این قرون بمباران شده س.
راستی رفقای کتابناکی دستتون درد نکنه از این همه زحمت دمتون گرم
2خط روی تخته کشید و گفت : این دوخط موازی هیچوقت بهم نمیر سند مگر اینکه یکی خود را بشکند.
تا غرورتو نشکنی به چیزی که میخوای نمیرسی
امتحان مي کنيم بدون اين که ضرر کنيم!!
اگر کتابی که می خوانی در زمان خواندن یک همزاد پنداری با نویسنده نداشته باشی و یا از نظر دیدگاه با او تفاوت داشته باشی آن کتاب را نخوان واگر خواندی با یک دید روان شناسانه به مطالب بنگر و اگر بازهم اگر چیزی از آن سر نیاوردی باید به دانش خود شک کنی نه به بهترین نویسنده ای که عاشق نویسندگی است او با تک و تک وجودش کتاب می نویسد واز قلمش عشق وشوق تراوش میکند .