حبیب لاجوردی
(1314 - 1400 هـ.خ)
نویسنده و پژوهشگر تاریخ
مشخصات:
نام واقعی:
حبیب لاجوردی
تاریخ تولد:
1314/00/00 خورشیدی
تاریخ درگذشت:
1400/05/03 خورشیدی (86 سالگی)
محل تولد:
تهران
جنسیت:
مرد
ژانر:
تاریخ معاصر
زندگینامه
حبیب لاجوردی، مدیر پروژه تاریخ شفاهی ایران در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد بود. او در جوانی و نوجوانی در نیویورک بود. لاجوردی دارای کارشناسی در دانشگاه ییل، کارشناسی ارشد در دانشگاه هاروارد در رشته MBA و دکترای اقتصاد در دانشگاه آکسفورد است.
لاجوردی پس از پایان تحصیلاتش به ایران بازگشت و در سال ۱۳۴۲ به کار در پیشه خانوادگیاش یعنی گروه صنعتی بهشهر، مشغول شد.
وی در سال ۱۳۴۸ مرکز ایران مطالعات مدیریت در تهران (با اعضای هیات علمی دانشکده بازرگانی هاروارد) را با کمک تنی چند از اساتید مدیریت تاسیس کرد و تا سال ۱۳۵۷ یعنی آغاز انقلاب در همانجا به تدریس درس سیاستگذاری عمومی مشغول بود.
لاجوردی کتاب اتحادیههای کارگری و خودکامگی در ایران (انتشارات دانشگاه سیراکیوز، ۱۹۸۵ سیراکوس) تالیف کرد که ترجمهای از آن در ایران به نشر رسیدهاست.
پروژه تاریخ شفاهی ایران - دانشگاه هاروارد
لاجوردی در سال ۱۳۵۹ به پیشنهاد یکی از اساتید دانشگاه هاروارد اقدام به نوشتن طرح اولیه پروژه تاریخ شفاهی ایران کرد و در شهریور ۱۳۶۰ این طرح بصورت اجرایی در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد شروع به کار کرد.
او به اتفاق همکاران خود در این پروژه با ۱۳۴ نفر که در تاریخ معاصر ایران ناظر و یا بازیگر در رویدادهای تاریخی بین سالهای ۱۲۹۹ الی ۱۳۶۰ بودند مصاحبه کرد، این پروژه نزدیک به ۱۰ سال به طول انجامید.
بیشتر
آخرین دیدگاهها
منابع طبیعی را صادر می کنیم ، بخشی از درآمد در خارج نشت می کند و با بقیه کالاهای مختلف وارد می کنیم و جلوی رشد صنعت را که انواع یارانه به آن تزریق می کنیم می گیریم و برای فروش واردات به بخش غیرمولد توان خرید تزریق می کنیم . چون دولت به اتکای منابع ملی ، بزرگ ترین کارفرما و پشتیبان واحدهای کسب و کار است ، برای تزریق توان خرید به کارکنان خود و به انواع کسب و کارهای نیازمند تزریق اعتبار ، به استقراض و مالیات ارزش افزوده زنجیروار و ... می پردازد ، حجم پول در گردش زیاد می شود و قیمت ها جهش می کند و تورم دو رقمی در جنبو جوش دائمی می ماند . این ماجرا ظرایفی هم دارد به دلایل مختلف ، صادرات و واردات تحریم می شود و به ناچار منابع را ارزان می فروشیم و کالاها را گران می خریم ( موافق و مخالف سیاسی هم هر کدام بخشی از این مأموریت تاراج منابع را انجام می دهند ) . این وسط اقتصادخوانده هایی داریم که دائماً اوراد متون مقدس خود را تکرار می کنند و از این که چرخ بر مدار اصول آنان نمی گردد ، نوحه می خوانند .... این همه در زمانه ای روی می دهد که جهان پرشتاب به سمت جنگی گسترده گام برمی دارد . ممکن است آخرین نسل بشر باشیم ؟ ( می گویند مورچه ای در چاله پر آبی افتاده بود و داشت غرق می شد و در آن حال می گفت : آب دارد دنیا را می برد ! )
روایت قاسم لاجوردی درباره برنامه کنترل قیمتها و تورم
یک روزی ساعت ۷ صبح بود آقای هوشنگ انصاری به من تلفن کرد که ساعت ۸ یک جلسهای هست پیش نخستوزیر و راجع به مسئله قیمتهاست تو باید حتماً شرکت بکنی…رفتم دفتر نخستوزیری یک عده از وزرا بودند، رئیس بانک ملی، بانک مرکزی یا اتاق اصناف، یک عده زیادی بودند. وزیر تعاون و وزیر بازرگانی، منتها چون هیچی هم راه نمیافتاد. گفتند حالا چه اتفاقی خواهد افتاد یا چی خواهد بود. یک وقتی که هویدا آمد یک صفحه کاغذ دستش بود این را از آن ور میز پرت کرد به این طرف میز پیش وزیر نمیدانم ولیان بود یا یک کسی، یکی از وزرای روبرویش بود که این کافی نیست. این جرایم کافی نیست حتی اعدام هم باید باشد. قبول نکردند این طرح اینها را، باید بروید محکمش کنید، در این مرحله اول خواستند گربه را سر حجله بکشند که خود اصنافیها بازرگانهایی که اینور آنور نمایندگی داریم بدانیم یک مسئله بزرگی هست...
بعد شروع کردند به توضیح دادن که بله بانک مرکزی شاخص قیمتها را درآورده چند روز مرتباً قیمتها بالا میرود، اجحاف دارد میشود درست که در خارج قیمتها بالا رفته ولی چهکار به قیمتهای اینجا دارد. آن کالاهای گران خرید که هنوز به اینجا وارد نشده، آنها چند ماه طول میکشد تا بیاید. اینها که همه خریدند ارزان خریدند تولید کردند، اینها را نباید گران بکنند. بنابراین داریم قانون میگذرانیم که برای کالاهای عمومی که دولت اعلام خواهد کرد چهها خواهد کرد. برنج، شکر، چایی، روغن، آرد این تعداد از کالاها هرکس گرانفروشی بکند محاکمه خواهد شد و حداکثر مجازاتش هم که آنجا نوشته بود حبس ابد. اینها گویا میخواستند بگویند میخواهیم بکنیمش اعدام، شماها بروید همهتان روی این فکر بکنید که چه وظیفههایی دارید که جلوی تورم گرفته بشود، قیمتها ثابت بماند. قیمتها باید برگردد به مثلاً اگر ماه مهر بودیم، برگردد به خرداد آن سال، سه ماه بروید به عقب.
فکر میکنم ۵۵-۱۳۵۴ بود. رفتیم اتاق بازرگانی کمیسیونی درست کردیم مسئله را مطرح کردیم گفتند اینها به شوخی بیشتر شباهت دارد نمیشود جدی باشد. مگر میشود که مردم را مجبور کرد به قیمت سه ماه پیش بفروشند؟ ضرر میکنند آخرش این است که قحطی کالا خواهد شد. اینها دارند به قول دولت قیمت خرید میفروشند بعد چی میشود؟ بهتر است که دعوت از بازار بکنیم، مردم و نخستوزیر و وزیرانش بیایند اینجا توضیح بدهند به مردم که خب اثر خواهد داشت. بالاخره هم میبینند که دولت جدی است، هم اینکه اینها حرفهای مردم را خواهند شنید... دعوت از طرف بازرگانی شد نخستوزیر هم آمد...
نخستوزیر توضیح داد که اعلیحضرت ناراحت هستند از اینکه قیمتها مرتب دارد بالا میرود. شما همهتان وطن پرستید. همه ما در مملکت کار میکنیم فرمانده مملکت اینجور میخواهد بکنیم، هر چه اینها گفتند که خب حالا ما سه ماه دیگر هم که این جنسهایی که داشتیم فروختیم، شما که میدانید قیمتها در خارج به خاطر همان مسئله نفت پیش آمده بود نفت گران شده بود همه دنیا تکان خورده بود. مواد شیمیایی چه جور بالا رفته ما یخچال که میخواهیم بسازیم، نمیدانم پارچه که میخواهیم بسازیم نخش چقدر بالا رفته آهنآلات چقدر بالا رفته، شکر چقدر بالا رفته. هرچه میگفتم، نظرشان این بود که فعلاً شما تا سه چهار ماه آتیه به قیمت سه ماه قبل بفروشید، از آن به بعد هر که میخواهد ترقی بدهد باید اجازه ترقی بگیرد و تشکیلاتش را درست بکند؛ و گفتند خب چه جوری باید شروع کنیم گفتند اتاق بازرگانی اتاق اصناف هم مسئول این کارند.
در آنجا از همه خواستیم که شما دلایلی بیاورید که در ۳۱ خرداد قیمتهایتان چی بوده مدارکتان را بفرستید و قبول بکنید که به آن قیمتها بفروشید اگر دلایلی دارید برای ترقیاش آنها را بفرستید که برود توی کمیسیون. چندین هزار نوع کالا بود هر کالایی هم ممکن بود که اصلاً به چند سایز به چند فرم و اینها باشد.
شب و روز یک عدهای توی اتاق بازرگانی کار کردند تا این چیزهایی که میرسد بتوانند کلاسه بکنند و بتوانند قیمتها را مرتب بدهند به روزنامهها به امضاء کارخانهها که مثلاً بگویند روغن نباتی دو پوندی چهار پوندی شش پوندی هشت پوندی در ۳۱ خرداد این بوده قیمتها حالا هم این است … چون نخستوزیر هم آنوقت گفت که اگر خودتان این کار را بکنید ما آن قانون را عقب میگذاریم، اگرنه آن قانون را به جریان میگذاریم؛ و مؤسسهای هم درست کردند بررسی قیمتها که رسیدگی بکند برای ترقی قیمتها …
بخشی از مصاحبه قاسم لاجوردی (۱۳۰۰-۱۳۸۹) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار اول
تاریخ مصاحبه: ۲۹ دی ۱۳۶۱
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
دنیایاقتصاد : مرکز پژوهشهای مجلس در یک گزارش سیاست «قیمتگذاری در اقتصاد ایران» را آسیبشناسی کرد. مطابق این گزارش، اگرچه اغلب برنامه تثبیت قیمتی با هدف مهار تورم بهکار گرفته شد، اما نه تنها باعث تنظیم بازار و کنترل قیمتها نشد، بلکه این سیاستها با عدم عرضه کالاها، افزایش احتکار و تعطیلی کارخانهها به جهش قیمتها دامن زد. این گزارش، با ارائه مثالهای عینی این موضوع را تشریح کرد: در بحث قیمتگذاری خودرو به هیچ عنوان به بحث کارآیی و بهرهوری توجه نشد و اتفاقا با قیمتگذاری خودرو، انحصارگرایی و ناکارآمدی تقویت شد. همچنین سیاست دلار۴۲۰۰تومانی و تعیین قیمت دستوری گوشت مرغ، باعث نابسامانی این بازار بهویژه در عید سال۱۳۹۹ شد. سیاست قیمتگذاری محصولات در بورس نیز موجب شد تا مفهوم «بورس» بهعنوان محلی برای تعیین قیمت از طریق عرضه و تقاضا از بین برود و به محلی برای توزیع غیرعادلانه محصولات تبدیل شود. در محصولات کشاورزی نیز پایین بودن نرخ مصوب باعث اختلال در عرضه و رشد قیمت گندم در سال۱۳۹۹ شد.
مهار تورم در تله قیمتگذاری
مرکز پژوهشهای مجلس در گزارشی به بررسی آسیبشناسی قیمتگذاری در ایران پرداخته است. این گزارش تاکید میکند در اقتصاد ایران هر زمان که اقتصاد با تکانههای درونی و بیرونی مواجه شده است، اغلب، برنامه تثبیت قیمتها نیز به اجرا درآمده، اما این سیاستها موفق نبودهاند. از نگاه مرکز پژوهشها، تبلور این مساله در بحث قیمتگذاری و تنظیم بازار بوده و به نوعی باعث اخلال در نظام اقتصادی کشور شده است. از سوی دیگر اتخاذ سیاستهایی از این دست باعث عدمعرضه کالا، احتکار و در نتیجه ادامه جهش قیمتها منجر میشود. نتایج این بررسیها نشان میدهد که قیمتگذاری کالاها و خدمات در ایران، جریان تولید و همچنین روابط اقتصادی را در سه دهه اخیر به صورت چشمگیری تحتتاثیر قرار داده است.
بسیاری از اقتصاددانان معتقدند که دخالت دولت در بازار و اعمال سیاستهای قیمتگذاری باعث ایجاد اختلال در نظام اقتصادی میشود و در چنین شرایطی قیمتها نمیتوانند تصویری از وضعیت واقعی اقتصاد را منعکس کنند و باعث گمراهی تولیدکنندگان میشوند.
از طرفی دیگر عدهای معتقدندکه دولتها باید برای حمایت از اقشار آسیبپذیر وارد عمل شده و از عدمثبات در بازار جلوگیری کنند. اما نتایج حاصل از سیاستهای قیمتگذاری و مداخله دولت در بازار نشان میدهد که اهداف موردنظر سیاستگذاران با بهکارگیری چنین ابزارهایی محقق نشده و باعث به وجود آمدن رشتههای بههمپیوسته قوانین و مقررات متضاد شده است. «دنیایاقتصاد» پیش از این در گزارشی با عنوان «تحریف بزرگ در اقتصاد ایران» با استناد به نظر
دو اقتصاددان برجسته، پروفسور هاشم پسران و دکتر موسی غنینژاد، موضوع تحریف قیمتی را مورد بررسی قرار داده بود.
نهادینه شدن قیمتگذاری دستوری
گزارش مرکز پژوهشهای مجلس، در بخش آسیبشناسی قیمتگذاری عنوان کرده است: یکی از دلایل پابرجاماندن تمایل سیاستگذاران به مداخله در بازارهای مختلف آن است که در زمینه تصمیمات مرتبط با نظام قیمتگذاری نگاه کوتاهمدت مسلط است، یعنی به جای تبعات ممکن سیاستها در بلندمدت و حتی تداخلات احتمالی با سیاستهای اعمال شده قبلی، صرفا به نتیجه کوتاهمدت توجه میشود.
از طرف دیگر سیاستگذاران به استفاده ازسازوکار قیمتگذاری به عنوان هدف علاقه زیادی دارند. علاوه بر آن سیاستگذاران به روابط علت و معلولی سیاستهای مختلف، مثل سیاستهای پولی و ارزی و تاثیر آنها بر افزایش سطح قیمتها توجهی ندارند.
حلقه مفقوده قیمتگذاری
از نظر نویسندگان این گزارش، به صورت کلی حمایت از مصرفکننده صرفا از طریق کنترل قیمت، اغلب ناموفق بوده است. این امر میتواند ناشی از آن باشد که در نظام قیمتگذاری کشور به تداخلات سیاستهای مالی، ارزی و تعرفهای توجهی نمیشود. در صورت تمایل به قیمتگذاری و تنظیمگری در بازار، شرط نخست آن است که ریشههای تغییرات شدید در قیمتها شناسایی شوند. شناسایی این ریشهها شرط لازم برای سیاستهای کلان در حوزه تنظیم بازار و قیمتگذاری است.
با شناخت صحیح از اقتصاد کلان و انتخاب ابزار مناسب مبتنی بر آن، این امکان وجود دارد که دامنه و عمق مداخلات در حوزه قیمتگذاری محدود شود. حلقه مفقوده قوانین تثبیت قیمت، توجه محدود به حوزه بهرهوری و قیمت تمام شده است. معمولا در آئیننامههای اجرایی این نوع قوانین میزان بهرهوری به عنوان ملاک تعیین قیمت لحاظ نمیشود. مثلا در حوزه خودروسازی به هیچ عنوان به بحث بهرهوری و کارآیی توجه نشده است و مواردی مانند هزینه نیروی کار سربار یا استفاده از تکنولوژی منسوخ شده در آنالیز قیمت به عنوان یکی از اجزای قیمتی به هزینه تمام شده اضافه میشوند و مراجع قیمتگذاری نیز این امر را میپذیرند. همین مساله نشان میدهد که این سبک از قیمتگذاریها نهتنها باعث عدماثربخشی اهداف مورد نظر شده، بلکه بیشتر موجب انحصارگرایی میشود.
اختلال قیمتگذاری در محصولات کشاورزی
این گزارش در ادامه تاکید میکند قانون تضمین خرید محصولات اساسی کشاورزی یکی از مصداقهای عدمموفقیت سیاستهای قیمتگذاری است. این قانون با هدف حمایت از تولید محصولات کشاورزی، ایجاد تعادل در نظام تولید و جلوگیری از ضرر و زیان کشاورزان و همچنین دستیابی به خودکفایی در زمینه محصولات کشاورزی در سال 1368 در مجلس شورای اسلامی تصویب شد. اما با بررسی چگونگی محاسبه قیمت و چگونگی اعمال قیمت آن چالشهای جدی را برای رسیدن به اهداف ذکر شده ایجاد کرد. نحوه قیمتگذاری این کالا چندان شفاف نیست و تعیین قیمت محصولات نه بر اساس هزینههای تولید و قیمتهای جهانی، بلکه به صورت یک قیمت واحد برای محصولات موردنظر اعمال میشود. از آنجا که برای تعیین قیمت این کالا بر نرخ تورم تاکید زیادی میشود، در وهله اول دولت برای عرضه محصولات دچار مشکل میشود. همچنین تعیین قیمت بسیار پایینتر از قیمت جهانی منجر میشود که کالاهای مورد نظر از داخل کشور به خارج قاچاق بشوند.
احتکار و افزایش قیمت، نتیجه تثبیت قیمت
نتایج بررسیهای این پژوهش نشان میدهد که در هر زمانی که اقتصاد ایران با تکانههای بیرونی و درونی مثل تغییر نرخ ارز، تشدید فشار تحریمها و اتخاذ سیاستهای ناکارآمد مواجه شده است، در اغلب اوقات برنامه تثبیت قیمتها به اجرا درآمده است. نتیجه بیشتر این موارد نیز موفقیتآمیز نبوده است و باعث اختلال در نظام اقتصادی کشور شده است. دلیل این امر آن است که در مواجهه با موارد یاد شده با وجود اصرار بر تثبیت قیمتها، تورم همچنان جهشی بوده است و این مساله خود را در افزایش قوانین و مقررات قیمتگذاری و تنظیمگری بازار نشان میدهد. افزایش این نوع قوانین نهتنها باعث تنظیم و کنترل بازار نمیشود بلکه ممکن است اتخاذ چنین سیاستهایی به عدمعرضه کالا و احتکار منجر شود. نتایج بررسیها بیانگر آن هستند که عدمموفقیت اجرای این سیاستها در نهایت به کمبود کالا در سطح عرضه به نرخ مصوب و افزایش احتکار انجامیده است. در نتیجه عدمدسترسی بنگاهها به مواد اولیه، بسیاری از بنگاههای تولیدی نیز تعطیل شدهاند.
دخالت ناموفق در «مرغ» و «بورس»
در گزارش مذکور درخصوص مصداقهای شکست قیمتگذاری به مثالهای عینی اشاره میکند. یکی از نمونه موارد یاد شده تامین و تخصیص ارز برای واردات نهادههای دامی با نرخ ارز ترجیحی 4200 تومان برای تثبیت قیمت گوشت مرغ بود. اتخاذ چنین سیاستی به نابسامانی بازار این کالای اساسی در شب عید سال 1399 منجر شد. در این زمان برگزاری جلسات مکرر دولت و مجلس کارساز نبود و تا زمانی که قیمتها افزایش نیافت بازار به تعادل نرسید.
همین مطلب عینا در بازار گندم در سال 1399 رخ داد و به دلیل پایین بودن نرخ مصوب خرید تضمینی گندم در این سال، بسیاری از کشاورزان، حاضر به عرضه تولیدات خود به دولت با نرخ مصوب دولت نشدند و این کاهش عرضه به فشار تقاضا منجر شده و باعث افزایش قیمت گندم در بازار داخلی شد.
همچنین دخالتهای دولت و سیاست قیمتگذاری در برخی محصولات در بازار بورس موجب شده است که وظیفه بورس یعنی تعیین قیمت بر اساس میزان عرضه و تقاضا از بین برود و اتفاقا این مساله منجر به توزیع غیرعادلانه محصولات موردنظر شده است.
قیمتگذاری، انحراف از مسیر رفاهی
گزارش مرکز پژوهشهای مجلس تاکید میکند که به صورت کلی سیاستهای قیمتگذاری در ایران که با هدف تعیین و تثبیت قیمتها تصویب شدهاند، نشاندهنده نقش گسترده دولت در تعیین قیمت کالاها و خدمات مختلف طی سه دهه گذشته است. این در حالی است که نظام قیمتگذاری کشور به جای آنکه ابزاری برای تحقق اهداف حمایتی و تولیدی باشد، تبدیل به هدف نهایی شده است. علاوه بر آن تصویب قوانین متعدد با رویکرد مداخله در نظام قیمتگذاری در مواردی دارای ماهیت متضاد بوده است. یعنی این قوانین متعدد در پاسخ به سیاستهایی بوده است که در گذشته با هدف تثبیت قیمت و جلوگیری از نوسان و رشد قیمتها اتخاذ شده بودند.
آسیبشناسی فرآیندهای قانونی در زمینه قیمتگذاری نشان میدهد که اگر پس از تصویب قوانین هدفمندسازی یارانهها و اجرای سیاستهای کلی اصل چهل و چهارم قانون اساسی، تعداد قوانین و اقلام مشمول قیمتگذاری و سازوکارهایی که در راستای مداخلات دستوری دولت بوده است کاهش یافته است، اما عادت به قیمتگذاری باعث شده که اقدامات قبلی و جهتگیریها در جهت کاهش مداخلات دولت تضعیف شود و تمایل سیاستگذاران به مداخلات در بازارهای مختلف افزایش یابد.
نظر کریم سنجابی درباره اشغال سفارت امریکا و گروگانگیری کارکنان آن
بنده وارد نیویورک که شدم قضیه گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا در ایران صورت گرفته بود. دو سه شبی من در نیویورک در منزل سعید زنجانی پسر آیتالله سیدرضا زنجانی و دکتر [علی] شایگان بودم که وزیر سابق دادگستری آمریکا به نام رمزی کلارک به ایران میرفت که راجع به آزادی گروگانها با آقای خمینی و دیگران ملاقات بکند و او تلفنی به سعید کرد. سعید از من پرسید: «میخواهید با این شخص ملاقات کنید؟» گفتم «نخیر من با ایشان ملاقات نمیکنم ولی از طرف من به ایشان بگویید که خیال میکنم رفتن ایشان بیثمر باشد.»
چند روز هم در پاریس اقامت کردیم و بعد از پاریس به ایران برگشتیم. موقعی که وارد تهران میشدیم، قریب نصف شب بود، جمعی از رفقا و هواداران جبهه ملی به فرودگاه آمده بودند. یک عده سی، چهل نفری هم از حزباللهی را فرستاده بودند که علیه من شعار «تحفه آمریکایی» بدهند. این هم استقبال حزب جمهوری اسلامی بود از بنده. خلاصه، از ابتدای کار ما مواجه با این اوضاع بودیم.
بنده به محض رسیدن به ایران درباره گروگانگیری اظهارنظر کردم و گفتم این گروگانگیری امری مخالف قانون بینالمللی است و به حیثیت ایران در خارج لطمه میزند و ایران را به انزوا میکشاند و علاوه بر این، اگر دولت ایران میخواست در برابر آمریکا نسبت به موضوع راه دادن به شاه که البته کار ناروایی بوده واکنش نشان بدهد، میتوانست از پولها و سرمایههایی که در آمریکا دارد استفاده کند و آنها را خارج نماید. میتوانست درباره فروش نفت سیاست شدیدی در پیش بگیرد و میتوانست در صورت لزوم قطع روابط سیاسی و حتی تجارتی هم بکند که هیچگونه مورد اعتراض حقوقی و بینالمللی نمیتوانست قرار بگیرد و بسیار مؤثرتر از عمل گروگانگیری بود. از این جهت هم جبهه ملی و همه ملّیون ایران مورد فحش و ناسزا قرار گرفتند که آنها در خط امام نیستند. زیرا معمول شده بود که دانشجویان خط امام هر روز جمعی را جلوی سفارت آمریکا ببرند و به شعار دادن وابدارند و به ما اعتراض میکردند که چرا شما اینجا نمیآیید و تظاهر نمیکنید.
س- در این موقع حکومت آقای بازرگان هم دیگر کارش تمام شده بود.
ج- در این موقع حکومت آقای بازرگان هم ساقط شده بود و مجلس خبرگان هم کار خود را تمام کرده و طرح قانون اساسی جدید اعلام شده بود. جبهه ملی درباره این طرح نشریهای منتشر کرد و به جهاتی که لازم میدانست مخالفت خود را با آن اعلام داشت.
بخشی از مصاحبه کریم سنجابی (۱۲۸۳-۱۳۷۴) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار بیستوششم
تاریخ مصاحبه: ۲۱ مهر ۱۳۶۲
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
#تکه_مصاحبه
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
روایت غلامحسین ساعدی از تفاوت نظرات اعضای کانون نویسندگان در ماجرای گروگانگیری
ما دعوای خیلی مهمی در کانون نویسندگان داشتیم بر سر قضیهی گروگانگیری. قضیه از این قرار بود که گفتند که کانون در این مورد باید موضع بگیرد. یعنی به این صورت تهدیدمان کردند. ما گفتیم که خوب ما [در بیانیه] مینویسیم مرگ بر امپریالیسم. حالا امپریالیسم را کسی نمیشناسد.
مثلاً من و شاملو میگفتیم که به ما مربوط نیست. مرگ بر امپریالیسم را ما معتقد هستیم، اگر میخواهیم کاری بکنیم واقعاً رودر رو با امپریالیسم بایستیم. میگفتند نه ما باید شرکت بکنیم. تودهایها بیشتر بودند میگفتند که ما باید شرکت بکنیم.
یک دانه پلاکارد ما دادیم نوشتند و بردند چسباندند جلوی سفارت آمریکا آن بالا. که آن را تکه پاره کرده بودند برای اینکه تند نبود. هرچه تندتر بود بهتر بود.
س- یادتان میآید که [متن پلاکارد] چه بود؟
ج- آره. شعارش در واقع یک شعار کلی بود و تند نبود. بابت گروگانگیری و اینها به آن صورتش توجه نشده بود و همینجور حمله میکردند. ولی درست موقعی که روزنامه آیندگان را بستند، بر و بچههایی که الان توی پاریس هستند مثلاً محسن یلفانی و اینها آمدند توی خیابان و ما تظاهرات سر همین جبهه دموکراتیک و اینها راه انداختیم. کانون اصلاً آمد توی خیابان. آن موقع آنها نیامدند. نه بر علیه آن جریانی که مسلط میشد نیامدند.
س- یعنی اعضای تودهای کانون را میگویید؟
ج- هم اعضای تودهای کانون و هم آنهایی که یک مدت سمپاتی داشتند مثلاً مثل اکثریتی و این چیزها که تازه داشت رشد میکرد، یک عده قلیلی بودیم که آمدیم توی خیابان و بعد اصلاً محکوم شدیم نسبت به این قضیه. حالا اسم نمیبرم که چه کسانی بودند، اینها آمدند ولی بقیه نیامدند گفتند «نه، اصلاً بستن آیندگان خوب است.» اوا، چطوری خوب است؟ بعد آن وقت رفتند ریختند و تمام بچهها را گرفتند بردند شصت و خوردهای روز در زندانهای عجیب و غریب اوین زندانی کردند و طفلی شاملو هر شماره کتاب جمعه را درمیآورد مینوشت که شصت و خوردهای روز از زندانی شدن اینها گذشته. هی اعلامیه بنویس ولی اصلاً کسی حاضر نبود [همراهی کند].
به نظر من [در ذهنها] قتلعام مباح شده بود یعنی همه را بایست کشت. همه رای میدادند و علتی که من به این انقلاب عنوان طوفان دادم اینجا معنی پیدا میکند. یعنی یک حالت کاتاستروفی بود. یک کاتاستروف که همه همدیگر را سرویس میکنند، که چه آخر؟ این به آن میگفت خائن، آن به این تهمت میزد، این به آن میگفت مثلاً تاندانس فلان دارد. اصلاً کسی نمیفهمید. توی مملکت ما کی میفهمید که مثلاً صهیونیسم بینالمللی [چیست؟]. تا دیروز که همه مهر رستاخیز توی شناسنامهشان بود یک دفعه همه انقلابی شدند، آخر این که نمیشود. همه از دم. همان خانمی که هر روز میرفت سلمانی و مانیکور و پدیکور میکرد بعد میرفت فلان کافه، از آن بگیر برو تا آخر. بچهای که تا دیروز اصلاً یک کتاب نخوانده بود انقلابی شده بود. خوب این اصلاً وحشتناک است. اینجا است که قضیه انقلاب تبدیل به طوفان میشود. انقلاب یک معنایی دارد، نه؟ هنوز هم مثلاً اشعاری که صادر میشود و آدم برمیدارد و میخواند اصلاً در مدح انقلاب است. اگر انقلاب این است که ما داشتیم اصلاً میخواهیم هزار سال دیگر انقلاب نباشد. چه انقلابی؟
س- آقای ساعدی شما که ارتباط نزدیکی با روشنفکران ایران داشتید و سوابق آنها را میدانستید آیا آنطور که شما عکسالعمل اینها را در زمان انقلاب دیدید میتوانید بگویید که آیا روشنفکران ایران ماهیت آن چیزی را که داشت می آمد نمیشناختند و علتش این بود که دچار آن هیستری جمعی که شما اسم میبردید شده بودند؟
ج- ببینید اولاً روشنفکر که میگویید یک کمی بیانصافی است. همه ادعا میکنند که روشنفکر این است و روشنفکر آن است. خیلیها هستند که اسمشان روشنفکر است و در واقع اصلاً روشنفکر نیستند، زرتیشن هستند. با اجازهتان در دانشگاه هاروارد این لغت «زرتیشن» ثبت شود. نه اصلاً اینجوری نبود. آنهایی که واقعاً چشمشان باز بود تمام این قضیه را میفهمیدند. برای نمونه کاملش احمد شاملو از روز اول بو گند قضیه را فهمیده بود. احمد شاملو نه به عنوان شاعر یا هنرمند برجسته اصلاً به عنوان یک آدم بو میکشید. ولی آن آدمی که تن به قضایا سپرده بود اسمش را نمیشود گذاشت روشنفکر.
مصاحبه با غلامحسین ساعدی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار چهارم
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
دیدار با آیت الله خمینی
وقتی آقای خمینی وارد ایران شد، #کانون_نویسندگان ایران به دیدن ایشان رفت، که راجع به مطبوعات و این مسائل صحبت بکنند. من هم جزو آن هیات رفتم. به نظر من خیلی کار خوبی کردیم که رفتیم. غول را وقتی که از چاه در می آید، اگر نبینی و راجع به آن حرف بزنی، فایده ندارد. دیدن خمینی برای من جالب بود. قضیه از این قرار بود که #سانسور و اینها دوباره پا گرفته بود و کانون نویسندگان، تصمیم گرفت که اندکی برود و به خود حضرت بگوید که:
" دایی، ما هستیم ها ".
آن وقت نشستیم به نوشتن یک متن. یک عده جمع شدند و اینها و فلان. گفتیم نه، برویم و به او بگوییم، الان دستگاه دارد دست او می افتد. یک متنی تهیه شد که به نظر من متن خوبی هم بود. بعدش تلفن زدند که شما میتوانید بیایید، آقا اصلا منتظر شماست. مثلا #سیمین_دانشور بود، من بودم، #سیاوش_کسرایی بود، #جواد_مجابی بود، #باقر_پرهام، شانزده/هفده نفر بودیم. #جعفر_کوش_آبادی بود. قرار شد متن را #باقر_پرهام بخواند.
تنها زنی که با ما بود خانم [سیمین] #دانشور بود. ایشان یک روسری داشتند و این شیخ هی میگفت که:
" این روسری را یک کمی بکش بالا "
- مثلا صورتتان را بپوشانید. اولین آدمی که دوید و دو زانو نشست جلو خمینی [سیاوش] کسرایی بود. آقا گفت:
"" بسمالله. من متشکرم. این انقلاب فایده اش این بود که ما طلبه ها با شما نویسندگان و اینها نزدیک شدیم. آخرش هم گفت که:
"و شما مجبورید فقط راجع به اسلام بنویسید. اسلام مهم است. آن چیزی که مهم است اسلام است. از حالا به بعد راجع به اسلام" "".
یعنی ما را سنگ روی یخ کرد. خیلی راحت. ما رفته بودیم بگوییم که #سانسور نباشد، اصلا برای ما تکلیف روشن کرد...
(دیدار کانون نویسندگان با خمینی)
نوشته غلامحسین ساعدی
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند . «ضرب المثل ایرانی»
یکی از دلایل عدم موفقیت کار گروهی و حزبی در بین ایرانیان حتی در محیط آزاد غرب
بدون سند حرف زدن که علمی نیست
روایت فتحالله مینباشیان درباره اختلاف ایران و عراق و عبور کشتی ابنسینا از اروند رود
گفتند شب بیا دانشگاه جنگ – اتاق جنگ – شورای جنگ است در ستاد بزرگ....
سالی که کشتی ابنسینا حرکت داده شد. اختلاف ما با عراق. سالش را درست خاطرم نیست. عرض کنم ۴۳ – ۴۴ بود یک همچین سالی. ۴۵ مثل این که ایرانی. نشستیم آنجا دیدیم که صحبت کشتی– حرکت کشتی ابنسینا است و ... آنوقت تازه من فهمیدم که کشتی ابنسینا را دستور دادند حرکت کند با پرچم ایران – عراقیها مخالف بودند گفتند غرقش میکنیم، اینه که ممکنه جنگ بشه. گفتم خب اگر اینه که ما نظامی هستیم ما با دست خالیام شده باید بریم یا کشته شویم یا مأموریت انجام بگیره. فردا دو تا هواپیما میره یکی ساعت ۶ یکی ساعت ۷ از طرف شیراز. من با ساعت ۶ میروم یک ستاد تاکتیکی برمیدارم میروم آنجا خودم مأموریت را اداره میکنم.
گفتند یک سرهنگی است ناخدا دو – ناخدا عطائی – ناخدا دوم عطائی سرهنگ دوم. گفتم برید احضارش کنید. ... گفتم خب تو میخواهی حرکت بدهی این کشتی را؟ شما میخواهید حرکت بدهید؟ گفت بله.؟؟؟ میدانی که هفتتا موشکانداز جلوی خسروآباد میخواهند بزنند غرقت کنند؟ گفت یک موی بایندر فدای صد تا من. بایندرها کشته شدند من هم فدا میشوم برای مملکتم. خدای بزرگ این را گفت. من خیلی خوشم آمد از این مرد. دستش را فشار دادم گفتم که یک مو از سرت هم نمیره. برو – بالا سرت چهار تا اف – ۵ میپره – بالای اف – ۶ چهارتا فانتوم میپره که میدانی توش کیه؟ نادر جهانبانی است. او آس آسمانهاست. باور کنید خلبانی به آن رشادت به آن فهمی به آن دانش هیچ جای دنیا نداشت آمریکاییها هم نداشتند. گفتم فرمانده کل او هست بالای سر تو میره. تو خودت کشتی جنگی چی داری؟ گفت یک کشتی دارم که یک توپ ۱۰۶ میلیمتری دارد. گفتم اون هم بیاید از جلوت برو – نترس. خودم هم بعد مراقب هستم تا خسروآباد بعد توپخانه هم آنور هست.
کشتی حرکت – کشتی حرکت کرد چند دقیقه بعدش چند ساعت بعدش گفت ناخدا میخواهد با شما صحبت کند. ناخدا صحبت کرد. گفتم چیه؟ گفت من عطائی هستم تیمسار. موشکها روی من گرفتند. گفتم موشکها رو به تو گرفتند گفتم تو هم توپت را رو به آنها بگیر – رو به آنها بگیر ولی آنجا آن لحظهای بود که دیگه واقعاً یک حالت خیلی بدی به آدم دست میده. احساس میکردم که الآن یک عده زیادی خون ریخته میشد. و باور بکنید من تنها ژنرالی هستم که دشمن خونریزی به جنگم. من اصلاً نمیبایستی افسر میشدم. حالا فهمیدم حقیقتاً. من از اول نباید افسر میشدم. کاش آن فیلم و کاش آن کتاب تاریخ را نمیدیدم. میرفتم آرتیست میشدم میرفتم فوتبالیست میشدم. میرفتم اسپورتمن میشدم. استعداد همه این کارها را داشتم. میرفتم نویسنده تئاتر و سینما میشدم. باور کنید این کارها را داشتم – استعداد داشتم. بیخود رفتم ارتشی شدم. در ارتش هم بزرگترین درجات را گرفتم – به بالاترین مقام هم رفتم ولی امروز احساس میکنم میبینم من اصلاً ذاتاً من آدمکش نیستم – مثلاً در همین انقلاب بنده غلط بکنم برم یکجایی بخواهم خونریزی بکنم – راه بیندازم. کسانی که میخواهند بروند خونریزی بکنند خونریزی بکنند. اما برای تربیت یک عده نظامی که بتواند جنگ بکند برای دفاع از مملکت آن را آمادهام بهعنوان یک استاد. هرلحظه بگویند میروم. خودم کشته بشوم آمادهام ولی من آماده نیستم.
این حالت بدی است که الآن فکر کردم دستور میدهم تیراندازی بشه، دستور تا فلان گردانها تیراندازی بکنند چه قیامتی خواهد شد چقدر کشته خواهد شد. خودم به جهنم. درست دو دقیقه بعدش دیدم عطائی میگه تیمسار تیمسار تیمسار گفتم بله – گفت جنگ نشد گفتم جنگ نشد. گفت تیمسار گرفتند رو به هوا. گفتم یعنی چی؟ گفتند یعنی ما جنگ نداریم. گفت خب تبریک عرض میکنم.
مصاحبه فتحالله مینباشیان با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم
قضیه بحرین
بخشهایی از قسمت دوم نوار سوم مصاحبه امیرخسرو افشار قاسملو، پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد:
شروع [قضیه] بحرین از اواخر دهه شصت [میلادی] بود. خیال میکنم انگلیسها با ایادی که داشتند با شاه صحبت کرده بودند حالا ممکنه یا ایادیشان یا رئیس قسمت ایننلیجنسشون در تهران که هفتهای یک بار بهصورت خصوصی شرفیاب میشد.
اصطلاح خود کادر سفارت این بود که میگفتند: The other side of the Embassy و منظورشان این بود که قسمت اینتلیجنس. آنها با اعلیحضرت خیلی تماس داشتند. تماسشان هم بلاواسطه بود یعنی بدون حضور ریس سازمان [امنیت] ایران یا وزیر خارجه یا وزیر دربار یا نخستوزیر. بههیچوجه هیچکس دیگری نبود. خودش مستقیم در تماس بود و این تماسها در این اواخر که من در کار بودم بهطور دائم و مرتب هفتهای یک یا دو روز بود.
بههرحال خیال میکنم که یا از قسمت ام آی 6 یا به نحو دیگری به اعلیحضرت گفته بودند که ما از خلیج فارس خارج میشویم و تکلیف بحرین باید روشن شود ما نمیتوانیم استخوان لای زخم بگذاریم و همینجوری از خلیج فارس برویم. ما عجله داریم و دولت اعلام کرده که در یک تاریخ مشخص از خلیج فارس خارج میشود و تا قبل از آن شما باید کار بحرین را تمام بکنید. اینها همش خیال من است و رکوردی(مدرکی) برایش ندارم. این خلاصه بحثها بود، حالا اگر استدلالهای دیگری هم بوده، من که حضور نداشتم و البته اینها استنباط من بود.
... اعلیحضرت به من گفتند «اولاً بحرین قسمت اعظمشان عرب هستند و اکثریت زبون عربی حرف میزنند. بحرین یک وقت نفت داشت؛ از بین رفت. صید مروارید هم دیگه جالب نیست. از لحاظ اقتصادی یک باری روی دوش ما است. یعنی ما باید از نظر اقتصادی از بودجه مملکت مبالغ زیادی بگذاریم و صرف عمران و آبادی و کارهای دیگر بکنیم. بنابراین این یک سربار است. از نظر اجتماعی هم بحرین را باید به زور نظامی نگه دارم یعنی آنجا همیشه باید یکی دو لشکر داشته باشیم و من اهل این نیستم که به زور حضور لشکرم یک جایی را ضمیمه خاک خودم بکنم. و این لشکر، چون سربازها میروند توی خیابان، حالا یا با لباس معمولی میروند یا ... یکی به آنها شب چاقو میزند؛ کارد میزند، میکشدشان، و ... اینها همیشه در معرض حمله هستند. معنی ندارد! بنابراین بحرین یک جایی است که نه از نظر اقتصادی به درد ما میخورد و نه از نظر استراتژیک با داشتن تنگه هرمز و جزایرمان به درد میخورد و نه از نظر سیاسی. و جز زحمت و دردسر و خرج هیچ چیز دیگری برای ما ندارد.»
... من به حضور اعلیحضرت هم گفتم که باید خیلی فکر کرد. در خلال این مدت کویتیها و وزیر خارجه کویت با آقای زاهدی تماس گرفته بودند. معلوم میشود که انگلیسیها کویتیها را تحریک کرده بودند. تماس گرفته بودند و گفته بودند که قضیه بحرین را اصلاً ما خودمان حل بکنیم و کاری به انگلیسیها نداشته باشیم. زاهدی هم از این موضوع خیلی خوشحال شد غافل از اینکه کویتیها هر کاری که میکنند به دستور انگلیس است.
... یک مسئله مهم دیگری راجع به حل مسئله بحرین بایستی طرح بکنم و آن مسئله مهم عبارت از این بود که بعد از مدتها فکر، وقتی من اعلیحضرت رو اینطور مصمم دیدم و وقتی اعلیحضرت شبیه همین افکار خودش رو در یک مصاحبه مطبوعاتی گفت که من به زور نمیخواهم یک جایی رو غصب کنم، اگر مردم میخواهند، خودشان بیان جلو، آنوقت یک چیزی است، ولی به زور نظامی نمیخواهم یک جایی رو بگیرم، این رو در هندوستان، این مصاحبه مطبوعاتی را کردند. من به فکرم رسید که به اعلیحضرت عرض کنم که قربان خوب حالا که اعلیحضرت این تصمیم را دارید، باید به طرز آبرومندی این کار عملی بشود. مبادا اسم اعلیحضرت یک روزی لکهدار بشود. باز هم عرض میکنم قاجاریه حاضر به این کار نشد. گفت: مثلاً چه کار بکنیم؟ گفتم: باید فکر کنیم که یک مرجع دیگری، یکی از سازمان ملل مثلاً .. این فکر همینجوری به نظرم آمد. تا من اسم سازمان ملل رو گفتم، اعلیحضرت اظهار کرد خیلی فکر خوبی است! همین رو بچسبیم. همین رو بچسبیم و راجع به این مطالعه بکنیم. که اصلاً قضیه رو بگذاریم به عهده سازمان ملل متحد، هرچه آن نظر میدهد و هر چیز آن رأی میدهد.
خاطره ملاقات با سید موسی صدر
ملاقاتی بود که با آقای موسیصدر که بعدها امامموسی صدر شد دست داد. آنموقع که در جمعیت «راه نو» ما فعالیت میکردیم برای حقوق زن و اینها همه جوانب کار را نگاه میکردیم. از جمله میخواستیم واقعاً دسترسی پیدا کنیم که با روحانیون تماس داشته باشیم و به آنها بگوییم که ما مخالف دین نیستیم چون واقعاً اینجور منعکس میشد میگفتند این جمعیتهای زنان میخواهند بیبندوباری به بار بیاورند و اینها.
چنانچه حتی شنیده بودیم پایین شهر یک خانمی است که راجع به اسلام و اینها درس میدهد و زنان دورش جمع میشوند و اینها و به جمعیت ما بد گفته، ما چند نفر بلند شدیم رفتیم آن خانم را هم دیدیم که برایش بگوییم که جمعیت ما چه کار میکند و کارهایش از چه نوع است و اینها. یکی هم اینکه خوب در ردهی بالاتر به اینها بفهمانیم که ما یک چیزهای منطقی میخواهیم که قابل تطبیق با مذهب باشد.
یکی از مدیرکلهای وزارت آموزش و پرورش بود، آقای جزایری به نظرم، نمیدانم در چه فرصتی بود که [میان ] ما با او صحبت شد. گفتیم که ما دلمان میخواهد که با روحانیون تماسی داشته باشیم گفت، «من ترتیبی میدهم که شما با کسانی به خصوص نمایندهای از قم بیاید [و با شما ملاقت کند].» ترتیب این کار داده شد و جمعیت «راه نو» هم آنموقع در منزل من جلساتش بود، اصلاً همیشه اینطور بود، قرار گذاشتیم که بیاییم منتها نرفتیم توی اتاق جمعیت، آمدیم توی اتاق پذیرایی من.
دو نفر آمده بودند. یکیاش یک آقایی بود اگر اشتباه نکنم اسمش غفاری بود او معلم قرآن شرعیات مدارس بود، او در واقع کارمند خود وزارت آموزش بود منتها خوب با قم هم ارتباط داشت. یکیاش آقای موسیصدر بود. آنموقع هم خب نسبتاً جوان بود. و به نسبت اینکه جوان بود من دیدم چهقدر اطلاعات عمومی دارد وقتی که صحبت میشود. آخر آخوندها غالباً فقط یک اطلاعات منحصری دارند ولی او واقعاً اطلاعات عمومی داشت. گمان میکنم زبان میدانست و اینها. و یک جلسهی خیلی جالبی داشتیم.
چندنفر از خانمهای جمعیت بودند و ما راجع به مسائل مختلف با این آقا صحبت کردیم و گفتند که این آقا نمایندهی ثقهالاسلامی است که آمده، آنموقع ثقهالاسلامی یکی از کسانی بود که تقریباً معاون [آیتالله حسین] بروجردی بود و بروجردی در آنموقع زنده بود.
خیلی صحبت و بحث کردیم. یکی از چیزهایی که همین آقا گفت [خیلی جالب بود]، ما گفتیم که ما با خیلی از بیبندوباریها موافق نیستیم حتی با آن جور چیزها که به ضرر زن تمام میشود مخالفیم. فرض کن آن چیزهایی که خیلیها خیال میکنند شبزندهداری و نمیدانم آنجور مجالس و خیلی بیبندوباریها به نظر ما اینها به ضرر زن است. ببینید این [سید موسی صدر] چهقدر آدم منطقیای بود که گفت: «خوب این هم رآکسیون [عکسالعمل] آن محدودیتهای قدیم [نسبت به زنان] است.» آنوقت مثال زد گفت، «این چراغ را اگر بگیرید از این ور بکشید وقتی ولش بکنید میرود تا آنطرف.» گفت، «این نتیجهی محدودیتهای قدیم است که به زنها دادند که وقتی که حالا آزادی پیدا کردند یک عدهای هم پیدا میشوند که زیادهروی میکنند.» بههرحال خیلی با همدیگر به توافق رسیدیم نسبتاً و قرار شد که برود قم و منعکس بکند که خواستههای ما چیست و ما خودمان هم با خیلی از بیرویگیها مبارزه میکنیم، با مطبوعاتی که اینقدر زن را کوچک میکنند و با اعلانهای زشت و زننده در واقع به زنها توهین میکنند ما مخالف هستیم.
و از جمله وعدههایی که آقای موسیصدر به ما داد و تا مدتی هم ادامه پیدا کرد فرستادن مجله «مکتب اسلام» بود. چون مجله را خودش اداره میکرد من هم تکوتوکی این مجله را دیده بودم. بعد مرتب برای ما میفرستاد. تا یک مدتی این مجله میآمد و بعد دیدم نیامد. من هم دیگر چیزی راجع به آقای صدر نشنیدم تا اینکه بعد از سالها شنیدیم که سر از لبنان درآورد و معلوم شد که بعد فعالیتهایش به چه صورتی درآمده. بههرحال فکر کردم که این هم نسبتاً جالب است که این را هم گفته باشم.
بخشی از مصاحبه مهرانگیز دولتشاهی (۱۲۹۶-۱۳۸۷) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دهم
تاریخ مصاحبه: ۸ خرداد ۱۳۶۳
مصاحبه کننده: شاهرخ مسکوب
#تکه_مصاحبه
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
خاطرات نصرتالله امینی از علیاکبر دهخدا
(به مناسبت سالگرد درگذشت علامه دهخدا)
یادم هست که یک روزی که من در مریضخانه نجمیه در همین ساختمانی که مرحوم [محمدحسن] شمشیری [درست] میکرد چون از طرف ایشان افتخاری نظارت میکردم آنجا بودم، اتفاقاً آقای الهیارخان صالح را آورده بودم که ایشان این ساختمان شمشیری را ببینند. با ایشان داشتیم میگشتیم که دکتر غلامحسینخان [مصدق] با عجله آمد که «آقا بفرمایید زود برویم از منزل دهخدا یک پرستار خواستهاند و حال ایشان بد است برای آمپول و این حرفها.» آقای صالح و بنده سوار شدیم آقای دکتر غلامحسینخان یک پرستار هم برداشتند با عجله خودش پشت رل نشست و به منزل علامه دهخدا رفتیم.
وقتی رفتیم دیدیم که بله حال ایشان بهاصطلاح در حال سکرات هستند و در حال احتضار، ولی هنوز هوشوحواسی داشتند. مرحوم آقای دکتر [محمد] معین که خدایش رحمت کند ایشان را رو به قبله تقریباً نشانده بودند مثلاً … و مرحوم دهخدا همیشه هم از تنفس رنج میبرد [چون] یک آسم خیلی شدیدی داشت. و آقای دکتر معین گفتند که آقا؛ جناب آقای الهیار صالح، جناب آقای دکتر غلامحسین مصدق و نصرتالله امینی به عیادت شما آمدند. ایشان توانایی اینکه خیلی حرف بزنند نداشتند. گفتند: «من مخلص دکتر مصدقام» با همان طرز «من مخلص دکتر مصدقام... که مپرس، که مپرس». این چندبار این «که مپرس» را تکرار کرد. آقای معین گفتند آقا منظورتان از «که مپرس» غزل حافظ است؟ گفت «آره.» گفت «میخواهید بیاورم بخوانم؟» رفت و دیوان حافظ را آوردند آن غزل معروف حافظ را شروع کردند خواندن تا رسیدن به این بیت که: «گشتهام در جهان و آخرکار / دلبری برگزیدهام که مپرس» گفتند و تمام شد و مردند.
... آن روزی که به اتفاق آقای بزرگمهر خدمتشان بودیم فرمودند که بله «میدانید که مرا چند روز قبل»، البته من خبر داشتم، «[تیمسار حسین] آزموده احضار کرد و از صبح در دادرسی ارتش برد و روی صندلی چوبی که من عادت نداشتم که بنشینم از صبح شروع کردند از من تحقیق کردن که تو [پس از خروج شاه از ایران] میخواستی رئیسجمهور بشوی و بالاخره شب مرا تشنه و گرسنه و فلان آوردند و انداختند توی جوی درب خانه که بگویند مثلاً من بیرون آمدم خودم تصادفاً و من افتادم اصلاً بدون اینکه حالی داشته باشم. تصادفاً رفتگر محل رد میشود و مرا میبیند.» خب معمولاً دهخدا به اینها خیلی کمک میکرد. اصولاً مرد عجیبی بود. [رفتگر] نگاه میکند میبیند ایشان افتاده توی جوی. فوراً درب خانه را در میزند صدا میکند آقا افتادهاند میروند بغل میکنند میبرند. خب طبیب خبر میکنند حالش جا میآید. صبح ایشان یک قطعهای ساخته بودند که:
«یقین کردمی مرگ اگر نیستیست / از این ورطه خود را رهانیدمی
بدان عرصهی پهن بیازدحام/ پروبال خود را کشانیدمی
به جسم و به جان هر دو وان مردنی / ز گیتی رسن بگسلانیدمی
من این معدن خار و خس را بهجای / بدین خوش علف گله مانیدمی»
که این را به آقای بزرگمهر داد و بزرگمهر هم به آقای دکتر مصدق دادند و آقای دکتر مصدق این را در محکمه [نظامی] خواندند. و بعد هم اشاره کردند به همین نظامیانی که آنجا بودند «به این خوشعلف گله مانیدمی.»
... و روزی که دهخدا فوت کرده بود خب ما جاهای مختلفی که میخواستیم ایشان را ببریم [تا دفن کنیم] به هر کجا متوسل شدیم [موفق نشدیم]. نظر من اول این بود که چون علامه [محمد] قزوینی هم در سر قبرش، شیخ ابوالفتوح رازی همانجایی که قائممقام [فراهانی] هم مدفون هست، [دهخدا را] آنجا دفن کنیم. متولی حضرت عبدالعظیم که خودش استاد دانشگاه بود غیبش زد و جاهای دیگر [هم چنین مشکلاتی بود.] بالاخره خدا بیامرزد مرحوم شمشیری گفت «آقا نگرانی شما چیست؟» گفتیم چنین چیزی، گفت «این خودش کس بود میخواهد چه کند؟» به همان لغت عامیانه «این خودش کس بود، میخواهد چه کند پهلوی کس دیگر برود بخوابد؟ یک جای دیگر بگیریم، جایی بگیریم که دیگران را اینجا بیاوریم.» و محلی تهیه شد و دهخدا را در آنجا دفن کردند. و باید این را هم اضافه کنم که خب دانشجویان خیال داشتند در تشییع جنازهاش شرکت کنند ولی رئیس دانشسرای عالی آقای دکتر [خانبابا] بیانی درب دانشسرا را قفل کرد که شاگردان نتوانند بیرون بیایند و بروند در تشییع جنازه.
