رسته‌ها

ژان کریستوفر
(1922 - 2012 م)

نویسندگی
مشخصات:
نام واقعی:
ژان کریستوفر
سایر نام‌ها:
جان کریستوفر
تاریخ تولد:
1922/04/16 میلادی
تاریخ درگذشت:
2012/02/03 میلادی (90 سالگی)
محل تولد:‌
لنکشایر انگلستان
جنسیت:‌
مرد
ژانر:‌
علمی - تخلیل
زندگی‌نامه
جان کریستوفر
ویرایش

کتاب‌های ژان کریستوفر
(14 عنوان)

آخرین دیدگاه‌ها

تعداد دیدگاه‌ها:
1



 16 آوریل مصادف با 27 فروردین،  سالگرد تولد «ساموئل یود» معروف به جان کریستوفر، نویسنده نامدار انگلیسی است.


  جان کریستوفر شاید در ایران محبوب‌تر و نامدارتر باشد تا در کشور زادگاهش. نام او نزد بسیاری از کودکان و نوجوانان کتاب‌دوست دهه‌های 1350، در کنار اسامی مشاهیری چون «ژول ورن» و «هرژه» جایگاه خاصّی داشت.


اما برخلاف آن دو، نه برای چندین کتاب، بلکه تنها یک داستان سه‌جلدی، یعنی «کو‌های سفید، شهر طلا» و «سرب و برکه‌ آتش» که سال‌ها بعد با افزوده ‌شدن یک جلد دیگر مجموعه‌ سه‌پایه‌ها نام گرفت بر سر زبان‌ها افتاد.


آنچه در زیر می‌خوانید یادداشتی است از مهرداد تویسرکانی درباره‌ی این نویسنده و چگونگی آشنایی با او.


داستان عشق به مجموعه‌ی سه‌پایه‌ها را در مقدمه‌ای بر ترجمه‌ی جدید آن (انتشارت قدیانی/ کتاب‌های بنفشه) شرح داده‌ام. همین قدر بگویم که ورودم به جامعه‌ی مترجم‌های حرفه‌ای با عضویت در «خانه‌ی ترجمه برای کودکان و نوجوانان» (شاخه‌ای از دفتر مطالعات ادبیات داستانی وزارت فرهنگ و ارشاد) آغاز شد که با مساعدت خادم بزرگ و ادبیات کودک نوجوان، زنده‌یاد حسین ابراهیمی (اِلوند) و پیروز قاسمی اداره می‌شد.


گذشته از خرید و توزیع رایگان کتاب بین اعضا، یکی دیگر از خدمات بسیار ارزشمند خانه‌ی ترجمه، ایجاد انواع معرفی و آشنایی و ارتباط بین اهل فن بود؛ از جمله معرفی مترجم به ناشر، آشنا ساختن او با نویسنده‌ی کتاب و برقراری تماس بین ناشر داخلی و خارجی به جهت خرید کپی‌رایت یا اخد مجوز ترجمه و رایگان. همه‌ی اینها و حضور در محیط خانه‌ ترجمه، سرانجام دو آروزی دیرین دوران نوجوانی‌ام، یعنی ترجمه مجموعه سه‌پایه‌ها و آشنایی و مکالمه با نویسنده‌اش را برآورده ساختند.


اِلوند به‌سبب نهاد پاکش، همواره با پشتکار فراوان تلاش می‌کرد تا با یکایک نویسندگان کتاب‌های پرشماری که به فارسی برگردانده بود، ارتباط انسانی و صمیمانه برقرار کند و دست‌کم به‌طور مکاتبه‌ای با آنها در مورد ترجمه آثارشان مشورت می‌کرد و از این راه در گوشه و کنار دنیا چندین دوست ادیب فرهیخته و طراز اول دست و پا کرده بود. طبیعتاً «جان کریستوفر» هم در این بین مستثناء نبود.


