نهج البلاغه
نویسنده:
امام علی (ع)
مترجم:
محمد دشتی
امتیاز دهید
این نسخه از نهج البلاغه به صورت تایپ شده و دارای صفحه آرایی چشم نواز و حجم بسیار کم است .
تعداد صفحات کتاب : 475 صفحه
تعداد صفحات کتاب : 475 صفحه
آپلود شده توسط:
saeedlatifim
1394/08/22
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نهج البلاغه
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ
کسانى که ایمان آوردند و کسانى که یهودى شدند و صابئى ها و مسیحیان و زرتشتیان و کسانى که شرک ورزیدند البته خدا روز قیامت میانشان داورى خواهد کرد زیرا خدا بر هر چیزى گواه است
در این نگفته الهی هست و از طرف دیگه هم میشه گفت کنار مشرکین هستند پس این استدلال سطحی نگرانه ات رد میشه و دین زرتشتی جز ادیان بزرگ و زنده آن جهان بود و پیامبر ساده مثل سموئیل نبود که قرآن در داستان تعیین پادشاه که همون شائول یا طالوت بود بگه به یکی از پیامبرانشان گفتند. و بعدش من موندم در چهار دین بالا داستان آفرینش با تفاوت های خیلی کمی شبیه هم هستند ولی دین زرتشت اینگونه نیست. جدای از مباحث فقی اش و ثنویت گرا بودنش.
اینکه دقیق باشم ربطی به جدل داره ؟ چرا چیز های بی خود رو به هم ربط میدی. خیلی ساده است کمیت و کیفیت که باید برات این بدیهیات رو هم توضیح بدم. کمیت یعنی تعداد فضای های حماسی در اثر و کیفت یعنی چگونگی فضا سازی.
" ما قرار نیست که با بقیه جمله، تشخیص معرفه و نکره بدهیم، قرار است با بقیه جمله تشخیص حقیقت و مجاز بدهیم. یکی از راه های تشخیص حقیقی و مجازی بودن "ید" در آیه 29 توبه، نکره یا معرفه بودن آن است. نکره یا معرفه بودن، همان حقیقی و مجازی بودن نیست. ضعف کسی در فهم کلام، تناقض بنده نیست "
خب شستن بقیه جمله هست این چیز واضحی است. تو روز اول گفتی اگر ال بیاد معرفه هست و اگر ال نیاد نکره هست
و منظور دست به معنای حقیقی نیست و دقیقا این ها رو مترادف هم گرفتی :
در صورت وجود ال دست معرفه می شود و معرفه مجازی نیست.
در صورت نبود ال دست نکره می شود و نکره مجازی است.
" در آیات 6 و 38 المائده بحث بر سر معرفه و نکره نیست. بحث بر سر حقیقت و مجاز بودن معنای "ید" است. این را با جمله تشخیص می دهیم. معرفه و نکره را با وجود ال یا تنوین می فهمیم. حقیقت و مجاز با معرفه و نکره دو موضوع جداگانه هستند "
حالا حرف من اینه تو اینجا از حرفت برگشتی و ال رو گذاشتی کناری و چسبید با باقیه جمله. که باز هم مثل اینکه نفهمیدی حرفت تناقض داره دوباره حرفت تایید می کنی.
در مفردات راغب: "حنف: میل از ضلال به استقامت "
آخه این شد دلیل ! اسامی به مناسبتی گذاشته میشن و بعد تبدیل یه یکسری آوا برای تشخیص و تمییز مفاهیم و اجسام از یک دیگه میشن و ادیان هم دسته بندی می شوند پس وقتی میگه دین این مفهوم صرفا یک مفهوم نیستی بلکه آوایی برا تشخیص و تمییز آموزه های اون با سایر دین ها میشه. خب حالا این حق یعنی چی ؟ بودایی میگه حق پیش من هست و مسلمان میگه حق پیش من اینکه حق چیه نیاز به توضیح از طرف اون دو تا میشه تا حقیقت مشخص بشه باز تو چسبیدی به لفاظی کردن.
