جاودانه ها
نویسنده:
جبران خلیل جبران
مترجم:
مسیحا برزگر
امتیاز دهید
مجموعه جملات قصار جبران خلیل جبران
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی جاودانه ها
من عضو کوچکی از این سایت هستم. نمی خواستم دخالت کنم . خیلی سعی کردم ولی نشد
من یک روز با سولی بحثم شد...متاسفانه انقدر با دیدگاه های چرند و پرند قضاوت کردن که من واقعا به حال همه تاءسف خوردم
این حقو می داد به اون . اون حقو می داد به این .یه شلوغ بازاری شد که بیا و ببین . بگذریم هر چی بود تموم شد
به نظر من بحث کردن توی این سایت خوب نیست به دلایل زیادی و بهتر که بحث به یه مرحله که رسید وارد چت بشیم
آقا رضا شما هم بهتر کمی به دیگران احترام بگذاری.هر چی باشه هر کسی برای خودش شخصیتی داره
هر وقت توی سایت یه مشکلی پیش میاد شما بدون در نظر گرفتن شرایط با صراحت کامل به طرف مقابل هر چی که دوست داری میگی
امیدوارم از دست من ناراحت نباشی ولی هر انسانی یک سری ضعف ها داره که به نظر من ضعف شما طرز نوشتن دیدگاه تونه
تا یادمه این هم بگم : سولی خانوم من با شما حرف برای گفتن زیاد دارم که از طریق یاهو اگه اشکالی نداشته باشه مزاهمتون بشم
سولی جون تو و رضا خیلی خوبی ولی بعضی وقت ها کنترل خودتو از دست میدی
کسانی که توی این سایت عضویت دارن . روی کسانی که باهاشون سر وکار دارن حسابی دیگه می کنن اگه به جز این بشه اون وقت وجهه خوبی نداره
در ضمن لطفی کنید بعد از خواندن دیگاه من . جواب ندین
خواهش می کنم
سلام دوستان . کامپیوتر رو خاموش کردم که برم یکمی دن کیشوت بخونم تا حالم خوب شه ولی باور کنید حتی نتوستم یک خط بخونم . باز هم من زودتر از همه کوتاه میام و معذرت خواهی می کنم . با اینکه اصلا گناهی ندارم . نمی دونم چرا تورکی نوشتن این همه شما رو معذب میکنه . و
نمیدنم چرا یاد این غزل افظ افتادم که میگه:
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست . تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچون بلبل در قفس. طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش واله ان دام و من . بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست
حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز . زانکه درمانی ندارد درد بی ارام دوست
ماهم افاق . خوش اورده ز اخلاق به دست اری اخلاق خوش ارد همه افاق به دست
شرط باشد که گرو از مه خورشید بری اسمان را همه جفت است و مرا طاق به دست
دست خلاق تو بس بود همینش پاداش که افرین گفت پس از خلق تو خلاق به دست
ساز با من همه سوز غم هجران تو گفت تا گرفتش ز پی مشق تو مشاق به دست
گیسوان گو دل مشتاق میفکن در پای که نیفتد همه را دل مشتاق به دست
شهریارا شود از جمع پریشان حالان گر کسی را فتد این دفتر اوراق به دست
راستی سولماز یه سری به امیلت بزن .