روانشناسی ذهن نا آرام
نویسنده:
هادی بیگدلی
امتیاز دهید
ذهن عادت کرده به اینکه مدام سرش را در توبره حافظه کند و از آن نشخوار نماید بدون اینکه نیاز واقعی برای ارگانیسم مطرح باشد. ذهن در طول شبانه روز بطور مستمر با نوسان در دو زمان ذهنی گذشته و آینده در صدد خلق فکر است و خود در این اندیشه سازیهایش حضور ندارد تنها نتایج این افکار خیالیش را در شکل ملالت ، افسردگی و کهنگی حس می کند و همین کیفیت اندیشه گری مداوم ذهن از فکری به فکر دیگر ، دقیق اندیشی را از ذهن سلب می کند و انتزاعی اندیشی را جایگزین می کند.
در کتاب پیش رو در مورد ذهن ناآرام و فشار روانی و کنترل آن پرداخته شده و به تمام موضوعات مرتبط مانند بی قراری، شکست دل، ذهن بیمار، خشم و ... می پردازد.
بیشتر
در کتاب پیش رو در مورد ذهن ناآرام و فشار روانی و کنترل آن پرداخته شده و به تمام موضوعات مرتبط مانند بی قراری، شکست دل، ذهن بیمار، خشم و ... می پردازد.
آپلود شده توسط:
sunland
1388/10/03
دیدگاههای کتاب الکترونیکی روانشناسی ذهن نا آرام
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
حافظ[/quote]
با تشکر از دوستان عزیز
گمان میکنم، کسی که "در اندرون حافظ در فغان و غوغاست و او نمیداند کیست"،
متفاوته با
کسی که مولانا؛ ما را به منع کردنِ آواز او در درون خود، دعوت میکنه.
چرا که عارفان، اون "خودِ ذهنی" رو کاملا شناختن و از هیاهوهای او آزادن، پس این اونی نیست که حافظ میگه : "...ندانم کیست"
همونطور که در همون غزل، میگه :
"ندا"ی عشق تو دیشب در "اندرون" دادند *** فضای سینه ی حافظ هنوز پر ز "صدا"ست
پس معلوم شد که این صدا و ندا اتفاقا بسیار خوب و دوست داشتنیه : ندای "عشق"...
این ندا و صدا را وقتی میشنویم که قبلش آن صداهای ذهنی را نشنویم
مولانا:
هوش را بگذار آنگه هوش دار *** گوش را بربند آنگه گوش دار
یعنی گوش ذهنت رو ببند و با گوشِ دلت بشنو
*
*
مولانا به اون آوازهای ذهنی میگه "خیال" :
جان، همه روز از لگدکوبِ "خیال" *** وز زیان و سود و از خوفِ زوال
نی صفا میماندش نی لطف و فرّ *** نی به سوی آسمان راه سفر
اما اون صدایی که حافظ میگه بیشتر شبیه این شعر از مولاناست:
این که گوید از لب من راز کیست *** بنگرید این صاحب آواز کیست
در من اینسان خودنمائی میکند *** ادعای آشنایی میکند
عزیزان، پرگویی و بی ادبی بنده رو به بزرگواری خودشون ببخشن و اگه خطایی در عرایضم میبینن حتماً تذکر بِدن.
منع کن تا کشف گردد رازها
مولانا[/quote]
هیاهوی بی وقفه ذهن ،مانع پیدا کردن قلمرو ساکتِ درون میشود:
قلمرویی که از هستی جدا نیست،
هیاهوی ذهن ،همچنین « خودِ» ذهنی و دروغین می آفریند و همین«خودِ» ذهنی ست که سایه ای از ترس و رنج بر زندگی ما میافکند.
منع کن تا کشف گردد رازها،
راز هستی ذات ماست ، و حضور ماست و حالتی از وحدت و یگانگی ،
و در نتیجه ،آرامش ژرف، و یگانگی با زندگی ای که در همه صورت ها ظهور کرده است،
یگانگی با جهان ،با خویشتن خویش و حیات ناپیدا ، یگانگی با خالق.
پایان بی وقفه سلطه ذهن،
کشف رازها
چه رهایی با شکوهی.
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
حافظ
با تشکر از جناب irani222
منع کن تا کشف گردد رازها
مولانا
ذهن تو، ابزار است،وسیله است.
ذهن هست تا تو آن را بکارهایی خاص به کار بگیری و وقتی کار خود را انجام دادی ،
آن را زمین بگذاری.
اگر غیر از این باشد ، یعنی تو در دستان ذهن ابزاری بیش نیستی،
و زمانی میرسد که کهنه و افسرده و شکسته خواهی شد .
پوچی و پوچی............