وزیر خدعه، راسپوتین
امتیاز دهید
✔️ در ابتدای کتاب آمده است:
من که این کتاب را می نویسم یک نفر مصنف مشهوری نیستم و حقیقتا هم ابدا سر رشته ای از تحریر ادبیات یا روی کاغذ آوردن مضامین کش دار دیپلماسی ندارم و منتهی قصدم فقط نگارش یک سلسله حقایقی است که منجر به تحلیل رفتن مملکت امپراطوری روسیه و واژگون گشتن تخت سلطنت خانواده رومانوف شد...
من که این کتاب را می نویسم یک نفر مصنف مشهوری نیستم و حقیقتا هم ابدا سر رشته ای از تحریر ادبیات یا روی کاغذ آوردن مضامین کش دار دیپلماسی ندارم و منتهی قصدم فقط نگارش یک سلسله حقایقی است که منجر به تحلیل رفتن مملکت امپراطوری روسیه و واژگون گشتن تخت سلطنت خانواده رومانوف شد...
آپلود شده توسط:
simin
1394/11/27
دیدگاههای کتاب الکترونیکی وزیر خدعه، راسپوتین
یکی از ادعاهای تئودور خبر دادن به دو مقام مهم ارتش و ممانعت از قتل انها به وسیله خوراکی مسموم با زهر ناشناخته و نجات دادن جانوکیل مجلس مالیه کوف که اسناد خیانت راسپوتین و همدستانش را به دست اورد و در مجلس افشا نمود.
از همکاران راسپوتین یک دکتر بود که انواع زهر و دارو های کشنده ناشناخته و ابزر قتاله می ساخت که هیچ اثری در بدن افراد باقی نگذاشته و حتی در کالبد شکافی نشانه ای پیدا نگردد من جمله یک عطر مخصوص به نام عطر مرگ که یک قطره در نوشیدنی باعث می شد فرد یک ساعت بعد به درد مفاجات مبتلا و در کمتر از سه ساعت به مرض قولنج بمیرد.
از جمله کسانی که بر علیه او عمل کردند زن و شوهر درباری که حتی شوهر اولین بار راسپوتین را با تازیانه تادیب نمود و در اخر که افشای خیانت فرد شده و تزار نیکولا اولین بار درخواست راسپوتن را رد کرد و مجلس با تاخیر را افتتاح نمود و روزنامه ها چهره این خاین و همدستانش را افشا نموده به دست پرنس پروپانف پسر عموی تزار همراه و نفر دیگر در باغ خانه کشته و جسد وی دو روز بعد در یک دریاچه با یخ شکسته پیدا گردید که یک گلوله در مغز وی شلیک شده بود
متوجه کمک دوستان و خلاصی گردیده در اتاق وزیر با لباس مندرس و پاره مدتی صبر کرده ابتدا شوارتز المانی امده با او روبوسی و عذرخواهی که محل نگهداری او نامعلوم بوده تا دیروز که راپورت به اداره پلیس مرکز امده و قول جبران داده و وزیر هم همین طور و راسپوتین هم بعد ماجرا از ترس لو رفتن مدتی مخفی بوده و بعد رد وی را تا دیروز نداشته اند و در بازگشت به خانه خدمتکار یک رسید حواله بانک به وی ارائه می دهد که صبح رسیده و شخصی ناشناس مبلغ سی هزار منات به حساب وی گذارده رسید را تایید ودریافت را امضا می نماید.
کار زمانی بالا می گیرد که یک ماه بعد و در عین ناباوری ملکه باردار می گردد و یک پسر و ولیعهد سلطنت به دنیا می اید که ملکه ان را از انفاس قدسیه ودعای راسپوتین به عنوان فرستاده خدایی بودن راسپوتین امری واقع مسلم تلقی می نماید.
دو هفته بعد نامه ملکه رسیده از وی دعوت به قصر نموده خود وی به خانه راسپوتین امده تقدی گردیده و به عضویت فرقه نوظهور و مخفی راسپوتن که مذهب جدید غریبی را تشویق نموده در امده و در خدمت دستگاه جاسوسی المان در میاید.
راسپوتین دعوت مجدد ملکه برای حضور در قصر و نامه پادشاه تزار و اصرار وی و فرستادگان را رد نموده و برای تسلط بیشتر بر خانوداه سلطنت حتی جواب نامه ها را نداده حتی در نامه شدید اللحن تزار و تهدید وی جهت اجبار به امدن وقعی نگذارده به مسافرت مذهبی و بازدید معبد ساخته خود رفته در بازگشت از روی ظاهر ناچاری قبول با تشریفات کامل به قصر رفته در انجا مورد استقبال رسمی قبل ورود به اتاق تزار یکی از مستخدمین همدست گروه و تطمیع شده برای داستان ساختگی معجزات خود را بر روی پای او انداخته از وی طلب دعا و کرامات در شفای کودک خود داشته راسپوتین اوراد نامفهوم و به زبان عجیب ناشناخته در حالی به اسمان نگاه کرده بر زبان اورده به دیدار تزار شتافته و موفق می شود در همان جلسه اول با ماینهتیزم خود و جاذبه مغناطیسی چشمانش او را به سلطه خود دراورد.