در سال 1381 که به اصرار الوند به عضویت خانه‌ ترجمه درآمدم، حدود 10 عنوان از کتاب‌های کریستوفر را ترجمه کرده بود، یا در دست ترجمه داشت؛ از جمله وقتی سه‌پایه‌ها به زمین آمدند که جلد چهارّم و درآمد مجموعه‌ بود. او بود که روزی به من یاد داد نام اصلی نویسنده‌ی محبوبم، «ساموئل یود» است و ترجیح می‌دهد او را «سم» صدا بزنند. بعد هم با لبخند همیشگی‌اش گفت: «می‌دانی پارسال عید به دیدنش رفتم؟»


در پایان دهه 1370 الوند بسیار سعی کرد تا حق کپی‌رایت کتاب‌های «سم یود» را خریداری کند. اما ناشر خارجی بهایی غیرمنطقی را می‌طلبید که پرداختش در توان ناشران ایرانی نبود. بنابراین مشکل را با نویسنده مطرح کرد. «یود» با نهایت گشاده‌دستی از حق خود گذشت و در ازای دریافت یک دلار (حداقل مبلغ ممکن برای عقد یک قرارداد رسمی و قانونی) مجوّز غیرانحصاری ترجمه‌ی همه‌ آثارش به زبان فارسی را به الوند داد.


اما حسین ابراهیمی کسی نبود که لطفی را بی‌پاسخ بگذارد. در فروردین 1380 او و پیروز قاسمی به قصد بازدید از نمایشگاه کتاب لندن و دیدار با سم یود، عازم بریتانیا شدند و یک روز با قرار قبلی و در سفری 80 کیلومتری از لندن تا شهرک ساحلی رای در ناحیه ساسکس، در منزل او، با استقبال گرمش مواجه شدند. در حین گفت‌و‌گو، الوند از یود می‌خواهد یکی از کتاب‌هایش را بیاورد و بخشی از آن را با صدای بلند بخواند که یک قالیچه‌ی ایرانی را توصیف می‌کند. در همین حال، دو میهمان کاغذ کادوی سوقاتی را که همراه آورده‌اند می‌گشایند و یک قالیچه‌ی ابریشم نفیس ایرانی جلوی پای او پهن می‌کنند.


«یود» از این هدیه ویژه بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بود و صادقانه‌ دلبسته‌اش شد. الوند تعریف می‌کرد که تقریباً در هر نامه‌اش او برای قالی تشکر می‌کرد. مهدی حجوانی هم تعریف می‌کند که در سفر در نوروز 82 به لندن، (باز هم برای بازدید از نمایشگاه کتاب)، به یود هم سر زدند و او پیش از هر چیزی قالی اهدایی الوند را نشان‌شان داده بود. وقتی که خودم هم در حین ترجمه‌ی سه‌پایه‌ها باب مکاتبه را با او گشودم، پاسخ نخستین نامه‌ام را با این جمله‌ها به‌ پایان برد: «لطفاً سلام گرمم را به الوند برسان و بگو هنوز هم آن قالیچه را بی‌اندازه دوست دارم.»


وقتی با نهایت اکراه و از سر وظیفه ناچار شدم خبر تلخ مرگ الوند را به او برسانم، در میان جوابش نوشت: «من شخصاً حالا بیش از هر چیز به دیدار با الوند در اینجا در رای و به قالیچه‌اش فکر می‌کنم که حا‌لا زینت‌بخش اتاق مطالعه‌ام شده.»


اما گویا عادات «یود» به استقامت در قدرشناسی محدود نمی‌شد. در پایان اولین دیدار با الوند و قاسمی، آنها را دعوت می‌کند تا ظهر روز بعد صرف خوراک صدف به یک لنج پهلو گرفته در لنگرگاه بروند که به رستوران خوراک‌های دریایی تبدیل شده بود. دو سال بعد مهدی حجوانی هم در همان رستوران قایقی به افتخار صرف صدف به میزبانی سم یود نائل شد.


حجوانی تعریف می‌کند که ظاهراً یود خود را برای این دیدار آماده کرده و مقداری در مورد عادات و رفتار ایرانی‌ها تحقیق کرده بود. از جمله می‌دانست که ایرانی‌ها اغلب دیر به سر قرار می‌رسند و انتظار تأخیر مهمان‌ها را داشته (که صرفاً‌به دلیل سنگینی ترافیک بوده). بعد از صرف غذا هم وقتی که حجوانی می‌خواسته صورت‌حساب را پرداخت کند، با اخلاق وطنی ما، مچ مهمان را گرفته و با کلّی «نمی‌شود» و «ابداً امکان ندارد» و «شما مهمان هستید» به شکلی حرفه‌ای بساط تعارف ایرانی به راه انداخته.