حالا حرف غیر منطقی تو
" عبارت دیگر اسلام، یهودیت راستین و مسیحیت راستین، هر سه اسلام هستند "
الف، ب، و ج الف هستند.
پس اگر ب و ج الف هستند پس چرا ب و ج نامیده شده اند ؟
درستش اینه بگیم
الف : ب و ج هست
ب : الف و ج هست
ج : الف و ب هست
پس الف، ب و ج یک معنا دارند.
" به عبارت دیگر حنیف بودن، همان حق گرا بودن و استقامت در این راه است. پس دین ابراهیم، تسلیم بودن در برابر خداست نه اینکه مثل من و شما دو رکعت نماز صبح بخواند و 4 رکعت نماز ظهر "
عملا اینجا خودت گفتی حنیف بودن یعنی تسلیم بودن در برابر خدا یعنی میگی ابراهیم مثل موسی دین جدایی نداشت و مسلمان بود یعنی عملا ترتیب دین های ابراهیمی اینطوری بود ؟ و یهودیت و میسحیت هم اسلام هستند و اون ها هم حنیف هستند ؟ خب خود پیامبر هم تو ایات میگفت من حنیف هستم.
و ادعا داری و دین حنیف همون اسلام هست. پس ترتیب اومدن ادیان اول اینطوری میشه :
دین حنیف یا اسلام
یهودیت
مسیحیت
اسلام یا دین حنیف
طبق ادعا دیگه ایی که منظورت این بود که اسلام و مسیحیت و یهودیت یکی هستند. پس دین حنیف هم با اونا مترادف هست ترتیب اینطوری میشه :
دین حنیف، اسلام، یهودیت یا مسیحیت
یهودیت، اسلام، دین حنیف یا مسیحیت
مسیحیت، اسلام، دین حنیف یا یهودیت
اسلام ، دین حنیف، مسیحیت یا یهودیت
حالا طبق منطق تو مفاهیم رو مطرح کنیم و بگی این چهارتا صرفا آوا نیستند. مثل میگی اسلام تسلیم بودن و یهودی و مسیحی هم تسلیم هست و حنیف هم یعنی حق و ادیان ابراهیمی حق هستند پس فرقی نداره. خب ولی خنگول یهودیت یعنی یهودی بودن و یهودی به یک نژاد در وهله اول اطلاق میشه چون یهودی ها فقط حق دارن با خودشون ازدواج کنن پس یعنی همه مسلمان ها و مسیحی ها یهودی بودن ؟ ممکنه دینشون تغییر داده باشن زمان اسلام بعضی هاشون که باز هم ولی همه مسلمان ها یهودی نیستند و زمان موسی اسلامی نبود پس حرفت تناقض داره
یعنی با این حساب مسلمان ها از نژاد یهودیت هستند؟
مثل مسیحی ها که سر تثلیث افتادن به تناقض گویی تو هم سر این قضیه داری دری وری میگی
و اگر خدا بهشون گقته مسلمان پس چرا این ها زودتر این اسم رو اختیار نکردن ؟
وای یعنی طبق اون آیات داری میگی خدا حرفش تناقض داره ؟ خجالت نمی کشی ؟
اولا اینکه میگی او ادیان تحریف شده اند. با این حساب هرچه الان در اسلام هست اگر در ادیان دیگر نباشه یا جور دیگری نباشه تحریف شده است با این حساب خدا چهار بار اسلام رو با همه دستور هاش فرستاد در سه تای قبل پیروانش همه اون ها رو تحریف کردن.
