کارد و طناب
نویسنده:
ژرژ سیمنون
مترجم:
کریم کشاورز
امتیاز دهید
در مجموعه «کارد و طناب»، پنج داستان گنجانده شده است: «قفس امیل»، «کلبه چوبی»، «خط هوایی صحرا»، «قتل در پانسیون» و «ایستگاه بون آنتورا»
داستانهای این مجموعه، مانند اغلب آثار سیمنون، درونمایهای جنایی و پلیسی دارند. در اغلب داستانها، قتلی روی داده و حوادثی مشکوک، مخاطب را به ماجراجویی فرا میخواند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
آن شب بعد از یک هفته که هوا صاف و آفتابی بود رگبار تا پاسی از شب ادامه یافت. بامداد آن روز هوا خنکتر شده بود مهی خاکستری رنگ خیابانها را انباشته بود و آفتابی رنگ باخته میتابید.
آنچه خلق مگره را تنگ میکرد وضع هوا نبود. وقتی او میخواست برای خرید روزنامه برود همسرش مانند هر روز از او پرسیده بود:
برای امروز برنامهای داری!؟
مگره مثل روزهای دیگر جواب داده بود که برنامهای ندارد.
اگر نهار را امروز در خانه صرف کنیم تو کسل خواهی شد؟
مگره که منظور او را درنیافته بود پرسید:
چرا کسل بشوم؟
من دیگر پاهایم به درد آمده. دلم میخواهد یک روز توی خانه استراحت کنم.
در حقیقت غذا خوردن در رستورانها نبود که او را به وحشت میانداخت، بلکه پیادهروی در خیابانهای پاریس دیگر او را از پا انداخته بود. آن روز چه روزی بود؟ مگره از آن روز که در مرخصی بهسر میبرد دیگر اصراری به دانستن آن نداشت. آن روز میبایست جمعه باشد و خانم مگره در عرض این چند روز دیگر خسته شده بود.
همین الان برمیگردم.
تو ناراحت نیستی!
البته که نیستم.
به علاوه باید لباسهایم را هم مرتب کنم.
خانم مگره برای خوش آیند شوهر خود هر روز لباس تازهای به تن میکرد و اینک دیگر لباس تابستانی آماده نداشت...
بیشتر
داستانهای این مجموعه، مانند اغلب آثار سیمنون، درونمایهای جنایی و پلیسی دارند. در اغلب داستانها، قتلی روی داده و حوادثی مشکوک، مخاطب را به ماجراجویی فرا میخواند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
آن شب بعد از یک هفته که هوا صاف و آفتابی بود رگبار تا پاسی از شب ادامه یافت. بامداد آن روز هوا خنکتر شده بود مهی خاکستری رنگ خیابانها را انباشته بود و آفتابی رنگ باخته میتابید.
آنچه خلق مگره را تنگ میکرد وضع هوا نبود. وقتی او میخواست برای خرید روزنامه برود همسرش مانند هر روز از او پرسیده بود:
برای امروز برنامهای داری!؟
مگره مثل روزهای دیگر جواب داده بود که برنامهای ندارد.
اگر نهار را امروز در خانه صرف کنیم تو کسل خواهی شد؟
مگره که منظور او را درنیافته بود پرسید:
چرا کسل بشوم؟
من دیگر پاهایم به درد آمده. دلم میخواهد یک روز توی خانه استراحت کنم.
در حقیقت غذا خوردن در رستورانها نبود که او را به وحشت میانداخت، بلکه پیادهروی در خیابانهای پاریس دیگر او را از پا انداخته بود. آن روز چه روزی بود؟ مگره از آن روز که در مرخصی بهسر میبرد دیگر اصراری به دانستن آن نداشت. آن روز میبایست جمعه باشد و خانم مگره در عرض این چند روز دیگر خسته شده بود.
همین الان برمیگردم.
تو ناراحت نیستی!
البته که نیستم.
به علاوه باید لباسهایم را هم مرتب کنم.
خانم مگره برای خوش آیند شوهر خود هر روز لباس تازهای به تن میکرد و اینک دیگر لباس تابستانی آماده نداشت...
آپلود شده توسط:
ermia
1400/12/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کارد و طناب