رسته‌ها
واژه نامه بندهش
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 43 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 43 رای
کتاب بندهش از نظر دربرداشتن مطالب مربوط به میتولوژی و علوم دوران پیش از اسلام پر ارزش ترین و مهمترین اثر پهلوی است و بحق می توان آن را نوعی دایره المعارف دوران پیش از اسلام نامید.
بندهش در ۳۶ فصل نوشته شده و بخش‌های این کتاب در ویرایش مهرداد بهار این‌گونه است:
بخش نخست: سرآغاز
بخش دوم: دربارهٔ آفرینش مادی
بخش سوم: دربارهٔ فراز آفریدن روشنان
بخش چهارم: دربارهٔ چگونگی و علت آفریدگان برای نبرد
بخش پنجم: تازش اهریمن بر آفرینش
بخش ششم: دربارهٔ دشمنی دو مینو
بخش هفتم: دربارهٔ زیج گیهان که چگونه اتفاق افتاد
بخش هشتم: دربارهٔ نبرد کردن آفریدگان گیتی با مقابلهٔ اهریمن
بخش نهم: دربارهٔ نحوهٔ آن آفرینش

دربارهٔ چگونگی زمین‌ها/ دربارهٔ چگونگی کوه‌ها/ دربارهٔ چگونگی دریاها/ دربارهٔ چگونگی رودها/ دربارهٔ رودهای نامور/ دربارهٔ چگونگی دریاچه‌ها/ / دربارهٔ چگونگی جانوران به پنج شکل/ دربارهٔ چگونگی مردمان/ دربارهٔ چگونگی زنان/ دربارهٔ چگونگی زایش هر سرده/ دربارهٔ چگونگی گیاهان/ دربارهٔ سروری مردمان و گوسفندان و هر چیزی/ دربارهٔ چگونگی آتش/ دربارهٔ چگونگی خواب/ دربارهٔ چگونگی بانگ‌ها/ دربارهٔ چگونگی باد، ابر، باران/ دربارهٔ چگونگی خرفستران/ دربارهٔ چگونگی گرگ سردگان/ دربارهٔ چیز چیز که به چه گونه‌ای آفریده شده‌است

بخش دهم: دربارهٔ سال دینی
بخش یازدهم: دربارهٔ بزرگ کرداری ایزدان مینوی
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
528
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Khwanirath
Khwanirath
1397/07/24

کتاب‌های مرتبط

برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی واژه نامه بندهش

تعداد دیدگاه‌ها:
18

دوست گرامی، پیش تر گفته شد که برخی ارزهی را به چم «نبرد/رزم» دانسته اند و آن را روم می دانند. چه این که چمار آن درست است، اما ارزهی به چم «غروب/شام» نیز می باشد، که به باختر نمارش دارد. نکته ای که بنده بدان پی برده ام، نام سرزمین زاهی در نوشته های مصر باستان است که به سوریه نمارش دارد. در زبان های ایرانی، زاهی به چم «غروب» می باشد، و با نام شام و شامات (= سرزمین غروب) یکی می نماید. با نگرش به بودش هندوایرانیانی در سمت سوریه، این برداشتِ بنده نیز می تواند درخور نگرش باشد. نام سرزمین سوریه از شوریه سنسکریت به چم سرزمین «خورشید» گرفته شده است.
در پیام پایینی، به سرزمین ارتَه نمارش کردم که در کنار چمارهای راستی/درستی، چم سرزمین ارابه نیز دارد که گزینه ای بسیار کهن برای نام خونیرث است. جالب است که هرودوت می گوید پارس ها خودشان را ارته ای می خواندند.
درود، دوست گرانمایه.
همان گونه که گفته شد، ایرانیان مهین اصلیشان را خونیرث نامیده اند، و این نام با ری و بلخ امروزی پیوند دارد. مقاله ای در این باره نوشته و اگر یادم باشد برایتان فرستاده بودم، البته باز جای شرح و بسط دارد که بعداً بر آن خواهم افزود. دربارۀ ایرانویچ نیز مقاله ای فرستادم که آن را خوارزم دانسته بودم.
اما نکته ی دیگر بگویم، در نوشته ای از دوره شوسین فرمانروای دودمان سوم اور که در بیش از 4 هزار پیش فرمان می راند، از تازش شوسین به فلات ایران چنین گزارش می کند:
ud-da LU-SU ma-da ma-da za-ab-ša-li zag An-ša-an ta a-ab-ba igi-nim-ma-še buru-gim zi-ga-bi
در اینجا 2 بار از ma-da به کار رفته است، جناب Piotr Steinkeller این واژه را به معنی سرزمین گرفته است، ولی همان گونه که می بینید، دو بار از ma-da بهره برده شده است و لفظ سرزمین دو بار پشت سر هم نمی آید. در اینجا می گوید که مردم سو در سرزمین مَدَه که شامل زاب-شالی در مَدَه... و در ادامه به نام انشان و ta a-ab-ba اشاره شده است، که به چم دریای بالا می باشد که همان دریای مازندران (کاسپین) است. اَبَّه (دریا) در اینجا از آپ آریایی به معنی آب گرفته شده است. در این یورش که برای بیش از 4 هزار سال پیش است، آشکارا و روشن از ماد یاد شده است، و فرضیه پوچ غربی ها را باطل می کند که برخیشان گویند نام ماد و پارس در سده 8 پیش از ترسایی وارد نوشتۀ میانرودانی ها شده است. ناآگاه از آن که نام ماد و پارس در گذر زمان به ریخت های دگرسان در نوشته های ایشان آمده است که به بیش از 5 هزار سال نیز می رسد. همان گونه که گفته شد، مرهشی به همان مرودشت پارس اشاره دارد. این مردمان نیاکان باستانی پارس ها بودند که ریموش پسر سارگن یکم به آنها یورش برد بود، زیرا عیلام و هم پیمانش خواسته بودند که از زیر یوغ فرمانروایی سارگُن یکم در آیند. سارگُن نیز برای بیش از 4300 سال پیش است. در نوشته های سومری کهن، از پَرَشی (پرشیَن: پارس) به عنوان سرزمینی در خاور ماد یاد شده است. ایشان در جنوب خاوری می زیستند که نیای کهن پارس ها بودند.
سلام بر شما
قدمت این نوشته های سومری چقدر است؟
خاطرم هست در جای دیگری خونیرث را اروپا دانسته بودید. این تغییر عقیده شما را به فال نیک می گیرم. باز جستی روزگار وصل خویش
اروپا دیدگاه من نبود، برای فرد دیگری بود. پیشینۀ این نوشته ها به نزدیک به 5 هزار سال پیش می رسد. این نام، در نوشته ای از دورۀ لوگال-آنه-موندو (23 پیش از ترسایی) نیز دیده می شود. در دوران دودمان ششم مصر و دوره فرمانروایی پِپِی یکم (23 سده پیش از ترسایی) به نام سرزمین مْذَه برمی خوریم. در منابع مصری نیز به مردم مْذَه اشاره شده است، که به ریخت تا-مذَه آمده است. تا در زبان مصری به معنی زمین/سرزمین است، این مردم بیگانه همان مادها هستند. وجود نام مَدَه در نوشته های سومری دوران گودئا، نشان از کوچ مردم ماد به سرزمین های میانرودان و مصر و نوبی دارد. وجود واژگان آریایی در زبان های سامی میانرودان و مصر، برهانی بر همین دیدگاه است. در نوشته های مصری دودمان دوازدهم (نزدیک به 4 هزار سال پیش)، از سرکردۀ مردم مَذَه، با نام kwi یاد شده که همان kavi زبان های آریایی است. مردمان مْذای باشندگان سرزمین مِدیَه بودند. در افسانۀ حُوروس، خدای سِت به همین مردم نمارش می کند. بنده پیش تر گمان می کردم که نماد فرّ کیانی را ایرانیان از آشوریان و آنها نیز از مصریان گرفته اند، اما چندی پیش پی بردم که حوروس و آشور خاستگاهی غیرمصری و غیرسامی دارند. خاستگاه اینان اسطوره های ایرانی است. لوگال-باندا شاه کهن سومر در 28 سده پیش از ترسایی، و پدر گیلگمش، به سرزمین اَرتَه در خاور ایران می رود. و برای تهیه جنگ ابزارش به خورسگگی یعنی کوه سیاه می رود که اشاره ای است به لرستان. در کنار این نام، به خورسگ دَلَه نیز برمی خوریم که به معنی کوه سپید است. امروزه در لرستان کوه بسیار بلندی به نام سپیدکوه داریم که همواره بر چکاد آن برف هست. اما نکته ی مهم در سفر پدر گیلگمش همان نام تمدن گمشدۀ ایران، یعنی اَرتَه هست که در کنار مرهشی می زیستند، یعنی نیاکان کهن پارس ها. خود این نام آریایی است، به معنی راستی/درستی/دادگری، که با اَشَه یکی است. یک مقاله درباره معنی نام شاهان میتانی (مردمی هندوایرانی) نوشته بودم، که ارته در نام برخی از ایشان موجود است. وجود این واژه آریایی، نشان از همزیستی ایشان با مردم آریایی کهن دارد.