این حرف های تو اصلا منطقی درش نیست تو اول داری دو لفظ فارسی و عربی رو با هم ربط میدی یعنی آلوده و نجس که که چیز های نجس هم عملا آلوده هستند. و خوبه لغت شناس ها هم نجس رو همون ضد طهارت تو ارزیابی کرده اند و از هم جدا نیستند و حرف تو مغالطه هست چون یک تعریف از نجس رو مد نظرت گرفتی و ادعا می کنی این به یک چیز دیگری اشاره داره که عملا لفاظی محض هست. و اونجا سایت هم گفته اصلا معنای لغوی مد نظر نیست و بعضی از چیز ها با منطق مثل ادرار انسان می فهمد که نجس هست و باید از آن دوری شود و بعضی از چیز ها با ایمان مثل کافر. و فرقی نداره عمل نسبت به اون. تو اشتباه می خونی و با پیش فرض به نفع خود برداشت کردن می خونی و بی طرف قضیه رو بررسی نمی کنی اینجا مثل بچه آدم گفته، مگه اینکه تو آدم نباشی و در واقع این نجاست یک مجاز است ولی راغب با توجه به قرآن فکر کرده این دوتا دو مفهوم میده یکی ظاهری و یکی باطنی.
بررسی مفهوم پاکی و ناپاکی از دیدگاه مری داگلاس
انسان شناسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/article/17093.html
. " داگلاس معتقد است که در نظر گرفتن ناپاکی به عنوان چیزی که باید از محل دور شود، دلالت بر دو مفهوم دارد: از یک سو ایجاد ارتباطات دستوری و از سویی تخلف از آن دستورات. او معتقد است ناپاکی دلالت بر یک ساختار اعتقادی دارد و در واقع ایجاد نوعی طبقه بندی برای همه رویدادهاست. در نظریات داگلاس ناپاکی ایجاد خطر و ترس می کند و به تابو تبدیل می شود چون برهم زننده نظم است و این بی نظمی از راه عبور و قطع کردن مرزهایی که در اطراف یک ساختار اجتماعی کشیده شده است پدید می آید و ایجاد رعب و وحشت می کند. مناسک راه حل عبور از تابوها و جایگزین کردن امنیت به جای ترس است. مناسکی که به عقیده داگلاس نه در تمایلات روانشناسانه افراد بلکه در بستر فرهنگی هر جامعه شکل میگیرد. "
اینجا هم مری داگلاس عملا روانشناسی اون نویسنده اسلام کوئست رو کرده و می دونسته که طبیعت انسان چیز هایی رو که واقعا نجس نیستند در فرهنگ نجس میگیره تا از نظم جامعه خارج نشه و اینجا افکار مخرب از نظر نویسنده عامل برهم زننده و تخریب کننده ساختار اجتماعی اسلام هست. البته داگلاس خیلی افراطی عمل کرده و جاهایی که واقعا چیز هایی کثیف هستند رو نسبت به ساختار جامعه داده. چیز هایی مثل کافر ها نجس نامیده شدند برای نشان دادن حد نفرت و دوری از آن ها است و به عبارتی استفاده از عامل روانی در عوام به جای توضیح برای آن ، علت دوری از کفار شده. روزانه در بین عوام میبینیم اشخاصی که از همدیگه متنفر هستند در دشنام هایشان به همدیگر کثیف می گویند.
من از خودم حرف نمی زنم با توجه به حرف متخصصین و بررسی عوامل و تطبیق اون ها رای میدم ولی تو از روی قضاوت های ذوقی و غیر منطقی نظر میدی.