تزار اظهار می دارد به فرستاده بودن خدایی راسپوتین برای نجات مردم و مملکت روسیه اعتقاد کامل پیدا کرده و طلسمات وی را معجزه مسلم دانسته و خود را مطیع و منقاد راسپوتین اعلان می نماید.
قلعه ای که بر روی یخ و زمین نمناک وسط یک دریاچه پایین تر از سطح اب طری ساخته شده بود که طبقه اول زندان دارای دریچه های در زیر اب بود که بعد مدتی با باز کردن منافذ اب وارد سلول محبس شده و زندانی بچاره مانند موشی در تله در اب خفه می گردید.
هیچ کس از ان زندان زنده برنگشته و عاقبت کسانی بود که با اطرافیان سلطنت و وزرا دچار مشکل گردیده و بسیاری بدون نام و نشان سر به نیست گردیده افرادی هم که مدت زندنشان تمام و زنده می ماندند جهت حفاظت از اسرار شورتز بورگ همانجا به عنوان زندانبان به کار گماشته گردیده و خارج نمی شدند.
زمانی که یک زن ان هم بدلیل مغضوب شدن توسط همین درباریان به دلیل روستایی صاحب وجاهت و بیگناه محکوم گردیده و در سرما یک شب روغن چراغی که شبها برای روشنایی و گرما به انها داده بر روی پارچه پاره های لباس خود ریخته شعله بر ان افکند و با خودسوزی ازبین رفته انعکاس زیاد در جامعه نموده و از عوامل مهم بیداری مردم و تسریع حرکت انقلاب در روسیه محسوب می گردد
اولین برنامه ریزی صورت گرفته بین راسپوتین و وزیر داخله این بود که محبت ملکه را جلب نموده و تحت تاثیر چشمان و جاذبه مانوتیزم و هیپوتیزم راسپوتین قرار گیرد و این عمل به یک لحظه روبروی و تماس و گفتن چند کلمه نیاز داشت.برای این منظور چون ملکه فرزند نداشت و بسیار درمان و دعا کرده بود و جواب نگرفته بود مخفیانه و در لباس عام همراه ندیمه اش با قطار به کلیسای تازان می رفت .
قرار شد تئودور سوار قطار شده با انکه سفر ملکه مخفی و غیر رسمی بود با اینحال پلیس مخفی همه جا را به طور نامحسوس در نظر داشت در هتلی که قرار بود ان دو زن اقامت گزیده اند یک روز زودتر حضور پیدا و به محض رسیدن ان دو و به صورت پرسش مخفیانه از پذیرش هتل از امدن اطلاع قطعی کسب نموده به راسپوتین که در کلیسا مخفی شده بود خبر داده راسپوتین عادت به نوشیدن شراب داشته ان شب کنیاک نوشیده مست بود به خادم کلیسا تئودور سفارش کرده صبح روز بعد راسپوتین بیدار،سرحال و هشیار زودتر در کلیسا حضور پیدا کرده در گوشه ای به نماز،دعا و عبادت مشغول ان دو زن امده دعا کرده ناگهان راسپوتین صدای خود را بالا برده و دعای برای ملکه که خدا فرزندی به او بدهد و استغاثه فراوان و اوراد و کلمات عجیب که همیشه می گفت و برای افراد مفهوم نداشت و ظاهرا که اصلا متوجه ملکه نیست ،ملکه کنار او امده اینکه کشیشی گمنام چنین غریبانه در نقطه ای دور برای او دعا می کند چند کلمه با راسپوتین حرف زده و تحت تاثیر کلمات راسپوتین و نگاه جذبه مغناطیسم او دچار مانوتیزم شده جذب راسپوتین گردید.
تصویر او قصاب ادمکش بی رحمی است که در همه جا این چنین افراد را در اصطلاح مشهور "راسپوتین انقلاب " می نامند که اشاره ای به تسهیل کننده بی رحم و کشتار انقلاب دارد.
کتاب بنا بر ادعای نویسنده که خود را تئودور معرفی نموده که ظاهرا به سمت منشی مخصوص وی رسیده است نوشته گردیده و انگونه که نویسنده در اوایل کتاب درباره خود شرح می دهد کودکی سر به زیر بدون سابقه در اداره پلیس ان زمان و تنها شیطنت وی ریختن رنگ روی یک مجسمه مقدس با دوستان و پرداخت جریمه ان بوده است.
بعد تحصیلات نویسنده به استخدام یکی از ادارات دولت محل خود درامده مدتی بعد به یک طبقه اداره امنیت و پلیس خفیه پلیس منتقل گشته و با طرز کار پلیس مخفی اشنا شده در اثر نشان دادن لیاقت و محبت به وزیر دفاع در بازدید، او را به وزارت دفاع و جنگ و منشی وزیر منتقل نموده در یک روز صبح او را به گریگوری راسپوتین معرفی و پس از دادن تعهد رازداری به سمت منشی مخصوص وی و خواندن مراسلات -چون راسپوتین بیسواد بود- و جوابیه مکتوبات و محل کار خانه راسپوتین منتقل می گردد.