درود، دوست گرامی.
پیش تر ری را برآمده از یک واژه اوستایی به چِم محل درخشان، در پیوند با آتشکده بهرام در آنجا می دانستم. ولی امروز در نپی یاقوت حموی یک نکته درخور نگرش خواندم که برایم جالب بود. یاقوت حموی می نویسد:
وجدت فی بعض تواریخ الفرس أن کیکاوس کان قد عمل عجلة ورکب علیها آلات لیصعد إلى السماء فسخر الله الریح حتى علت به إلى السحاب ثم ألقته فوقع فی بحر جرجان، فلما قام کیخسرو بن سیاوش بالملک حمل تلک العجلة وساقها لیقدم بها إلى بابل، فلما وصل إلى موضع الرى قال الناس: برى آمد کیخسرو، واسم العجلة بالفارسیة رى ... (معجم البلدان، ج 3، ص 116، دار احیاء التراث العربی، بیروت-لبنان)
چکیده سخنش این است که کیکاووس سوار بر ارابه می شود... به دریای جرجان می افتد... پس از کیکاووس، کیخسرو ارابه را بازسازی کرد و سوار بر آن به شهر ری که رسید، مردم گفتند «با ری آمده»، در پارسی می چمد با ارابه آمد...
از این رو، ری می توانسته است برآمده از واژه اوستایی رَئیثیَ (رَی دوره افشاریان) به چِم ارابه باشد. ری را زادگاه زرتشت (ع) دانسته اند، و در بندهش آمده «مزدیسنان نیز به خونیرس آفریده شد». انگاره ای دیگر می گوید بلخ زادگاه آن پیامبر است، البته جایگاه فرمانروایی او بوده است. بنابراین، خونیرث باز ایران بزرگ می شود که مردمانش از جایی خوش و سرسبز و پربارور به جایگاه دیگری از ایران کوچ کرده اند.
سلام بر شما
تجربه بنده نشان می دهد آخرین چیزی که در بحث واژه شناسی اسطوره ارج و اعتبار دارد، نظر مورخین پس از اسلام است. پیشداد را به معنی نخستین دادگر دانستن و هوشنگ را به معنی باهوش گرفتن، نشان عمق بی اهمیتی نظرات ایشان است.
اما سخن شما از یک منظر برایم قابل توجه است. معنای دوم رئیثیَ معادل جاده و راه است که در صورت صحت برداشت شما، می تواند به مرکزیت ری در ایران اشاره داشته باشد. ولی من هر چه می بینم، ارتباط دادی رغا (=ری) با رئیثیَ را زیادی خوشبینانه می بینم.
من تصور می کنم می توان ری (raga) را بر گرفته از raya (رَیَ) به معنی برجسته و درخشان دانست.
فریدون خونیرث را میان 3 پسرش پخش می کند. رَگا (رغه) به چِم محل چشمه سپند و پاک است، که به چشمه باستانی چشمه سورنا یا نام کنونیش چشمه علی نمارش دارد. پیش تر ری را برگرفته از واژه رَیَ به چِم محل درخشان، و در پیوند با آتشکده بهرام در شهر ری می دانستم.
ممنون از دوستان برای اطلاعات جالب در ارتباط با تاریخ کهن این سرزمین.
[quote='Khwanirath']احتمالا به پیوند (بامی) به معنای درخشان می توان اعتنا کرد. امروز این عنوان فقط برای بلخ بکار می رود. معنای درخشان و درخشندگی را شاید بتوان به شرقی بودن محل خونیرث مرتبط دانست...
با اینحال بامی یا درخشان بودن خونیرس برای من جای سوال است.[/quote]
ارزهی در سمت باختر بوده، و سوهی در سمت خاور است، که میان این دو خونیرث جای دارد. برخی سوهی (محل پُر سود) را چین و ارزهی (محل رزم) را روم دانسته اند، بنابراین خونیرث خود ایران می شود.
نام یک سری از بخش های آذربایجان در زبان اوستایی-سنسکریت با چمار درخشان پیوند دارند. در بخش هایی از مازندران یا پیرامون آن سکاها بودند، و در خاور و خاور اپاختری و فرارود دسته ای از سکاها و تیره های دیگر ایرانی باشنده بودند. با توجه به این که سرزمین های فرارود نیز بخشی از ایران بزرگ بوده، خونیرث می تواند کلیت سرزمین ایران بزرگ بوده باشد که پاره ای از مردمان از جایی به جای دیگر کوچ کرده اند. انگاره نااستوار کوچ، سال کوچ هندی ها و ایرانی ها را در هزاره نخست پیش از ترسایی برشمرده اند، این در حالی است که به هنگام یورش ریموش به پارس امروزی، از آنجا با نام های گوناگونی نام برده شده که مرهشی از آنها است. مرهشی همان مرودشت است، و نام های دیگر آنجا نیز ایرانی بوده اند. ریموش برای کمابیش 23 سده پیش از ترسایی است، و این با انگاره 3000 ساله نمی خواند و از دید من رد می شود.
خراسان به چِم جایگاه دمیدن خورشید است. خور به چِم درخشان نیز می تواند بود.
از نام های دیگر بلخ: زریَاسپَ به چِم محل اسب درخشان، باکتریا در سنسکریت به چِم بسیار درخشان، بامیک در زبان پهلوی درخشان است. نویسندگان مسلمان به آن برنام (لقبِ) مشعشع داده اند که به چِم درخشان است، و نام های دیگر مانند بلخ نورانی.
اما نکته جالب اینجا است که باکتریا (بلخ) در کنار محل بسیار درخشان، دوباره با اندکی تحریف در سنسکریت به چِم محل دارای ارابه باشکوه است.
اگر نظریه بنده در محافل آکادمیکی به گوش شنوایی برسد، جایگاه تاریخی خونیرث (ایران بزرگ) و مردود بودن کوچ آریایی ها اثبات خواهد شد.
کتابی به نام خلیج فارس در کتابناک قرار داده ام که نظریه کوچ آریاییان را مردود می داند. بنده قضاوتی نمی توانم بکنم. ولی مستحضر هستید که عدد می تواند نشانه کثرت باشد و کوچ ایرانیان در هزار سال پیش از میلاد مسیح، می تواند به معنای سال های زیاد قبل از میلاد حضرتش باشد. این وضعیت در خصوص هوشیدر و هوشیدرماه و سوشیانت هم همین است. علی الخصوص که سالشماری با حکومت هر پادشاه تغییر می کرد. برای این قضیه ارجاعتان می دهم به سخنی از کریستین سن در کتاب نخستین انسان و نخستین شهریار که معتقد بوده ابتدای بهار، دی ماه بوده و بعد تغییر کرده است. ادعای بیراهی هم به نظر نمی رسد. امروز هم که بر مبنای وضعیت جوی نگاه کنیم، بطور کیفی می توان مدعی شد که ابتدای بهار از اسفند است، ابتدای تابستان از خرداد است، ابتدای پاییز از شهریور است و ابتدای زمستان از آذر.
معنای سنسکریتی بلخ و ارتباط آن با مازندران یکی کوچانده شدن تپورها به مازندران است. ولی این واقعه متاخر است و بعید است به خونیرث مرتبط باشد.
اگر ریشه واژه خونیرث باشد (خونی-رثَ)٬ سرزمین ارابه های شریف و مقدس باشد، سخن شما قابل توجه است. ولی بحث کوچ آریاییان در زمان تهمورث (به قول کریستین سن) را چه باید کرد؟
نمی اندیشم که درباره کوچ، هزار سال راستامد «کثرت» باشد. چون برخی آن را پس و پیش هم دانسته اند. یکی از شاهان اساطیری سکاهای جنوب روسیه، ارپو است که به ریخت اوستایی اِرِپه در می آید، و با واو آرامی، ریخت همان تخمه اوروپه (طهمورث) را می گیرد. یک تیره سکایی به نام ارپه در آسیای مقدم می زیسته. سکاها مردمی کوچ رو بودند که ارابه و گاری را بسیار دوست داشتند. گمان می کنم اربه با واژه های عربة عربی به چِم ارابه، همخوانی دارد تازگی ها دریافته ام که واژه اربه در زبان روسی هم به همین چمار ارابه است. گویا 2 کوچ بزرگ رخ داده است. چِم نام باکتریا و خونیرث یکی است. انگاره برخی ها درباره پیدایش دین زرتشت (ع) در بلخ هم به گماشته شدن گئوماته (زرتشت تاریخی) در آن سمت و سو از سوی کوروش، برمی گردد. سپسین تر سکاهای پارتی باور خود را در آیین او گنجاندند.