حرف های سایت :
" پس نجس در فقه یعنی: شیئی که دارای شدّت پلیدی است که باید به نحوی خاص، از آن دوری کرد؛ و نحوه اجتناب از آن را شرع مشخص می کند. یا به عبارتی دیگر نجاست چیزی است که به کار بردن آن در نماز و طواف و تغذیه، به دو جهت حرام می باشد: یکی شدّت پلیدی که در آن هست و دیگری دستور به دوری و اجتناب از آن "
" عده ای نیز معتقدند پس از ظهور اسلام، کثرت استعمال لفظ نجس در این معنا به گونه ای بوده که سبب ثبوت حقیقت شرعیه شده است، یعنی هرگاه پس از اسلام این لفظ بدون قرینه بکار رود همین معنای فقهی از آن برداشت می شود نه معنای لغوی. (چنانکه واژه صلاة با اینکه قبل از اسلام به معنای دعا بود، پس از اسلام به معنای حرکات خاصی که نماز نام دارد، بکار می رود.) لازم به ذکر است، علاوه بر ابن زهره(12) و راوندى(13) که مدعى حقیقت شرعیّه در این باره هستند، شیخ انصارى نیز مى نویسد: در وجود معناى حقیقت شرعیه برای لفظ «نجس» جاى شک ندارد . حال که چنین است روشن می شودکه، اگر واژه نجس در متن روایات آمد به کدامیک از این دو معنا خواهد بود "
هذیان تو :
" به همین جهت کافیست که موضع آلودگی را بشوید. ولی ادرار را خداوند نجس نفرموده است. بلکه آن را غیر طاهر دانسته است که معادل آلوده است. ولی علناً خداوند مشرکین را نجس دانسته است. سوال این است که فراموش کرده ادرار را هم نجس بخواند "
چرا کافر نجس است؟ آیا نجس دانستن کافر توهین به شخصیت او نیست؟
اسلام کوئست
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa3260
" کلمه«نجس» از نظر لغت شناسان به معنای«ناپاکی» ، «کثیفی»، «پلیدی»، «ضد طهارت» و «ضد نظافت» است. "
" در هر صورت اگر گفته شود که این حکم توهین به آنان است، باید گفته شود که اولا: دلیل حکم اسلام به نجاست کفار را می توان امری سیاسی دانست و گفت: هدف از این حکم آن است که در حد امکان، مانعی برای معاشرت مسلمانان با آنها ایجاد شود تا از نفوذ افکار مخرب آنها در بین افرادی از مسلمانان که توانایی های علمی کمتری در بحث با آنان دارند، جلوگیری به عمل آید "
" آنچه مهم است، برداشت از قرآن بما هو قرآن است. لفظ عرب و آیات قرآن -که تفسیر کننده یکدیگر هستند-به ما چه می گویند؟ "
" اتفاقاً با مناهج دیگر تفسیری آشنایی دارم و به حدود 30 تفسیر هم نظر انداخته ام و این روزها هم مشغول خواندن دو تفسیر دیگر هستم و اتفاقاً اکثر تفاسیری که خوانده ام، قرآن به قرآن نیستند. "
" و میدان فراخی که عرض کرده بودم: می فرمایید همه چیز در قرآن نیامده در صورتی که قرآن در آیه 51 سوره عنکبوت خود را کافی می داند. و اصلا این بحث قرآن کفایی سابقه دراز دارد که مفصل است. فقه هم ایرادی ندارد. فقه قرآنی کاملا روا و بلکه واجب است. بخاری 200 سال پس از پیغمبر چنین و چنان روایت کرده. و حالا بحث گسترده چند همسری! ولمان کنید سر جدتان "
تو این سه آیه بالا ( آیاتی از جهالت شما ) اگر نگاه بکنیم اول میگی قرآن برای خودش کافی است و آیات خودش تفسیر میشه ( جالبه بعدش گفتی نیاز به فقه است. فقی که پر شده از روایت هست ) و در قسمت دوم دوباره مبالغه های کودکانه ات را کردی و گفتی اکثر تفاسیری که خوانده ام قرآن به قرآن نیست. و سوم گفتی همه چیز در قرآن آمده در صورتی که هیچ کدام نیست و سایر مباحث و احادیث و بحث های کلامی و فقهی درش آمده است که وقتی گفتی اکثرا، نشون میده تفاسیر رو نخوندی
ویکی پدیا
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86
اینجا دقیقا گفته تفاسیر قرآن چه موضوع و روش هایی دارند و هیچ کدوم تفسی قرآن به قرآن با توجه به تطابق آیه ها فقط نیست که اگر بود تفاسیر شمار جلد هاش از یکی بیشتر نمیشد.
دوم گفتی به دوستات : " در پایان به همه نوجوانانی که تمایل به مطالعه و فهم قرآن دارند، توصیه می کنم به جای ترجمه، سراغ تفسیر بروند. چرا که ضعیف ترین تفاسیر از بهترین ترجمه ها برترند " و اینجا گفتی ترجمه رو بزاریم کنار و سراغ تفسیر حتی از ضعیف ترین هاش بریم که خیلی حرفت نا بخردانه و افراطی بود.
سوم به حرف من رسیدی که میگم هردوش لازمه. تو قدرت تصمیم گیری نداری.
" " مرد مومن! کجای دنیا وقتی بر سر منبع بودن یا نبودن چیزی مباحثه می کنند، به همان منبع استناد می کنند " ما بحثی در مورد رساله داشتیم ؟ " منظور من این بود بحث ما درباره منبع بودن و منبع نبودن رساله بود که تو خودت حواست نیست چی میگی و حتما باید به خاطر کندی تو مو به مو برات بگم تا یادت بیفته چی گفتی. بحث ما اصلا درمورد این بود که قضای حاجت وضو رو باطل می کنه یا نه ؟ اگر فقط یادت می رفت تو بحث قبلی چی می گفتی مشکل ما با تو کمتر بود ولی تو به دلیل بی دقتی و حافظه ضعیف فکر می کنی مطالب دیگه ای هم مثل هدف همون روزه که تقوی است قاطی بحث ما می کنی. تو تا الان سه بار حرفت رو عوض کردی و جالبه تو به من میگی بچه ولی من به تو میگم بچه وضع، چیزی که خودم تشخیص دادم رو داری عین همون بچه ها به خودم پس میدی. گیریم من طبق وهمیات تو بچه باشم، خب عیبی نداره در طبیعت من هست ولی من می دونم انسان بالغی هستی ولی بچه وضع و شیرین عقلی و برای یک انسان بالغ این یک عیب هست. ولی بچه طبق طبعیتش اینگونه است.
در بحث ماده هم پس از اینکه تشت رسوایی جنابتان از بام افتاد، به حرف های بی ربط روی آوردید. به کسی که فلسفه درس می دهد باید گفت فیلسوف نه فلسفه شناس؟؟؟؟؟ ببینید چقدر بی دانش و کم اطلاعید. چه اندازه جاهل و ناآگاهید.
فرق فیلسوف و استاد فلسفه را نمی دانید. به آدرس زیر از ویکی پدیا بروید:
متن لینک
بنا به تعریف:
فیلسوف یا خِرَد دوست به کسی گویند که طراح یک مکتب فلسفی جدا یا دست کم صاحب یک نظریه فلسفی جداگانه باشد، همچون افلاطون.
استاد فلسفه، کسی که به یک یا چند مکتب یا نظریه فلسفی به گونهای چیره باشد که در عین حالی که ممکن است کاملاً با آن مکتب یا نظریه مخالف باشد، بتواند آن را به بهترین شکل ممکن به دیگران بفهماند، چون آلن وود، راجر اسکروتن، استفان پالم کوئیست (استاد دانشگاه آکسفورد).
حرفی مطلق است؟ خیر! به کسانی که در هنر و اقتصاد هم سررشته دارند فیلسوف اطلاق می کنند:
A philosopher may also be one who worked in the humanities or other sciences which have since split from philosophy proper over the centuries, such as the arts, history, economics, sociology, psychology, linguistics, anthropology, theology, and politics
به همین جهت بنا به تعاریف متفاوت، بنا بر نظر عده ای می توان آقای دکتر غروی را فیلسوف نامید و بنابر نظر عده ای -از جمله بنده- ایشان استاد فلسفه هستند جناب دانشمند!
بحث های بی ربط لایبنیتس، ایده آلیسم مکتبی مرده است، فلسفه مثل شعر نیست، این جمله را چگونه هضم کنم:" فیلسوفانی مثل افلاطون و لایبنیتس اشاراتی کرده بودند که در اهل فلسفه هر وقت اسم ایده آلیسم میاد یاد همون کانت و شوپنهاور و هگل آلمانی می می افتند"
افلاطون چه اشاراتی به کانت و شوپنهاور و هگل داشته است؟ یا بار با ناآشنایی مفرط شما با قواعد دستور زبان فارسی مواجهم؟
من هرگز نگفتم شما سواد فلسفی تان کم است. بلکه گفته ام از آن بطور مطلق بی بهره اید.
