افول امپراتوری فرویدی
نویسنده:
هانس. جی. آیسنک
مترجم:
یوسف کریمی
امتیاز دهید
کارهای هانس جی.آیسنک (متولد 1916 در آلمان) در زمینههای شخصیت و رفتار، یادگیری و رفتاردرمانی صورت گرفته است. آیسنک شخصیت را سامانهای سلسله مراتبی از تیپ، صفات، پاسخهای عادتشده و پاسخهای خاص(رفتار قابل مشاهده) تعریف کرده، تیپ را خصیصهای فرادستی می داند که زیربنای شخصیت را میسازد. نظریه آیسنک با قایل شدن به بنیادهای زیستی برای شخصیت، از پیچیدگی برخوردار است. وی با توجه به رویکرد فلسفی غالب بر روش پژوهش در آن زمان، از روش ترکیبی پیمایشی-آزمایشی با ابزارهایی همچون پرسشنامه، آزمون موقعیتی، آزمون فیزیولوژیک و مقیاس درجهبندی بهره گرفت. او در کارهای خود هم دادههای پژوهشی را هم از افراد بههنجار و هم از افراد بیمار گردآوری نمود. آیسنک در آغاز دو بعد برای شخصیت معرفی کرد که بعدها جنبهی سومی را نیز به آنها افزود: برونگرایی/درونگرایی، تهییجپذیری/ثبات(روانآزردهخویی) و روانپریشگراییی هیجانی. کارهای آیسنک از جمله پراستنادترین نوشتههای علمی در قرن بیستم بهشمار میرود.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی افول امپراتوری فرویدی
ارنست جونز، زندگینامه نویس رسمی فروید،می نویسد:فروید( تقریباً از1892 تا1900) تغییر شخصیت چشمگیری پیدا کرد،
و به روان رنجوری بدی مبتلا شد که مشخصه ی آن نوسانات خلقی از حالت وجد فوق العاده تا افسردگی عمیق و حالات زوال هشیاری بود،در همین دوره قلب او نیز بی دلیل دچار بی نظمی و تندی ضربان شد.
او همچنین به نوعی روان پریشی مبتلا شد، و نسبت به دوست و همکار خود« بروئر» نفرت شدیدی پیدا کرد، و درهمان حال به دوست دیگرش« ویلهلم فلیس» علاقه و ستایشی عمیق ابراز می نمود...(البته این جزر و مدهای روحی فروید به دلیل استفاده از کوکائین بوده که نویسنده در قسمت های دیگه کتابش بهش اشاره میکنه).(ص-47)
(حال به این موضوع بیندیشد، پزشکی که خود روانپزشک است و چنین نوسانات روحی و خلقی دارد، آیا می تواند به بیماران روانژند و روان پریش خود یاری برساند؟)
چند سال پیش فروید را با نظریه عقده ادیپ(سرگذشت شخصیت اسطورهای که بر اساس آنچه در تقدیر او و پدرش پیش بینی شده بود، پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد) شناختم. و همین موضوع باعث شد که دور کتابهای فروید یک خط بزرگ بکشم (البته این جملات به مذاق طرفدارانش خوشایند نیست!!!)
من به شخصه هیچگاه درک نکردم که چگونه،کانون یک خانواده سالم، آغوش امن پدر و مادر که باید باعث رشد عاطفی و بلوغ فکری یک کودک شود-می تواند با این نظریه(عقده ادیپ) هماهنگ در آید؟ آیا به راستی می توان با چنین بار بزرگی که عقده ادیپ نامیده می شود کمر راست کرد و هوای عشق و محبت پدرانه و مادرانه تنفس کرد.....؟؟
با سپاس از هانیه عزیز.....
ولی اینکه فرانکفورتی ها نولیبرال شدند یا آن را پذیرفتند به نظرم درست نیست آنها هنوز رادیکالتر از آن هستند که لیبرال شوند چه برسد به نولیبرال شدن.نو لیبرالیسم اصطلاحی است که به طرفداران افراطی لیبرالیسم و اقتصاد کاملا آزاد اطلاق میشود و نظریه پردازانی مانند هایِک و دولتهایی مانند تاچر و ریگان داشته و بعید است آب فرانکفورتی ها با نولیبرالها به یک جوی برود. برای مقایسه ی لیبرالها و فرانکفورتی ها کتاب زیبای «اصلاح یا انقلاب» را میشود مطالعه کرد که مصاحبه ی است با دو تن از بزرگان لیبرال و فرانکفورت(پوپرو مارکوزه) فاصله ی این دو چنان زیاد است که هر نوع دیالوگی مابین آنها را ممتنع کرده و مصاحبه گر مجبور شده با هر یک به صورت جداگانه مصاحبه نماید.
