دغدغه چیزی عجیب نیست
این جا که پوستین از
پوستِ پلک آدمی ست .
کمی فکر کن;
فقط تویی که با ذره بین
به خورشید خیره می شوی .
و ھمین طور
که برزخ می شویم و بر زخمی شبیهِ فلفل
رویِ ھم رفته
عقابی منقار کنده
به خوابمان می آید.
شنیده نگیر
رسیدنِ آب را به بادبان
گرچه حل شدن کشتی
از عمقِ اقیانوس نمی کاھد .
درست
دیروقت
چشم گرگ ھا نور داشت
که خورشید را خورده بودند
بیرون
کسانی نمی مردند
صدای سرود بالا می رفت
و پرچم ھنوز پرچم بود .
امروز
زبان بریده را
ھر کجا می گذارند
از سرمه ی پاشیده بر
صورت اژدھا سخن می گوید .
وقتِ رفتن
کفشِ سیاھت را نپوش
می ترسم بھمن تقویمم
فرو بریزد .
بعد از مھی غلیظ
در آسمان پر می کشی
و جای تو
یک بطری ، کج ، میان شن ھا
بی آن که نامه ای در آن باشد .
نه این که فروتنم ، نه
فقط فرو می روم در تنم
چقدر کم بودنت زیاد بود
چقدر نبودی
شب شده بود,
و به اندازه ی کابوسی فقط
فرصت خواب داشتم .
من ماندنت را می دانم
که آتش ھیچ وقت
از کوره در نمی رود .
زمین
دکمه ی پیراھن توست
و گرچه
این قدر شُکوه
صدای آمدنت
به آرامیِ
پلک به ھم خوردن نوزادی ست .
من تو را برای یک روز و صد سال نمی خواھم
برای ھمیشه می خواھمت
که آیینه بی قاب زود می شکند .
چشمت در مشت
با دو پیاله ی خالی
خیره اش ماندی
از این که فاجعه گفتم به قول مصرع بعدی
فقط به خاطرِ وقتی که راھم از تو سوا شد
((و جنگ
تصویرش ، به سنگواره ها خواهد ماند
جهان
دقیقه ای چند
از گردش می ماند
اشک به چشم مادران : قندیل
سوگ - ساز مطربان
در عزاترسن هوا
جیغ چندش تشنج
موریانه ها
استخوان مادران را می جوند
و جنگ
جهان را پر از استخوان می کند ))
اگر کسی این کتاب را دارد ما را ندایی دهد تا اگر زحمتی نیست برامان ارسال کند سپاس گذار می شوم
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کاکتوس روبان زده
این جا که پوستین از
پوستِ پلک آدمی ست .
کمی فکر کن;
فقط تویی که با ذره بین
به خورشید خیره می شوی .
و ھمین طور
که برزخ می شویم و بر زخمی شبیهِ فلفل
رویِ ھم رفته
عقابی منقار کنده
به خوابمان می آید.
شنیده نگیر
رسیدنِ آب را به بادبان
گرچه حل شدن کشتی
از عمقِ اقیانوس نمی کاھد .
درست
دیروقت
چشم گرگ ھا نور داشت
که خورشید را خورده بودند
بیرون
کسانی نمی مردند
صدای سرود بالا می رفت
و پرچم ھنوز پرچم بود .
امروز
زبان بریده را
ھر کجا می گذارند
از سرمه ی پاشیده بر
صورت اژدھا سخن می گوید .
کفشِ سیاھت را نپوش
می ترسم بھمن تقویمم
فرو بریزد .
بعد از مھی غلیظ
در آسمان پر می کشی
و جای تو
یک بطری ، کج ، میان شن ھا
بی آن که نامه ای در آن باشد .
نه این که فروتنم ، نه
فقط فرو می روم در تنم
چقدر کم بودنت زیاد بود
چقدر نبودی
شب شده بود,
و به اندازه ی کابوسی فقط
فرصت خواب داشتم .
من ماندنت را می دانم
که آتش ھیچ وقت
از کوره در نمی رود .
زمین
دکمه ی پیراھن توست
و گرچه
این قدر شُکوه
صدای آمدنت
به آرامیِ
پلک به ھم خوردن نوزادی ست .
من تو را برای یک روز و صد سال نمی خواھم
برای ھمیشه می خواھمت
که آیینه بی قاب زود می شکند .
چشمت در مشت
با دو پیاله ی خالی
خیره اش ماندی
از این که فاجعه گفتم به قول مصرع بعدی
فقط به خاطرِ وقتی که راھم از تو سوا شد
تصویرش ، به سنگواره ها خواهد ماند
جهان
دقیقه ای چند
از گردش می ماند
اشک به چشم مادران : قندیل
سوگ - ساز مطربان
در عزاترسن هوا
جیغ چندش تشنج
موریانه ها
استخوان مادران را می جوند
و جنگ
جهان را پر از استخوان می کند ))
اگر کسی این کتاب را دارد ما را ندایی دهد تا اگر زحمتی نیست برامان ارسال کند سپاس گذار می شوم
زیرکانه و هوشمندانه با کلمات بازی کرده...8-)
مادر، اين شانه ز مويم بردار
سرمه را پاك كن از چشمانم
بكن اين پيرهنم را از تن
زندگی نيست بجز زندانم