در هر حال برای اثبات جهل شما به معنای ماده، به تارنگاری مراجعه کردم که پیشتر توسط خود شما مورد بهره برداری قرار گرفت. همانطور که مشاهده کردید، جهل و ناآگاهی و بی دانشی مفرط شما در فلسفه، اینبار در شناخت معنای ماده، منجر به کج اندیشی شما و احمق دانستن آقای دکتر غروی شد که بعدها معلوم شد آقای غروی از شما چند گام جلوتر بوده اند و چیزی را می دانسته اند که شما نمی دانید.
عصاره ی فضایل شما در این جمله هست که :"ترجمه کردن خیلی راحت تر از تفسیر هست و لازم نیست درش تفکر زیادی بشه پس احتمال خطاش کمتر هست". در تقلا برای توجیه حرف بی اساسی که زدید، از سر استیصال و درماندگی سخن خُنُک دیگری زده اید که "چقدر تو خنگی آخه معلومه هرچی که ظرفیت کار بیشتر از ظرفیت شخص باشه احتمال خطا کردن بیشتر میشه". نتیجه آنکه تفکر در قرآن، بیشتر از ظرفیت مفسران است. البته جا دادن این حجم عظیم از ناآگاهی و جهل در سر کوچک انسان، مایه تعجب است! والسلام
اشاره بنده به رد شعریت قرآن، استناد به نظر خودش نبود. استناد به این بود که عده ای مسلمان شده بودند و طبعاً این را قبول داشتند که قرآن شعر نیست. بنده از عقایدم دفاع نمی کنم. نیازی نیست که بخواهم از عقیده ای دفاع کنم. بنده در حال مناظره یعنی تبادل نظر هستم تا اگر جایی از استدلال هایم مشکلی داشت، آن را اصلاح کنم و اگر کسی به جنبه ای از آیات توجه کافی نداشت، او را با آن آشنا کنم که فرصتی برای رشد است نه مجالی برای کم نیاوردن و حرف آخر را زدن! که البته این فرصت با بد و بیراه پراندن حاصل نمی شود. ضمن اینکه بنده در حال مباحثه نیستم. در حال مناظره هستم. به همین جهت ار حضرتعالی بارها خواسته ام استدلال عرضه کنید تا آن را با عقاید خودم بسنجم.
حرف شاعرانه؟ لابد باید لن ترانی نثارتان کنم که از نظر اذهان نابالغ حرف جدی تلقی گردد. حالا ان شاءالله در آینده به این مقدمات خواهید رسید. البته اگر کسی بدنبال کم نیاوردن و زدن حرف آخر و دفاع کردن باشد، صحبت از بحث جدی و آموختن و آموزاندن شاعرانه است!!! خدایا!!! زهی عقل! ما با چه طوطیان شکرافشانی هم صحبتیم!
و شیرین کاری دیگری از شما: "اولش گفتم " در بحث قبل "، یعنی یه چیزی یادم بود ولی ریسک نکردم" گویا شما اینجا را با مسابقه فوتبال یا میدان جنگ اشتباه گرفته اید که حال بخواهید ریسک کنید یا نکنید. ریسک می کنید و نمی کنید، عیناً و دقیقاً در بحث قبل از این گفته شما، بحث آیه 29 توبه مطرح شده بود این هم عین عبارت شما در همان "در بحث قبل" حضرتعالی: "در ضمن حرفی از مفسر نزدم مگه اینکه تو فرق مفسر و مترجم رو ندونی و معادل نکره کردن در فارسی هست و مترجم انجام نداده". خداوند به شما کمی حافظه عطا فرماید ان شاءالله. بعد از مدتی دراز مطرح نشد. ادامه همان بحث معرفه و نکره بود که در باب رسول و ید بود پسرم. گویا از یاد برده اید که در باب چه چیزی گفتگو می کنیم و تنها هدف شما، صحبت کردن و به قول خودتان زدن "حرف آخر" است! عذرخواهی می کنم که تا اینجا ناامیدتان کرده ام.
