مهدی آذریزدی
(1300 - 1388 هـ.خ)
نویسنده کودک و نوجوان
مشخصات:
نام واقعی:
مهدی آذر خرمشاهی
تاریخ تولد:
1300/12/17 خورشیدی
تاریخ درگذشت:
1388/04/18 خورشیدی (88 سالگی)
محل تولد:
تفت٬ یزد
جنسیت:
مرد
ژانر:
ادبیات کودک و نوجوان
زندگینامه
مهدی آذر یزدی نویسنده معروف داستانهای کودکان بسال ۱۳۰۰ در خرمشاه حومه یزد متولد شد .
در ۱۳۲۲ به تهران آمد و مقیم تهران گردید . تحصیلات او بیشتر در حوزه های علمی و دینی قدیم انجام شده است . قبل از آنکه به کار نگارش داستانهای کودکان به پردازد ، به مشاغل گوناگون و از جمله عکاسی و کتابفروشی اشتغال داشته است .
وی از سال ۱۳۳۶ با توجه به زمینه و مطالعات وسیع قبلی اش شروع به نوشتن داستانهای گوناگون برای کودکان نمود . وی با انتخاب سبک بخصوصی در تهیه و نگارش داستانهایش بصورت یکی از نویسندگان ورزیده و مطلع داستانهای کودکان در ادبیات معاصر ایران در آمده است .پنج کتاب در مجموعه « قصه های خوب برای بچه های خوب » و پنج کتاب کوچکتر در مجموعه « قصه های تازه از کتابهای کهن » انتشار داد . آذر یزدی ترجمه ای بنام « گربه ناقلا » و حکایت منظومی بنام « شعر قند و عسل » و همچنین دو کتاب آموزشی بنام «خود آموز عکاسی و خود آموز شطرنج » دارد .
یکی از مجموعه داستانهای او برنده جایزه یونسکو در ایران و دیگری برنده عنوان کتاب برگزیده سال از طرف شورای کتاب کودک گردیده است . مهدی آذریزدی: نویسنده کودکان و نوجوانان متولد سال ،۱۳۰۰ یزد «پری کجایی.. اگر تو بودی حتماً همه چیز راحت تر بود.» وقتی پیشنهاد چای یا قهوه دادی و بلند شدی از سماور، آب جوشی در لیوان بریزی، زیر لب زمزمه می کردی پری کجایی.. می گفتند در را به روی کسی باز نمی کنی، خودت هم بعداً گفتی که نمی دانی چرا چند ساعت هم صحبتم شدی؛ اما همسفرم کردی با خود تا روزهای دور، تا تنهایی امروز و همیشه آفتاب صورتم را می سوزاند و من با شتابی بیشتر کوچه های قدیمی محله خرمشاه ـ یزد را طی می کردم تا از تو در توی کوچه ها به خانه اش رسیدم و اتاقی کاهگلی ومیزی زیر نور زرد یک لامپ. مهدی آذریزدی در آستانه هشتاد سالگی پشت میزی می نشیند و فقط کتاب می خواند، کتاب هایی درباره همه چیز، تاریخ، سفرنامه، ادبیات و حتی کتاب هایی درباره طب؛ می خواهد در تنهایی پرستار خودش باشد.
بزرگترین لذت زندگی اش همین کتاب خواندن است. می گوید: «آخه می دونی فضول هم هستم، می خوام همه چیز رو بدونم.» بچه که بود کتاب نداشت، پای منبرهای مذهبی بزرگ می شد و هر چه می شنید قصه هایی تکراری بود. کلیله و دمنه را که برای انتشارات امیرکبیر تصحیح می کرد، دید چه قصه های خوبی! کار بازنویسی را برای بچه ها شروع کرد تا کتاب و قصه داشته باشند. می گوید: «بیابونی که گرگ نداره، میش آمیز عبدالکریمه*. آن موقع عرصه خالی بود و هیچ کتابی نبود. این کار هم تازگی داشت.» حالا البته به نظرش کار هم خوب بوده و تأکید می کند: «فکرم خوب بوده، اخلاص هم داشتم. نه شهرت می خواستم، نه پول. فقط می خواستم برای بچه هایی که کتاب ندارند بنویسم و برکتی که این کار داشته به خاطر اخلاصی است که داشتم.» «قصه های خوب برای بچه های خوب» آذریزدی که خیلی ها روزگار کودکی شان را با آن سپری کرده اند با استقبال خوبی مواجه شد.
دکتر خانلری به مدیر انتشارات امیرکبیر گفته بود کار خوبی است، بگویید ادامه دهد و آذریزدی کم کم اعتماد به نفس پیدا کرد و کار را ادامه داد. روزگار کودکی اش در سختی و فقر رفت. اصلاً مدرسه نرفته و رنگ کلاس درس را ندیده، تا جایی که وقتی در پنجاه سالگی برای اولین بار یک کلاس درس می بیند نمی تواند جلوی گریه خود را بگیرد. الفبا را از پدر یاد گرفته و خود را با کتاب ساخته است.