گفتنی است که مکتب فرانکفورت اصولا با هر ارزش مطلق _کلاسیک در ستیز بود و شدیدا به ارزشهای نسبی مدرن _کونتمپورر در همه جنبه های ادبی و هنری و فلسفی باور داشت ،بسیاری از تاریخنگاران هنر پست مدرن را از تاثیر مکتب فرانکفورت میشمارند ، برای نمونه کارهای مارسل دوشانMarcel Duchamp برای کسی که با سنجشهای هنر کلاسیک خوگرفته است زشت و فرومایه مینماید اما چون او الگوی مطلق زیبایی را شکسته بوده است ستوده پیروان مکتب فرانکفورت شد،
همین نسبیت گرایی بود که نمیگذاشت تا آنها به هیچ جنبش سیاسی همچون کمنیسم یا سوسیالیسم وابسته باشند چون آنها با نظم مطلق مخالف بودند و سرانجام آنها سازگاری بیشتری با سرمایه داری نئولیبرال یافتند ودر آن حل شدند و حتی بسیاری از پیروان آنها حامی سرسخت آمریکا ودشمن سرسخت کمنیسم شدند چون باور داشتند که همه جهان را بزور باید در جرگه کشورهای لیبرال درآورد ،
و تنها سرمایه داری لیبرال است که با خودخواهی و هدونیسم نهادی اش توانایی ایجاد آزادی برای آزادی بدون هیچ آرمان مطلقی را میدهد (Ayn Rand)
آنها میگفتند
هدف از هنر آفرینش زیبایی نیست بلکه هنر باید بی هدف باشد
هدف از آزادی سیاسی رسیدن به رفاه و آرمانشهر نیست بلکه تنها آزادی برای آزاد بودن !
هدف از ادبیات بازگو کردن نکته های ژرف و یا الگوی ویژه ایی نیست بلکه تنها گفتن هر چیزی که بطور آنی به ذهن بیاید (شعر نو)
همچنین آنها ببشدت با ساختار سنتی خانواده در ستیز بودند چون وابستگی به خانواده و ملیت را مانعی برای رسیدن به رهایی از همه چیز میپنداشتند و ازین رو تئوری های فروید میتوانست در نابودی ساختار خانواده بکار رود چون بر روش فرویدیسم پسران عقده ادیپوس(عشق به مادر) دارند و دختران عقده الکترا(عشق به پدر) دارند، پس نداشتن خانواذه را رهاتر میشمردند .
و با تشکر از مجادلات فکری و علمی شما در چهارچوب احترام متقابل ؛
[مکتب فرانکفورت] یا به تعبیری اجتماعی تر[ تئوری انتقادی] از مکاتب قرن بیستم است که هسته ی اولیه ی آن در موسسه پژوهش های اجتماعی فرانکفورت شکل گرفت.و اعضای آن متفکران ، اندیشمندان ، فلاسفه ، عالمان سیاسی و روانکاوان مشهور بودند که بعدها زمینه را برای مطالعات بین رشته ای فراهم آوردند .اما مشهورترین آنها افرادی چون : [هورکهایمر، آدرنو ، مارکوزه ، اریک فروم ، والتر بنیامین و بخصوص جورج لوکاچ و یورگن هابرماس] بودند.
از کسانی که بر این مکتب تأثیر گذاشت [ماکس وبر] جامعه شناس مشهور آلمانی و دیدگاه های او در باره " اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری" بود .اگرچه نمیتوان از متدلوژی و نظریات خاص کنش اجتماعی و تئوری های عقلانیت و بوروکراسی او غافل بود. زیرا افرادی مانند هورکهایمر، آدرنو، مارکوزه و هابرماس با تأثیر از او تلاش کردند تا آرای بزرگانی چون [ کارل مارکس، ماکس وبر و فروید] را با یکدیگر پیوند دهند.