گفتید بعضی از مترجمین مثل بنده بدعت آور هستند. ناآگاهی و جهل شما به فن عربی، تقصیر مترجمین و بنده نیست. بیشتر بخوانیم و بیشتر بدانیم.
گفتید:"اول ادعا می کنی که حقیقت و مجاز رو با معرفه و نکره میشه تشخیص بدیم در آیه ولی الان این دوتا رو جدا می دونی". من فکر می کردم شما متوجه حرفهایم نمی شوید. الان می بینم که بعضی ها را متوجه می شوید ولی منظورم را نمی فهمید. معرفه و نکره با حقیقت و مجاز دو بحث کاملا متفاوت است. این جمله شماست: "اگر قرار باشه با بقیه جمله تشخیص بدیم معرفه و نکره رو دیگه چرا ال بیاریم ؟" ما قرار نیست که با بقیه جمله، تشخیص معرفه و نکره بدهیم، قرار است با بقیه جمله تشخیص حقیقت و مجاز بدهیم. یکی از راه های تشخیص حقیقی و مجازی بودن "ید" در آیه 29 توبه، نکره یا معرفه بودن آن است. نکره یا معرفه بودن، همان حقیقی و مجازی بودن نیست. ضعف کسی در فهم کلام، تناقض بنده نیست.
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ
در حقیقت دین نزد خدا اسلام است.
یا طبق آیه 85 آل عمران، آنها که یهودی و مسیحی بودند چه حکمی دارند؟
وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ
و هر کس جز اسلام دینى جوید هرگز از وى پذیرفته نشود و وى در آخرت از زیانکاران است
آیا این آیات با آیه 62 البقره تناقض دارد؟
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
در حقیقت کسانى که ایمان آورده و کسانى که یهودى شده اند و ترسایان و صابئان هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان داشت و کار شایسته کرد پس اجرشان را پیش پروردگارشان خواهند داشت و نه بیمى بر آنان است و نه اندوهناک خواهند شد
پاسخ این هست که تناقضی نیست. بلکه اسلام، همان تسلیم شدن در برابر خداست. پس اینطور نیست که خدا ادیان دیگری بیاورد و بعد بگوید هر که به یکی از این ادیان-اسلام- ایمان نیاورد از او پذیرفته نیست-مطابق 85 آل عمران- و دین نزد من همان یکی است و نه بقیه! خیر، ادیان دیگر هم از خداست. همه اینها زیرمجموعه اسلام-تسلیم بودن در برابر خدا- هستند. امیدوارم منظورم را رسانده باشم.
و حرفی عجیب! گفتید:"اگر زرتشتیت دین الهی هست چرا از زرتشت مثل موسی و عیسی در قرآن اسم برده نشده؟"
در پاسخ عرض می شود که اسم همه انبیا در قرآن نیامده است و این در آیه 164 نساء اشاره شده است:
وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَکَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَکْلِیمًا
و پیامبرانى [را فرستادیم] که در حقیقت [ماجراى] آنان را قبلا بر تو حکایت نمودیم و پیامبرانى که ایشان را بر تو بازگو نکرده ایم و خدا با موسى آشکارا سخن گفت
وقتی خداوند می فرماید که برای هر امتی رسولی فرستاده، طبعاً تعداد انبیا محدود به 26 پیامبری که در قرآن اسم برده نمی شود. اما از کجای قرآن بدانیم که دین زرتشت، دینی الهی است؟ فارغ از اینکه خود این دین، خدایی بودن خود را فریاد می زند، در آیه 17 حج به این مسئله اشاره شده است. البته بحث فنی تفسیری ست که عرض می کنم:
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ
کسانى که ایمان آوردند و کسانى که یهودى شدند و صابئى ها و مسیحیان و زرتشتیان و کسانى که شرک ورزیدند البته خدا روز قیامت میانشان داورى خواهد کرد زیرا خدا بر هر چیزى گواه است
در این آیه مشاهده می کنید که سه تا "الذین" بکار رفته است. الذین نخست برای مومنان که در قرآن به مسلمانان اشاره می کند، الذین دوم برای یهودیان "هادوا" و صابئین و نصاری و زرتشتیان است و الذین سوم برای مشرکان. از آنجا که زرتشتیان در کنار اهل کتابی مثل یهودی ها و مسیحیان و صابئین با الذین مشترکی بکار رفته اند، پس اهل کتاب مورد تایید الله تعالی هستند.
سه استدلال مطرح فرمودید. یکی اینکه اشاره کرده اید به اینکه در آیه 132 البقره از دین سخن رفته است، ولیکن یک حرف من در آوردی زده اید. چه ارتباطی هست بین اینکه کلمه دین در این آیه آمده است و معنای مسلمان بودن. اتفاقاً نقض حرف کسی ست که سعی می کند به قول خودش "کم" نیاورد. آیه بطور واضحی سخن شما را رد می کند. یعقوب به فرزندان خود می گوید که مسلمان باشید و در آیه ای که بنده برای شما قرار داده بودم-67 آل عمران-ابراهیم هم مسلمان بود. معنای هر دو اسلام، تسلیم بودن در برابر خداست و یعقوب یهودی هم به فرزندان خود می گوید مسلمان باشید. حال اینکه شریعت موسی جدا از اسلام کنونی ست، صد البته. ولی آیا آن شریعت هم اسلام -به معنای تسلیم شدن در برابر خدا- بود، البته که بود و البته که هنوز هم هست اگر به نسخه غیر تحریف شده آن عمل شود. حال اینکه مسلمان به سوی کعبه نماز بخواند یا یهودی به سوی مسجد الاقصی، هر دو تسلیم شدن است. به عبارت دیگر اسلام، یهودیت راستین و مسیحیت راستین، هر سه اسلام هستند. در تایید بخشی از سخنان شما باید عرض کنم که یهود را در قرآن بعضاً "الذین هادوا" می خواند. یعنی کسانی که هدایت شدند. مسیحیت را نیز "نصاری" می خواند یعنی نصرت دهندگان. نتیجه اینکه هم هدایت شدگان و هم نصرت دهندگان و هم تسلیم شدگان، همگی مسلمانند.
در استدلال دوم فرمودید حنیف، یک دین است. اینطور نیست. حنیف یک منش است. پیشتر شما خودتان به مفردات راغب مراجعه کردید. بنده هم از قاموس القرآن و هم از راغب قرار می دهم:
در قاموس القرآن: "حنف: میل به حق"
در مفردات راغب: "حنف: میل از ضلال به استقامت"
به عبارت دیگر حنیف بودن، همان حق گرا بودن و استقامت در این راه است. پس دین ابراهیم، تسلیم بودن در برابر خداست نه اینکه مثل من و شما دو رکعت نماز صبح بخواند و 4 رکعت نماز ظهر.
در استدلال سوم گفته اید که اگر عیسی و موسی مفهوم اسلام را می دانستند، اسم دین خود را چنین می گذاشتند. حال آنکه اولا انبیا در چنین جایگاهی نیستند که اسم دین انتخاب کنند. تنها کسی که چنین اختیاری دارد خدای متعال است که در آیه 78 سوره حج به این مسئله اشاره دارد که اسم ما را مسلمان نهاد.
وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ
و در راه خدا چنانکه حق جهاد اوست جهاد کنید اوست که شما را برگزیده و در دین بر شما سختى قرار نداده است آیین پدرتان ابراهیم [نیز چنین بوده است]. او بود که قبلا شما را مسلمان نامید و در این [قرآن]، تا این پیامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشید پس نماز را برپا دارید و زکات بدهید و به پناه خدا روید او مولاى شماست چه نیکو مولایى و چه نیکو یاورى