میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
-یه کمی فقط یه جمله!
-خب بگو بدونم رفیق
-لیو بلیو ...
-خب این یعنی چی؟
-یعنی دوستت دارم.
-دوستت دارم؟! تو یه اردوگاه نظامی این به چه دردی می خوره؟؟
-نمی دونم. خودم که خیال ندارم ازش استفاده کنم
فرار بزرگ The Great Escap (1963)از سایت.......................
دکتر عزیز. این داستان خیلی غم انگیز بود......
نمونه:
تنها راه بیرون کشیدن یه خرگوش از کلاه، اینه که اول خرگوش رو توی کلاه بذاری.
چراغ قرمز (2012) Red Lightsاز سایت.......................
آخه من چیکار کنم؟؟؟؟ کمال همنشین در من اثر کرد گفتم داستانک بنویسم!!!!!
احساس خود داستان نویس انگاری پیدا کردم
استاد: باشه ولی شرطش اینه که فردا ساعت 2 ظهر قبل اومدن مریضها بیای مطب من!!!!!
(این یک داستان واقعی است!!!!)
دانشجوی اول: بابا هر کاری کردم رگ آئورت این جسد رو پیدا نکردم.........
دانشجوی دوم: فردا امتحان داریم !!!! کندم انداختمش تو سطل آشغال!!!!!!!!
(مکان: دانشگاه آزاد تهران)
واسه شروع خیلی خوب بود.مرسی.8-)
یه دکتری بود که کلا از خون و جسد و اینجور مسائل خشن می ترسید!!!!!
حالا چطوری سر از رشته پزشکی درآورده بود بماند...........فقط هر سال به خودش قول میداد که یه روزی اتوبیوگرافی خودم رو می نویسم
...............
حالا سهیل شانه ساز رفته بود پیش این دکتر برای درمان............اما دکتره خون رو که دید یهو یه کشیده به خودش زد!!!!
............
هی میگفت جون مادرت بیدار شو بهار!!! من از خون می ترسم!!!!!1
محسن جان نشون دادی در خلق آنی و فی البداهه استادی. ......واقعا محشر بود.