آنها نگاه بدبینانه ی وبر از صنعت را اساس انتقاد از سرمایه داری و مدرنیسم قرار دادند اگرچه به تعدیل دیدگاه های مارکس در باره تاریخ و اقتصاد پرداختند .
* بطور کلی باید گفت که فرانکفورتی منتقد :
۱) پوزیتیویسم positivism
۲) مارکسیسم
۳) کاپیتالیسم بودند .
آنها پوزیتیویسم را دارای ضعف معرفت شناختی دانسته که ناتوان از فهم زندگی اجتماعی است .
یکی از اهداف اساسی مکتب فرانکفورت ضرورت بازبینی در مارکسیسم و خنثی سازی جهت گیری و توسعه دیدگاه علمی مارکسیسم بود.
* نئومارکسیست های فرانکفورتی در صدد بازآفرینی مارکسیسم از طریق جایگزین کردن (فرهنگ) به جای اقتصاد بودند. آنها استیلای فرهنگی را در، از خودبیگانگی انسان مهمتر از استیلای اقتصادی می دانستد .
* از مفاهیم مورد توجه آنها [صنعت فرهنگ] است. آنها سرمایه داری مدرن و فرهنگ مصرفی را مورد نقد قرار داده که شرایط امکان رهایی را منتفی می دانند .
** نکته پایانی این که بنیانگذاران مکتب فرانکفورت بخصوص : هورکهایمر و آدرنو به [فروید] توجه داشتند مخصوصأ اریک فروم در مطالب خود خیلی به فروید توجه داشت .
هورکهایمر فروید را شخصیتی (روشنگر) در بعد مثبت می دانست . او و آدرنو با این ایده مخالف بودند که روانکاوی فروید منسوخ شده و باید کنار گذاشته شود.
برعکس، آنان معتقد بودند که میراث فروید را باید از چنگ کسانی نجات داد که با اشتیاقی سطحی از آن بعنوان [کالای فرهنگی] استقبال می کردند.
نخست اینکه من نمیدانم چرا در ایران مد شده که هر کسی از دیدگاهی خوشش نیامد بیدرنگ به دیگری برچسبهای زشتی همچون" تعصب و فرافکنی عامیانه .. " میزند و یا فقط خود را منطقی و آکادمیک میشمارد، بی آنکه برای رد سخنی دلیل و برهان بیاورد ، محیط آکادمیک هم که شما از آن یاد کردید تنها محدود به در و دیوار فلان دانشگاه نیست بلکه هر جا که بحثی باشد میتوان از دانش به اصطلاح آکادمیک خود بهره گرفت ، درباره سیگاری کردن زنان توسط فروید میتوانم به شما سند انکارناپذیر از گفته های خود خواهر زاده فروید" ادوارد برنیز" در فیلم مستند the Century of the Self ساخته Adam Curtis را نشان بدهم ، این فیلم در یوتوب هست ، شما اگر دوست داشتید آنرا ببینید خودتان آگاه خواهید شد،
درباره مکتب فرانکفورت شما دیدگاه مرا بدقت نخواندید ، من هیچگاه نگفتم فروید بنیانگذار مکتب فرانکفورت بود ، بلکه من گفتم روشنفکران مکتب فرانکفورت او را بزرگنمایی کردند و کوشیدند جایگاه فروید را در محیط های آکادمیک استوار کنند ، زیرا روشنفکران مکتب فرانکفورت، دیدگاههای فروید را در نابود کردن ارزشها و اخلاق سنتی اروپا سودمند میدانستند و چون بشدت با معنویت و متافیزیک دشمنی داشتندپس یونگ را نیز دشمن خود میپنداشتند.
دیگر اینکه شما پیوسته واژه "مدرن" را بکار میبرید ، هموطن عزیز مدرن بودن دلیل بر درست بودن چیزی نیست ، خود این واژه در ریشه اش میخواهد بگوید "محدود به زمان خود" یعنی مدرنیته تاریخ مصرف محدودی دارد همانطور که "مد روز" هم پیوسته دگرگون میشود اما حقیقت راستین همواره میماند و دچار دگرگونی نمیشود چنانچه اصل های فیزیکی نیوتون همواره پایدار مانده اند.