کدام بخش از آیین مزدیسنا به سکاها تعلق دارد؟
این زمان می خواهد که دوباره بازبینی ای داشته باشم. آن چه که اکنون در یاد دارم، طهمورث و هوشنگ و گرشاسپ... ریشه در سکاها دارد. ایشان بسیار پراکنده بودند و باورهایشان به سرزمین های دیگر هم رفته است. در زمان اشکانیان که دوباره اوستا به گونه زبان و نوشتاری گردآوری می شد، سکاهایی در سمت خاور ایران زیست می کردند و می توانسته باورهایشان وارد آن شود.
درود، خونیرث گرامی.
چندی بود که با یک اسطوره شناس ایرانی از سوئد گفت و گو داشتم. فرنودآوری ایشان این بود که خونیرث به اروپا اشاره دارد، ولی فرنود 13 سال پیش ایشان چیز دیگری می گفت و خونیرث را پیرامون ایران می دانستند. به هر روی، فرنود تازه ایشان استوار نبود و آن را نپذیرفتم.
پیش تر پی برده بودم که خونیرث بی گمان به بخش ایرانی نشین آسیای میانه تا بخش های شمالی و غربی ایران اشاره دارد.
آن شش پاره به اندازۀ خونیرس است. او (آنها را) کشور نام نهاد، زیرا ایشان را مرز ببود، چنان (که) پاره ای را (که) به ناحیه خراسان است، کشور ارزه؛ پاره را که به ناحیۀ خاوران است، کشور سَوَه؛ دو پاره را که به ناحیه نیمروز است، کشور فرددفش و ویددفش دو پاره را که به ناحیه اباختر است، کشور وروبرشن، وروجرشن خوانند. آن را که میان ایشان و به اندازه ایشان است، خونیرس خوانند. (بندهش، برگ 70) مزدیسنان نیز به خونیرس آفریده شد و سپس به دیگر کشورها برده شد (برگ 71). همان گونه که می دانیم دین زرتشت (ع) در آذربایجان پدیدار شد.
و افسانه هوشنگ نشان می دهد که ریشه آنان از مازندران و گیلان است. برپایه زادسپرم کوچیدن ایشان در زمان هوشنگ بوده است، و سوار بر گاو سرسوگ از فراخکرت (دریای مازندران/کاسپین) می گذرند. باور خونیرث از سکاها وارد شده، باشندگان آسیای میانه سکاهای آریایی بودند. خونیرث به چِم ارابه خوب یا درخشان است. سکاها ارابه را بسیار گرامی می داشتند، چنان که در گورهای پادشاهانشان ارابه پیدا شد. در ماد کوچک، مردم سکایی نیز بودند. واژگاه برجای مانده از ایشان را که می خواندم، با زبان اوستایی همخوانی داشتند. جالب است که پروفسور کریستن سن خونیرث را به مرکزیت پارس (فارس) دانسته بود.
سپس در نسک های پهلوی نمارش شده که آریایی ها میهن راستین خود را آریاویچ می دانستند، و همان گونه که پیش تر گفته بودم بنده آریاویچ را خوارزم (محل زمستان سخت) می دانم، و در وندیداد از سردی بسیار شدید آریاویچ سخن به میان آمده است. اکنون، خوارزم بخشی از کجاست؟ آسیای میانه.
ولی در جای دیگر کوچ را در زمان طهمورث دانسته شده. تَخمَه اروپه به چِم اربه نیرومند نیز ریشه در یکی از شاهان اساطیری سکایی دارد، چه این که کتزیاس یکی از روسای ماد را با نام اربک یاد می کند، و این نشان می دهد این نام در ایران کاربرد داشته است. و در سنگنوشته ای از سارگون دوم، نام یک رییس یک تیره ایرانی اربکه آمده است.
پارس ها تا پیش از کوچک به جنوب غربی، در شمال غربی ایران زیست داشتند. تا پیش از کوچ ایشان، مردم دیگری در پارس امروزی می زیستند که ریموش با آنها جنگید و شکستشان داد، و پی بردم که نامی که اینان بر جایگاه خود گذاشتند نیز ایرانی است. سنگنوشتۀ ریموش نشان می دهد که وجود عنصرهای ایرانی در این بخش از 4300 تا 4500 سال نیز فراتر می رود.