تماس مکاتبه‌ای شخصی من و سم یود کوتاه‌مدت و اندک بود. اولین نامه‌ام را 11 مرداد 1385 برایش نوشتم (البته الوند از قبل مرا به او معرفی کرده و گفته بود که قصد ترجمه‌ی سه‌پایه‌ها را دارم) و اعتراف کردم دستم هنگام تایپ کردن می‌لرزد، چون اینها را خطاب به یکی ار قهرمانان دوران کودکی‌ام می‌نویسم. چند نکته و مشکل در مورد ترجمه و انتشار کتاب‌ها را هم مطرح کردم. از جمله ایراد‌هایی که وزارت ارشاد بر کتاب وارد دانسته بود و مسئلة کپی‌رایت که کمی بغرنج شده بود. ناشر ایرانی مایل به خرید کپی‌رایت بود. اما کو‌ها‌ی سفید و شهر طلا و سرب با دو ویرایش مختلف منتشر شدند. نخست ناشری بریتانیایی این دو کتاب را با ویرایشی متوسط و سهل‌انگارانه منتشر کرد. اما ویراستار ناشر آمریکایی خواستار اصلاحاتی رد آنها شد، تا جایی که یود حتی ناچار شد فصل اوّل شهر طلا و سرب را یک‌سره بازنویسی کند. اولین ترجمة مجموعه (انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان) در واقع برگردان ویراست بریتانیایی است و نسخه‌ای که من در حال ترجمه‌اش بودم، ویراست آمریکایی بود که ناشرش به سبب تحریم‌ها، اجازه‌ی همکاری با ناشران ایرانی را نداشت.


یود 18 روز بعد پاسخ داد. گفت که چون چند هفته برای چکاپ و استراحت در بیمارستان بوده، با تأخیر پاسخ داده. هرگز نگفت که در 85 سالگی با سرطان مثانه دست و پنجه نرم می‌کند. واکنشش بسیار محبت‌آمیز بود. پرسش‌هایم را پاسخ داد و در دو مورد جمله‌هایی از کتاب‌ها را شخصاً تغییر داد تا هم ایرادهای وزارت ارشاد مطابق میل‌شان رفع شود و هم من بی‌اجازه در کارش دست نبرده باشم. در مورد مشکل کپی‌رایت هم ساده‌ترین راه را پیش پای من و ناشر گذاشت. قصد ناشر ایرانی این بود که از نمایندگی ناشر آمریکایی در بریتانیا تقاضای مجوز کند تا اندکی سود نیز عاید نویسنده شود که حداقل اصول اخلاقی رعایت شده باشد. اما یود اطمینان داد که حتی آنها هم مشمول قوانین تحریم آمریکا می‌شوند. بنابراین از خیر هر نوع سهمی گذشت و پیشنهاد کرد که کتاب‌هایش را مثل هر کتاب دیگر چاپ آمریکا، بدون کسب کپی‌رایت چاپ کنیم. وقتی اعتراض کردم، در پاسخ فقط نوشت: «فکرش را نکن. برایم مهم نیست». این از سخاوت بی‌پایانش بود. در دیدار با حجوانی هم اشاره کرده بود: «می‌دانی در بین کشورهایی که کتاب‌هایم در آنها منتشر شده، فقط ایرانی‌ها هرگز هیچ پولی به من پرداخت نکرده‌اند؟» و این را نه به عنوان گله و شکایت، بلکه فقط به عنوان یک حقیقت بامزه بیان کرده بود. او به سبب گفت‌وگوهایش با الوند، به محدود‌یت‌ها و مشکلات حرفه‌ی نشر در ایران آگاه بود، با ما مترجم‌ها و ناشرانم بی‌نهایت مدارا می‌کرد و برایش مهم این بود که کتابش خوانده شود.


یک‌بار در نامه‌ای از او خواستم اگر امکان دارد، ویژه‌ی ترجمه‌ی جدید سه‌پایه‌ها، چند جمله‌ای خطاب به خوانندگان فارسی‌زبانش بنویسد، تا برا ابتدای کوه‌های سفید بیفزاییم. مهربانانه پاسخ داد که باید چند روز صبر کنم، چون ساعاتی دیگر باز هم عازم بیمارستان است. همین تأخیر و شتاب برای آماده‌سازی کتاب در آستانه‌ی نمایشگاه کتاب باعث شد تا این متن دیر برای چاپ برسد. پس چه بهتر که به عنوان ختم کلام، روز تولد سمیول یود/ جان کریستوفر را به او تبریک بگوییم و پاسخش را به قلم خودش بخوانیم:


** سخنی با خوانندگان ایرانی‌ام


ساموئل یود (جان کریستوفر)


«حدود 40 سال پیش یک ناشر ایرانی با من تماس گرفت و برای چاپ سه‌گانه سه‌پایه‌ها به فارسی ابراز تمایل کرد. مدتی بعد تغییرات سیاسی عظیمی در کشور شما رخ داد و من فرض را بر آن گذاشتم که چاپ کتاب‌هایم در ایران تمام شده. به همین سبب، فوق‌العاده شگفت‌زده شدم. وقتی همین چند سال پیش فهمیدم که نه‌تنها آن کتاب‌ها هنوز در ایران تجدید چاپ می‌شوند، بلکه ترجمه فارسی چندین عنوان دیگر از آثارم نیز منتشر شده‌اند. این اطلاعات را از آقای حسین ابراهیمی (اِلوَند) دریافتم کردم که مترجمی ماهر است و خودش هم بسیاری از همان کتاب‌ها را ترجمه و منتشر کرده که البته، مجموعه اصلی سه‌پایه‌ها در میان‌شان نیست. اِلوند بعد‌ها افتخار داد در انگلستان به دیدنم آمد و از سر لطف، برایم یک تخته فرش ایرانی هدیه آورد که نزدم بسیار عزیز و گرانبهاست.


حالا، پس از گذشت حدود چهار دهه، ترجمه جدیدی از مجموعه سه‌پایه‌ها به فارسی در دست انتشار است که برگردان آن به مترجم تازه‌وارد و همان قدر ماهر، سپرده شده و تا آنجا که از نامه‌هایی که برایم نوشته برمی‌آید جای کتابم در دستانش امن است. او از من خواهش کرد تا بر این ترجمة جدید، چند کلمه‌ای بنویسم و من هم خوشحال می‌شوم.


هیچ نمی‌توانستم تصور کنم که این کتاب‌ها پس از گذشت چهل سال نه تنها مدام تجدید چاپ شوند، بلکه آن قدر محبوبیت داشته باشند که انتشار ویرایش و ترجمة جدیدشان را توجیه کند. این فکر تأملم را برمی‌انگیزد که نخستین خوانندگانم که آن زمان کودک ونوجوان بودند، حالا میانسال شده‌اند و احتمالاً خودشان فرزند، یا چه بسا نوه‌ دارند. دلم می‌خواهد اگر هر یک از آنها نسخه‌ای از این ترجمة ‌جدید را باز می‌کند، مثل خودم، خاطرات خوش گذشته برایش تداعی شوند.


سه‌گانه سه‌پایه‌ها درباره دنیای ما در آینده‌ و در زمانی است که تحت سلطه یک نژاد بیگانه درآمده است. این بیگانه‌ها ذاتاً پلید و اهریمنی نیستند، ولی بدون توجه به نیازها و حقوق دیگران، صرفاً در پی کسب اهداف و منافع خود هستند. آنها با نوع بشر، کمابیش همچون برده‌هایی مفید رفتار می‌کنند و از این رو، با کلاهک‌گذاری آنها در حدود سن بلوغ، به طور مستقیم، رفتار و شخصیت‌شان را به زور تحت اختیار می‌گیرند. قصّة من روایت مشتی پسربچه است در برابر کلاهکدار شدن دست به مقاومت می‌زنند و به همین هدف، به انسان‌هایی می‌پیوندند که در کوه‌های آلپ سوییس، یک نهضت مقاومت تشکیل داده‌اند تا با نفوذ به داخل یکی از شهرهای بیگانه‌ها،‌ شیوة مبارزه با آنها و روش نابود ساختن‌شان را بیاموزند.


اما آنها بیش از هر چیز، برای بازپس‌گیری حق خداداد بشر، یعنی نعمت تفکر منطقی و قضاوت عاقلانه می‌جگند، تا کورکورانه تابع کسی یا چیزی نباشند. گرچه در ابتدا نبرد آنها با موجودات بیگانه است، اما متوجه می‌شوند که عین همین مبارزه را باید با حکومت‌های فاقد عقل و تدبیر انسانی نیز ادامه دهند. هدف آنها ساختن آینده‌ای برپایة صلح و آزادی است. اما وقتی قدرت حاکمة بیگانه‌ها را در هم می‌شکنند، می‌بینند که انسان‌ها نه‌تنها باز هم به همان عادات بد قدیمی، یعنی مشاجرات خودخواهانة خود باز می‌گردند، بلکه دوباره خود را برای جنگ و نبرد هم آماده می‌سازند.


ولی نتیجة داستان امیدوار‌کننده است. مبارزه برای کسب آزادی را پایانی نیست، اما همین مبارزه، فی‌نفسه عینِ آزادی است.


ساموئل یود


30 سپتامبر 2006




عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک