لسان الغیب
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد*
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد*
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت*
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد*
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد*
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد*
مدعی خواست که آید به تماشاگه