برخی از غربی ها انگاره نااستوار کوچک آریایی ها از اروپا به ایران را پیش کشیدند، این در حالی است که تنها هندی و ایرانی ها خود را با نام آریا خواندند و هیچ سندی در دست نداریم که اروپاییان نیز خود را چنین خوانده باشند. و من این انگاره کوچ را یکسر مردود می دانم.
وجود کهن ترین اشکفتِ (غارِ) جهان، اشکفتِ کلدر در لرستان با پیشینۀ بیش از 54 هزار سال، نشان می دهد که همواره مردمی در این سرزمین زندگی کردند. کهنگی این اشکفت بر اشکفت های اروپا می چربد.
سلام بر استاد ارجمند
حقیقت امر با توجه به اهمیت خونیرس در منابع، بنده هم بعید می دانم که ریشه آن در اروپا باشد (به داستان ایرج و سلم و تور توجه کنید). بهتر است که به صفات ذکر شده برای آن توجه شود.
احتمالا به پیوند (بامی) به معنای درخشان می توان اعتنا کرد. امروز این عنوان فقط برای بلخ بکار می رود. معنای درخشان و درخشندگی را شاید بتوان به شرقی بودن محل خونیرث مرتبط دانست. با این حساب خونیرث در خراسان کهن خواهد بود.
در مهر یَشت، کرده چهارم، بند پانزدهم در خصوص خونیرس آمده (آنجا که پناهگاه بی گزند ستوران است و ستوران در آن آرام دارند). سرزمین درندگان بزرگ (مازندران) قاعدتا پناهگاه بی گزندی برای انواع ستوران نیست.
در کرده هفدهم مهر یشت، سخن از حرکت مهر (ایزد عهد و پیمان) از اَرِزَه به خونیرس است.
نکته ای که می تواند سخن شما را موید باشد، گفتاری در گاثها (یسنا، هات ۳۲، بند سوم) است. عین عبارت با ترجمه پورداوود را تقدیم می کنم؛
(ای دیوان، شما همه از تخمه منش زشت هستید و آنکس که دیر زمانی شما را می پرستد از دروغ و خودستایی است. شما از دیرباز بدین کردارتان در هفتمین بوم نامبردار شدید.)
شاید بتوان دیوهای مذکور را به دیوان (مازانی) مرتبط دانست. در این صورت هفتمین بوم یا خونیرث را می توان مازندران در نظر گرفت.
یکی از نکات دیگر، محاط شدن خونیرث (خونیرس، خنیرث، هنیره، منیرس، خنیارث، خنیرس) با دریای فراخکرت است. در این صورت احتمالا برداشت مازندران صحیح است.
خونیرث چرا باید مطابق منابع، بهتر و آبادتر از سایر نقاط باشد؟ طبیعتا آب و هوای بهتری داشته است. با اینحال بامی یا درخشان بودن خونیرس برای من جای سوال است. مگر اینکه منظور از درخشندگی، برجسته بودن آن بدلیل شرایط زیست محیطی با سایر نقاط صحاری ایران باشد. در این صورت آسودگی ستوران هم به چراگاه های فراوان ناحیه شمالی ایران مرتبط است.
رستگار باشید.
سلام بر دوستان بر دوستان گرامی ، ببخشید من درباره تاریخ دیدگاه چندانی ندارم چون دانش شما دوستان در تاریخ بایستی ژرفتر از من باشد ولی تا آنجا که به واژهشناسی مربوط باشد واژه " خراسان از ریشه *خور- برابر با آغازگاه/ خاستگاه/ دهانه که در ریشه واژه خویشاوندان اروپایی
origin, Ursache, Orient و *آس- از ریشه درخشش آسمانی( در خود واژه آس-مان همان ریشه *آس- یافت میشود) خویشاوند واژگان east, و ژرمنی باستان auster و سانسکریت usá ( از هندواروپاییh2eus ) است ، در ادب پارسی و برخی از گویشوارگان ایرانی *خور را برابر با سرچشمه نیز آورده اند ( خورشید = چشمه روشنایی)
سلام. آمیختگی های خوراسان در زبان های ایرانی یافت می شود. خور که از هوَر اوستایی بُن دارد، به چِم خورشید، و اس در زبان اوستایی به چِم بیرون آمدن و ان پسوند مکان است. بنابرین، جایگاه بردمیدن یا بیرون آمدن خورشید می باشد. اوشا سنسکریت به چِم "سپیده دم" است.
خاور (شرق) نیز از همین ریشه است، که خور از آن سمت برمی دمد.
واژه نامه بندهش
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک