پهلوان شاه نامه ، فردوسی توسی است که با « نظم » خویش استمرار هویت ایرانی را استوار کرد ؛ نه رستم بسیار خواره پسر کش ...
1 ـ رستم در نبرد با سهراب ، به دروغ و نیرنگ دست یازید :
بزد دست سهراب چون پیل مست
برآوردش از جای و بنهاد پست
به کردار شیری که بر گور نر
زند چنگ و گور اندر آید به سر
نشست از بر سینهٔ پیلتن
پر از خاک چنگال و روی و دهن
یکی خنجری آبگون برکشید
همی خواست از تن سرش را برید
به سهراب گفت ای یل شیرگیر
کمندافگن و گرد و شمشیرگیر
دگرگونهتر باشد آیین ما
جزین باشد آرایش دین ما
کسی کاو بکشتی نبرد آورد
سر مهتری زیر گرد آورد
نخستین که پشتش نهد بر زمین
نبرد سرش گرچه باشد به کین
گرش بار دیگر به زیر آورد
ز افگندنش نام شیر آورد
بدان چاره از چنگ آن اژدها
همی خواست کاید ز کشتن رها
دلیر جوان سر به گفتار پیر
بداد و ببود این سخن دلپذیر
اما وقتی خودش سهراب را بر زمین زد ، دل جوان با تیغ تیز درید :
غمی بود رستم ببازید چنگ
گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ
خم آورد پشت دلیر جوان
زمانه بیامد نبودش توان
زدش بر زمین بر به کردار شیر
بدانست کاو هم نماند به زیر
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بر شیر بیدار دل بردرید
2 ـ گر چه فردوسی تکرار می کند که این « تقدیر » بود ( هم راوی می گوید : « زمانه بیامد ، نبودش توان » ، هم سهراب می گوید : « زمانه به دست تو دادم کلید » و « چنین رفت و این بودنی کار بود » ) ، اما گفتار سهراب ، وجهی ژرف تر از ماجرا را آشکار می کند : « بدو گفت ار ایدون که رستم تویی / کشتی مرا خیره از بدخویی » .
رستم پسر خود را کشت ، چنان که گشتاسب ، پسرش ( اسفندیار ) را به جنگ رستم فرستاد تا کشته شود و خود بیشتر بر تخت شاهی نشیند ؛ و بدین سان پیران با حذف فرزندان ، بی آینده شدند .
[quote='مژده رستم']اما پژوهش های شاه نامه شناسان نشان داده که وی از برای پشتیبانی از نام و ننگ میهن و خودش، آگاهانه پسر را قربانی هوده ای (هدفی) بزرگ تر نمود و نام خویش را در آسمان پرفروغ ایران ماندگار کرد.
[/quote]
سلام.
اما برخلاف این باور و دیدگاه شما، رستم نیز همانند هرکول یونانیان از ننگ نامی بسیار بیزار بود. پس از آگاهی از این کردار خود، خاک بر سر ریخت و آهنگ خودکشی کرد، ولی سهراب او را از خودکشی باز می دارد:
بدو گفت سهراب کین بدتریست
به آب دو دیده نباید گریست
ازین خویشتن کشتن اکنون چه سود
چنین رفت و این بودنی کار بود
گودرز او را دلداری می دهد: یکی دشنه بگرفت رستم به دست
که از تن ببرد سر خویش پست
بزرگان بدو اندر آویختند
ز مژگان همی خون فرو ریختند
بدو گفت گودرز کاکنون چه سود
که از روی گیتی برآری تو دود
تو بر خویشتن گر کنی صدگزند
چه آسانی آید بدان ارجمند
اگر ماند او را به گیتی زمان
بماند تو بیرنج با او بمان
وگر زین جهان این جوان رفتنیست
به گیتی نگه کن که جاوید کیست
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ
ناآگاهی رستم از کشتی گرفتن با پسرش و کشتن او، از بدیهیات شاهنامه است. پس از زخمی شدن سهراب، رستم را از پهلوانی پدرش آگاه می کند که کین او را خواهد گرفت. نشانه ای از یادگار پدر را نیز به او نشان می دهد و پس از آگاهی از نشان:
چو آن نامور پهلوان کشته شد
مرا نیز هم روز برگشته شد
کنون بند بگشای از جوشنم
برهنه نگه کن تن روشنم چو بگشاد خفتان و آن مهره دید
همه جامه بر خویشتن بردرید
بنابراین، «آگاهانه پسر را...» و «پشتیبانی از نام و ننگ... خودش» برداشت اشتباهی است.
همین رویکرد را نیز در فرزندکشی هرکول می بینیم.
بدرود.
کتاب کنکاشی (تحلیلی) خوبی است. رستم مرد مردان و نمونه ای آشکار از یک ایرانی میهن پرست است. همگان بر این باورند که او سهراب را ندانسته کشته است، اما پژوهش های شاه نامه شناسان نشان داده که وی از برای پشتیبانی از نام و ننگ میهن و خودش، آگاهانه پسر را قربانی هوده ای (هدفی) بزرگ تر نمود و نام خویش را در آسمان پرفروغ ایران ماندگار کرد. بنابراین، رستم، جگرگوشه اش را فدای بِه اندیشی (مصلحت) کشورش و مردمش نمود.
درود بر آنان که «رستم گونه» می اندیشند و زندگی می کنند.
8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)
دیدگاههای کتاب الکترونیکی نگرشی بر اوج و سقوط رستم در شاهنامه
1 ـ رستم در نبرد با سهراب ، به دروغ و نیرنگ دست یازید :
بزد دست سهراب چون پیل مست
برآوردش از جای و بنهاد پست
به کردار شیری که بر گور نر
زند چنگ و گور اندر آید به سر
نشست از بر سینهٔ پیلتن
پر از خاک چنگال و روی و دهن
یکی خنجری آبگون برکشید
همی خواست از تن سرش را برید
به سهراب گفت ای یل شیرگیر
کمندافگن و گرد و شمشیرگیر
دگرگونهتر باشد آیین ما
جزین باشد آرایش دین ما
کسی کاو بکشتی نبرد آورد
سر مهتری زیر گرد آورد
نخستین که پشتش نهد بر زمین
نبرد سرش گرچه باشد به کین
گرش بار دیگر به زیر آورد
ز افگندنش نام شیر آورد
بدان چاره از چنگ آن اژدها
همی خواست کاید ز کشتن رها
دلیر جوان سر به گفتار پیر
بداد و ببود این سخن دلپذیر
اما وقتی خودش سهراب را بر زمین زد ، دل جوان با تیغ تیز درید :
غمی بود رستم ببازید چنگ
گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ
خم آورد پشت دلیر جوان
زمانه بیامد نبودش توان
زدش بر زمین بر به کردار شیر
بدانست کاو هم نماند به زیر
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بر شیر بیدار دل بردرید
2 ـ گر چه فردوسی تکرار می کند که این « تقدیر » بود ( هم راوی می گوید : « زمانه بیامد ، نبودش توان » ، هم سهراب می گوید : « زمانه به دست تو دادم کلید » و « چنین رفت و این بودنی کار بود » ) ، اما گفتار سهراب ، وجهی ژرف تر از ماجرا را آشکار می کند : « بدو گفت ار ایدون که رستم تویی / کشتی مرا خیره از بدخویی » .
رستم پسر خود را کشت ، چنان که گشتاسب ، پسرش ( اسفندیار ) را به جنگ رستم فرستاد تا کشته شود و خود بیشتر بر تخت شاهی نشیند ؛ و بدین سان پیران با حذف فرزندان ، بی آینده شدند .
[/quote]
سلام.
اما برخلاف این باور و دیدگاه شما، رستم نیز همانند هرکول یونانیان از ننگ نامی بسیار بیزار بود. پس از آگاهی از این کردار خود، خاک بر سر ریخت و آهنگ خودکشی کرد، ولی سهراب او را از خودکشی باز می دارد:
بدو گفت سهراب کین بدتریست
به آب دو دیده نباید گریست
ازین خویشتن کشتن اکنون چه سود
چنین رفت و این بودنی کار بود
گودرز او را دلداری می دهد:
یکی دشنه بگرفت رستم به دست
که از تن ببرد سر خویش پست
بزرگان بدو اندر آویختند
ز مژگان همی خون فرو ریختند
بدو گفت گودرز کاکنون چه سود
که از روی گیتی برآری تو دود
تو بر خویشتن گر کنی صدگزند
چه آسانی آید بدان ارجمند
اگر ماند او را به گیتی زمان
بماند تو بیرنج با او بمان
وگر زین جهان این جوان رفتنیست
به گیتی نگه کن که جاوید کیست
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ
ناآگاهی رستم از کشتی گرفتن با پسرش و کشتن او، از بدیهیات شاهنامه است. پس از زخمی شدن سهراب، رستم را از پهلوانی پدرش آگاه می کند که کین او را خواهد گرفت. نشانه ای از یادگار پدر را نیز به او نشان می دهد و پس از آگاهی از نشان:
چو آن نامور پهلوان کشته شد
مرا نیز هم روز برگشته شد
کنون بند بگشای از جوشنم
برهنه نگه کن تن روشنم
چو بگشاد خفتان و آن مهره دید
همه جامه بر خویشتن بردرید
بنابراین، «آگاهانه پسر را...» و «پشتیبانی از نام و ننگ... خودش» برداشت اشتباهی است.
همین رویکرد را نیز در فرزندکشی هرکول می بینیم.
بدرود.
درود بر آنان که «رستم گونه» می اندیشند و زندگی می کنند.
8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)8-)