پدرش معتقد بوده مدرسه آدم را فاسد می کند و می گفته به فکر آخرت باشید. حساسیت دیگر پدر هم به خاطر این بوده که مدرسه محله متعلق به زرتشتی ها بوده که پدر با آنها میانه ای نداشته. عقده مدرسه نرفتن و بچه ها را با کیف و لباس مدرسه دیدن همیشه برای مهدی آذریزدی باقی می ماند. نان و پنیر و پیاز و سرکه غذای روزگار کودکی خانواده آذریزدی بود و هیچ وقت پولی در خانه نداشتند.
خیلی از چیزهای مورد نیازشان را می کاشتند و یامثلاً آرد را با صابون عوض می کردند. این طور بود که مادر اصرار داشت مهدی سر کاری برود تا مزد بگیرد و پول به دست آورد. بعد از مدتی کار کردن با پدر، در یک جوراب بافی مشغول شد و بعد در یک کتابفروشی که معبر او بود به دنیای جدیدش که خلاصه می شد در کتاب، همدم تمام تنهایی هایش. وقتی با کتاب آشنا شد، فهمید دنیا از خرمشاه هم بزرگتر است. آن روزها دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در سال چهارم دبیرستان ایرانشهر درس می خواند و از این کتابفروشی کتاب می خرید. آذریزدی می دید دیگران دکتر و استاد می شوند. متوجه شد راه دیگری ندارد جز اینکه با کتاب خودش را بسازد. بیست و یک ساله بود که راهی تهران شد و اینجا مشغول به کار در چند انتشاراتی و کار تصحیح و ویرایش. کتابهایش را هم می نوشت: قصه های تازه از کتابهای کهن، شعر قندوعسل، گربه ناقلا، گربه تنبل، مجموعه قصه های ساده، مثنوی بچه خوب و تصحیح مثنوی مولوی. آذر یزدی از جلسه های سه شنبه ها که در انتشارات یزدان واقع در بلوار کشاورز برگزار می شد، به عنوان دوران خوشمزه ای یاد می کند و دوستی و آشنایی با اسلامی ندوشن، حمیدی شیرازی، زرین کوب، اقبال، مستوفی و حسین مکی را از خوشی ها و لذت های زندگی اش می داند که با بسیاری از اینها در چاپخانه انتشارات علمی و امیرکبیر آشنا شده است.
سال ۷۳ اما آذریزدی دوباره به یزد بازگشت. دیگر پول اجاره خانه در تهران را نداشت. به خانه پدری رفت که با آرامش بنشیند و بنویسد؛ پشیمان شد، ولی دیگر توان جابه جایی نداشت. زندگی در شهرستان را دوست ندارد و می گوید همه چیز برای مرکزنشین هاست: «هرچه هست در تهران است، نمایشگاه، کتابخانه و .. پل عابر پیاده هم که پله برقی شده. آن وقت می گن تهران شلوغ شده، خوب مردم از ولایات می رن تماشا و ماندگار می شن!» آذریزدی این روزها بسیار دلسرد است؛ از زندگی، از دنیا، از نوشتن. از وقتی برای چاپ کتاب «گربه تنبل»اش چند سالی معطل ممیزی شده، تمام انگیزه هایش برای نوشتن از دست رفته. می گوید بنویسد که چه شود؛ باز چندسالی معطلی و تغییری ناخواستنی.
پیرمرد قصه گو به کتابهای امروزی که با یک ورق زدن در کتابفروشی خواندنش تمام می شود، انتقاد دارد، ولی در عین حال می گوید امروز جوانهای تحصیلکرده ای روی کار آمده اند که با بچه ها آشنایند. او می گوید بچه دور وبرش نبوده و هرچه نوشته در مقایسه با کودکی خودش بوده. برای بچه ها دعا می کند که با خریدن کتابهایش خرج او را می دهند و از خدا می خواهد بچه ها را زیاد کند، البته کتابخوانهاشان را نه بچه های فوتبالیست را. «قصه های خوب برای بچه های خوب» را آذریزدی به انتشارات ابن سینا داده بود که چاپ نکرد. از میدان مخبرالدوله تا ناصرخسرو را گریه می کرد، با جعفری ـ مدیر انتشارات امیرکبیر ـ قهر بود و نمی دانست چطور از او بخواهد کتابش را چاپ کند. جعفری از پشت شیشه مغازه آذریزدی را که دید فهمید کاری با او دارد. کتابش را چاپ کرد و حالا سالهاست مهدی آذریزدی ـ حتی اگر دیگر ننویسد ـ برای بچه ها قصه می گوید ..
تعدادی از نوشته ها:
«قصه های خوب برای بچه های خوب»، قصه های کلیله و دمنه، قصه های مرزبان نامه، سندبادنامه و قابوسنامه، قصه های مثنوی مولوی، قصه های قرآن، قصه های شیخ عطار، قصه های گلستان و ملستان، قصه های چهارده معصوم.
«قصه های تازه از کتابهای کهن»: خیر و شر، حق و ناحق، ده حکایت، بچه آدم، پنج افسانه، مرد و نامرد، قصه ها و مثل ها، هشت بهشت، بافنده دانا اصل موضوع و دوازده حکایت دیگر/ فرهنگ یزدی/ دستور طباخی و خانه داری/ لبخند/ گربه ناقلا/ شعر قند وعسل/ مثنوی بچه خوب/ خاله گوهر، فالگیر/ مکتبخانه/ قصه های ساده/ گربه تنبل/ چهل حدیث و ..
بیشتر
آخرین دیدگاهها