بخشی از مصاحبه نصرتالله امینی (۱۲۹۴-۱۳۸۸) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار پنجم
تاریخ مصاحبه: ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۲
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
#تکه_مصاحبه
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
« روزی که دهخدا فوت کرده بود خب ما جاهای مختلفی که میخواستیم ایشان را ببریم [ تا دفن کنیم ] به هر کجا متوسل شدیم [ موفق نشدیم ] .... محلی تهیه شد و دهخدا را در آنجا دفن کردند ... دانشجویان خیال داشتند در تشییع جنازهاش شرکت کنند ولی رئیس دانشسرای عالی آقای دکتر [خانبابا] بیانی درب دانشسرا را قفل کرد که شاگردان نتوانند بیرون بیایند و بروند در تشییع جنازه . » این در مورد فردوسی نیست ، در مورد نویسنده لغت نامه است ، فعال سیاسی دمکرات و روزنامه نگار نوآوری که به زبان جاری متن جامعه می نوشت .... ؛ از کسانی که مانایی و سرفرازی ایران در گرو کار و کوشش آنان است .
درباره فساد مالی در ارتش شاهنشاهی و دستگیری رمزی عطایی فرمانده نیروی دریایی
اصولاً [عباس رمزی] عطایی از اول در راه غلط گام گذاشت و آدمی بود که زندگی خودش را هیچوقت نمیتوانست اداره کند مثل یک بچه، آدم صغیر بود ولی فوقالعاده حراف و زبانباز. با کمال تأسف در یک کشوری که سیستم ضعیف است اشخاص زبانباز، چاخان، متقلب همیشه جلو میافتند و نتیجتاً این هم همینطوری با چاخان بازی آمده بود بالا. بعد خوب ایشان فرمانده [نیروی دریایی] شد و بلافاصله کاری [را] که قبلاً شروع کرده بود ادامه داد. این دفعه در سطح وسیعتر.
تمام آن دارودستهای که در فرمانده ناوگان در خرمشهر داشت و از بودجۀ تعمیرات کشتیها و اینها همه را لیست درست میکردند و میخوردند تمام آن دارودسته را منتقل کرد به تهران. ایندفعه در سطح وسیعی شروع کردند به کار. حالا دیگر پول نفت هم آمده بود بودجههای ارتش زیاد شده بود. ولی وقتی آمد عملاً وقتی اوضاع منفجر شد معلوم بود در قضیۀ [طرح] چابهار میبایستی یک چیزی در حدود شاید سیصد میلیون دلار رشوه گرفته بشود و در این مورد تنها خود عطایی و بعضی از همکارانش نبودند. بلکه اشخاصی از دربار هم دست داشتند مثل مثلاً [اسدالله] علم تا آنجایی که من خبر دارم. خیلی علم با اینها در رفتوآمد بود. علم کاری ندارد با فرماندۀ یک نیرو یا با بعضی از معاونانش.
حالا بحث این است که خوب چطور در سیستمی که همه میدزدیدند چطور عطایی و اینها را گرفتند؟ راستش به درستی من هنوز نمیدانم. چند مسئله هست یکی اینکه اینها خیلی سروصدا کردند، خیلیها هستند دزدهای بیسروصدا بودند کسی سردرنمیآورد ولی اینها مثلاً به همدیگر هدیۀ روز تولد یک ماشین کورسی میدادند. آقا حقوق فرماندۀ نیروی دریایی چه هست که از این غلطها بتواند بکند؟ و نتیجتاً اولاً سروصدا ایجاد شد. بعد رقابتهای دیگران و گزارشهایی که دیگران میدادند همین از طریق نیروهای دیگر با طریقهای مختلف… یعنی اعلیحضرت متوجه شد که سروصدای عظیمی بلند شد. اینها هم به اتکا اینکه با علم و اینها همکارند [خیالشان راحت بود که] دیگر مسئله حل است.
…آهان یکی دیگر که باعث ناراحتی شد در این مورد باز هم مسئلۀ دزدی به آن حد نبود به نظرم مسئلۀ انگشتری بود که همه میدانیم تو روزنامه هم آمد. گویا ملکه شهبانو میخواهند یک انگشتری بگیرند میبرند پیش او میگویند پنج میلیون تومان. میگوید، «نه، برای من گران است.» نمیخرد. هفتۀ بعد تصمیم میگیرد آن را بخرد. میفرستد میگویند نه دیگر این نیست. میگوید، «چه کسی خریده؟» میگویند، «خانم فرمانده نیروی دریایی.» باز هم… از آنجا سروصدا تو دربار ایندفعه راه افتاد…. مجموع اینها خلاصه دست به دست کرد و دستور داده شد تحقیقات بشود بعدش هم خب اینها بازداشت شدند همهشان.
[حالا] چرا مجازات تخفیف پیدا کرد؟ از همان لحظه که اینها رفتند تو دادگاه پارتیها به کار افتاد. همانهایی که با اینها بودند آن هفت نفر معروف مخصوصاً شروع کردند به دیدن این و آن و یک نقصی هم قوانین ما دارد. [این که] همان اندازه که پول کشف میشود، دزدی رو آن case چیز میکنند. اگر چیزهایی کشف نشده آنها را کاری ندارند ولو اینکه تقریباً اثبات بشود این دزدیها هم شده. نتیجتاً بسیاری از دزدیها عیان نشد، نیامد تو دادگاه. [فقط] یک ۲۵ میلیون تومانی عنوان شد از این صحبتها و اینها محکومیت پیدا کردند. ولی باز هم این محکومیت در قوانین ارتش دو تا ده سال است… در پروندههایی که شما علل مخففه دارید دو سال است، آنجا که علل مشدده دارید ده سال است. این دادگاه دستش باز است شما وقتی یک گروهبان دزدی میکند شما دو سال میگیرید ولی فرمانده نیرو دزدی میکند شما ده سال باید [محکومیت] بگیرید و یا بیشتر.
من با [تیمسار ضیاء] فرسیو دادستان [ارتش] سر آن [مساله] اتوبوسرانی تهران که چهارصد میلیون تومان دزدی شده بود بحث کردم. آنموقع دادستان نیروی دریایی بودم آمده بود جنوب. گفتم تیمسار «شما این case را چه میگیرید؟» گفت، «خوب، سوءاستفاده است.» گفتم «همین دو سال تا ده سال طبق ماده فلان؟» گفت، «بله.» گفتم «نه، این توطئه بر علیه امنیت ملی است و [حکمش] اعدام. چگونه ۴۰۰ میلیون دلار در اتوبوسرانی تهران دزدی شده؟ مردم ناراحت، میآیند و میایستند در گرمای تابستان در سرمای زمستان، دندان به هم میزنند و فحش میدهند به دولت و به دستگاه. این توطئه بر علیه امنیت ملی است. »
بههرحال، خلاصه این پارتیها به کار افتاد و عطایی اینها تخفیف پیدا کردند. بعد از آن هم همان پارتیها مرتب گل فرستادند به زندان… بعد هم کمک کردند و این را از زندان آوردند بیرون.
بخشی از مصاحبه کمال حبیباللهی (۱۳۰۸-۱۳۹۵) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار چهارم
تاریخ مصاحبه: ۲۱ بهمن ۱۳۶۳
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
#تکه_مصاحبه
https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project