رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
29
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

غیرت یعنی ..
غیرت یعنی ..
4.9 امتیاز
از 7 رای
گور و گهواره
گور و گهواره
4.4 امتیاز
از 63 رای
Moon-Face & Other Stories
Moon-Face & Other Stories
5 امتیاز
از 5 رای
من در تهرانم
من در تهرانم
4.1 امتیاز
از 30 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
-دنی روسی بلدی؟
-یه کمی فقط یه جمله!
-خب بگو بدونم رفیق
-لیو بلیو ...
-خب این یعنی چی؟
-یعنی دوستت دارم.
-دوستت دارم؟! تو یه اردوگاه نظامی این به چه دردی می خوره؟؟
-نمی دونم. خودم که خیال ندارم ازش استفاده کنم
فرار بزرگ The Great Escap (1963)از سایت.......................
artemis_ba1392 نوشت:
دانشجو: استاد تو رو خدا من رو پاس کنید.........به خدا نمی تونم دوباره این واحد رو بگذرونم.........
استاد: باشه ولی شرطش اینه که فردا ساعت 2 ظهر قبل اومدن مریضها بیای مطب من!!!!!
(این یک داستان واقعی است!!!!)

دکتر عزیز. این داستان خیلی غم انگیز بود......
گاهی اوقات دیالوگهای فیلم ها خودشون مینیمال یا داستانک یا......عالی هستند.دوستانی که اهل فیلم و سینما هستند می تونند مثالای خوبی بیارند.
نمونه:
تنها راه بیرون کشیدن یه خرگوش از کلاه، اینه که اول خرگوش رو توی کلاه بذاری.
چراغ قرمز (2012) Red Lightsاز سایت.......................
جناب سهیل گرامی...........
آخه من چیکار کنم؟؟؟؟ کمال همنشین در من اثر کرد گفتم داستانک بنویسم!!!!!
احساس خود داستان نویس انگاری پیدا کردم
دانشجو: استاد تو رو خدا من رو پاس کنید.........به خدا نمی تونم دوباره این واحد رو بگذرونم.........
استاد: باشه ولی شرطش اینه که فردا ساعت 2 ظهر قبل اومدن مریضها بیای مطب من!!!!!
(این یک داستان واقعی است!!!!)
"یک داستان واقعی"
دانشجوی اول: بابا هر کاری کردم رگ آئورت این جسد رو پیدا نکردم.........
دانشجوی دوم: فردا امتحان داریم !!!! کندم انداختمش تو سطل آشغال!!!!!!!!
(مکان: دانشگاه آزاد تهران)
artemis_ba1392 نوشت:
یکی بود یکی نبود............
..............................................
هی میگفت جون مادرت بیدار شو بهار!!! من از خون می ترسم!!!!!1

واسه شروع خیلی خوب بود.مرسی.8-)
یکی بود یکی نبود............
یه دکتری بود که کلا از خون و جسد و اینجور مسائل خشن می ترسید!!!!!
حالا چطوری سر از رشته پزشکی درآورده بود بماند...........فقط هر سال به خودش قول میداد که یه روزی اتوبیوگرافی خودم رو می نویسم
...............
حالا سهیل شانه ساز رفته بود پیش این دکتر برای درمان............اما دکتره خون رو که دید یهو یه کشیده به خودش زد!!!!
............
هی میگفت جون مادرت بیدار شو بهار!!! من از خون می ترسم!!!!!1
رد فلاور جان :پیشنهادت در مورد فیس بوک خیلی خوب بودش.ممنون.
mohsen ghahari نوشت:
.............
"نویسنده و پزشک"
مرد از درد به خودش میپیچید.
.....!...
اما پزشک آخرین جملات مرد را نشنید و با دستهای کشیده سعی میکرد از خودش و سهیل عکسهای یادگاری بگیرد.... .......

محسن جان نشون دادی در خلق آنی و فی البداهه استادی. ......واقعا محشر بود.
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک