رسته‌ها

خاطرات سپهبد حاجی علی کیا: تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد

خاطرات سپهبد حاجی علی کیا: تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد
امتیاز دهید
5 / 3.8
با 4 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 3.8
با 4 رای
از مقدمه کتاب:
درباره خاطرات سپهبد کیا دو نکته قابل گفتن است یکی این که گفته های او به دلیل آن که سالها در رزیم قبل دارای مقامات بزرگ و قابل توجه بوده و از نزدیک بسیاری وقایع و حوادث را نظاره کرده می تواند در برگیرنده اطلاعات تاریخی پر قیمتی از این دوره تاریخ معاصر ایران باشد و پژوهشگران و علاقه مندان را به برخی زوایای تاریک و ناگشوده این عصر رهنمون سازد.
نکته دیگر آن که این گفته ها نیز همچون گفته ها و خاطرات دیگران نمی تواند خالی از حب و بغض، کینه ورزی، خودستایی و تحریف برخی وقایع تاریخی باشد. چنان که صاحب این خاطرات نیز مانند اکثریت قریب به اتفاق خاطره گویان عصر پهلوی فقط خود را پاک و بی عیب دانسته و بیشتر زمامداران وقت را خائن، بی شعور، نادان ... قلمداد نموده و ادعا کرده که چون همین گروه از رجال شاه را دوره کرده بودند تخت سلطنت واژگون شد. حال بر خواننده حقیقت جو است که همه این سخنان را بشنود و از میان آنها سخن درست را برگزیند...
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
170
آپلود شده توسط:
Kandooo
Kandooo
1403/11/28

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی خاطرات سپهبد حاجی علی کیا: تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد

تعداد دیدگاه‌ها:
1
بخشهایی از متن
چون تمایلی از طرف شاه به من شده بود، ما شدیم مورد نفرت مصدق. مصدق وقتی که آمد سر کار جزو افسرانی که بازنشسته کرد البته نه به نام تصفیه همین‌طوری مرا هم بازنشسته کرد.... بعداً وقتی که شاه روز ۲۸ مرداد برگشت، چون من یک سازمانی تشکیل داده بودم که ...به گوشش رسید که بیشتر کمک‌ها از طرف سازمان کوک، سازمان من اسمش سازمان کوک بود، شده/ وقتی که کودتا در عراق شد اعلی‌حضرت در خارج بود.... بعد تلگرافی گفته بودند که اگر پیشواز نیم‌بند می‌شود من شبانه بیایم از آنکارا این تلگراف را کردند که معمولاً هم طرف تلگرافش من بودم. جواب دادم که نه خیلی هم خوب استقبال می‌شود. حتماً روز تشریف بیاورید .... که مبادا او را بکشندش / دکتر اقبال را من خودم رئیس دانشگاه کردم بنا بر امر شاه وقتی که زاهدی نخست‌وزیر بود و شاه رفته بود آمریکا و من گفتم که وزیر فرهنگ را خواستم باتمانقلیچ هم رئیس ستاد بود خواستم به وزیر فرهنگ گفتم ابلاغ رئیس دانشگاهی ایشان را فوراً صادر می‌کنید...وزیر گفت ولی زاهدی .... گفتم "به زاهدی برو بگو که گردن تو از گردن مصدق کلفت‌تر نیست آن را خرد کردیم" و دکتر اقبال را رییس دانشگاه کردم/ دوره بیستم به من دستور دادند که نظارت بکنم....یک موردی پیدا شد که شاه درحالی‌که رأی‌ها را می‌خواندند در تبریز مثلاً، دیدم .. اعلی‌حضرت می‌فرمایند که چرا این دکتر بینا رأی نمی‌آورد؟ رأی‌اش را نمی‌خوانند در تبریز؟ زیاد رأی ندارد. به ایشان گفتم ... من که قول ندادم صندوق بسازم/ اردشیر زاهدی... در آمریکا که معروف است که آرتیست‌ها را جمع می‌کرد و سناتورها را می‌برد. این خانم بازی است دیگر .... نمی‌دانم حتی تریاک هم بساطش را درست کرده بود. تریاک کشیدن را در سفارت، فلان و این‌ها/ (به فرمانده امریکایی) گفتم که ما افتخار می‌کنیم واقعاً که یک‌همچین دوستی مثل آمریکا به این مقتدری داریم. ولی یک فکری هم که به نظرم می‌رسد این‌جا مطرح کنم این است که ما هم پیش‌قراول و دست شما هستیم در مقابل دشمن مشترک. چون آن‌وقت‌ها می‌دانید که جنگ سرد بود بنابراین یک ضرب‌المثلی ایرانی‌ها دارند که می‌گویند "دست شکسته وبال گردن است." شما باید به ما تقویت کنید که ما قوی بشویم وبال گردن‌تان نشویم/ تیمور بختیار من که مرزبان بودم رئیس کل مرزبانی بودم مرزبان من بود در ماکو .... تلگرافی آمده بود از او که آمدند ترک‌ها از گوسفندهای ما هزارتا گوسفند دزدیدند و شبانه بردند از چوپان‌های ما شکایت می‌کنند جواب دادم "فوراً می‌فرستید شب و دوهزارتا گوسفند از آن‌ها غارت کنید می‌آیید" و همین‌کار را کرد / پاکروان یک چیز دیگر بود. و این هم که می‌گویند که به درد رئیس اطلاعات نمی‌خورد، چطور نمی‌خورد؟ فرنگی فکر می‌کرد. اصلاً ما شاگرد فرنگی هم نمی‌شویم. متد دست این‌هاست. ملاحظه می‌کنید؟ ایرانی‌ها چه می‌فهمند؟ / عقیده من راجع به نصیری می‌دانید چیست؟ اولاً در مدرسه که بود دانشکده، به او می‌گفتند نعمت گچه کله‌اش گچ بود. یعنی هیچی نمی‌فهمید در مدرسه
خاطرات سپهبد حاجی علی کیا: تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک