رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
29
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

غیرت یعنی ..
غیرت یعنی ..
4.9 امتیاز
از 7 رای
گور و گهواره
گور و گهواره
4.4 امتیاز
از 63 رای
Moon-Face & Other Stories
Moon-Face & Other Stories
5 امتیاز
از 5 رای
من در تهرانم
من در تهرانم
4.1 امتیاز
از 30 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
.............
"نویسنده و پزشک"
مرد از درد به خودش میپیچید.
پزشک گفت : ببخشید آقا ما از لحاظ قانونی در حین مداوا باید به پلیس خبر بدیم! من دستور بستری شدن شما رو میدم.نام و نام خانوادگیتونو بفرمایید
مرد که خون از بین انگشتانش بیرون میزد دستش را روی بازویش فشرد و گفت :م...م...مننن سهیل شانه ساز هستم!
پزشک سرش را بالا آورد و با لبخند و هیجان گفت : وایییییییییییی آقای شانه ساز نویسنده؟! سهیل عزیز شمایی؟
مرد که خون زیادی را از دست داده بود لبهای کبودش را تکانی داد و گفت : بلللهه هه هه ...شما ؟
پزشک که دوریبن عکاسی اش را از کشو میز برای گرفتن عکس یادگاری با مرد آماده میکرد گفت : وایییی خوشحالم منم دکتر بهاره دادرس هستم...کی این بلا رو سرتون آورده؟ خدا دستاشو قلم کنه که دستتونو اینطوری کرده!
سهیل زبان خشکش را روی لبهای سفید بدون خونش کشید و گفت : من توسط محسن قهاری مورد یک حمله فرهنگی قرار گرفتم!...
اما پزشک آخرین جملات مرد را نشنید و با دستهای کشیده سعی میکرد از خودش و سهیل عکسهای یادگاری بگیرد....:D:D .......
سلام بر اواتار شناس معروف.5721واسه ما مال یه لحظه هستش.در ضمن اگه جادویی ، رملی ، اسطرلابی هم هستش واسه افزایش کامنتا مار و خبر کن.

سلام ن علیکم!
چنتا روش میگویم :
1- کپی پیست نکردن!
2- انگیزه بالا داشتن برای داستان نویسی
3- استفاده زیاد کاربران از گزینه نقل قول
4- تشویق کاربران به نوشتن داستان
5-جایزه هم بذارین من خودم با کله استقبال خواهم کرد!
6- صفحه ی فیس بوک هم برای این کتاب بسازید عالی میشود.
artemis_ba1392 نوشت:
خدایااااااااااااااا
من چیکار کنم که تمام داستانهای جناب قهاری و تمام نظرهای سهیل گرامی خوب هستند؟؟؟؟!!!!!!
مردم از حسادت!!!!
................
آخه چرا من از این داستانکها بلند نیستم بنویسم!!!!!!

دکتر عزیز.داستان های محسن جان مال خودشه.مال من اکثرا کپی پیسته.
red flower نوشت:
حالا حالاها باید کامنت بذارین زیر این کتاب...
چ کرده این کاراگاه!خدایی نمیدونستم این کارم"راه انداختن مشاعره زیر کتاب سهیلی" باعث میشه داستان بسازن براش
باشد ک همیشه کتاب سهیلی در صدر کتاب‌های مورد بحث قرار گیرد!
5721 کامنت!!!

سلام بر اواتار شناس معروف.5721واسه ما مال یه لحظه هستش.در ضمن اگه جادویی ، رملی ، اسطرلابی هم هستش واسه افزایش کامنتا مار و خبر کن.;-)
حالا حالاها باید کامنت بذارین زیر این کتاب...
چ کرده این کاراگاه!خدایی نمیدونستم این کارم"راه انداختن مشاعره زیر کتاب سهیلی" باعث میشه داستان بسازن براش:))
باشد ک همیشه کتاب سهیلی در صدر کتاب‌های مورد بحث قرار گیرد!
5721 کامنت!!!:O
خدایااااااااااااااا
من چیکار کنم که تمام داستانهای جناب قهاری و تمام نظرهای سهیل گرامی خوب هستند؟؟؟؟!!!!!!:-(:-(
مردم از حسادت!!!!
................
آخه چرا من از این داستانکها بلند نیستم بنویسم!!!!!!
soheil100 نوشت:
نقل قول از mohsen ghahari:امشب :
تعداد کاربران زیر کتاب " میم مثل مینیمال : 3 نفر
فردا :
تعداد اجساد زیر کتاب " میم مثل مینیمال : 3 نفر
راست میگیا محسن جان .چرا امشب کار به بکش بکش کشید......تقصیر من شد شرمنده...

دوستان تمام اسلحه ها توش گل مخفی کرده بودم سوپرایزتون کنم قرار نیست جسدی پیدا بشه الان همه یه دسته گل خوشگل دارن:D
البته من اب پاک رو بریزم رو دست اون ور کامنتی ها ....فردا تعطیله ..داره هم برف میاد.. تو خونم و جایی نمی ریم...پاکار وایسادم واسه نطردونیه کتابمون یه امار خوب ازش در بیاد.
به نقطه کوری خیره نگاه میکرد....
باز صحنه های سوزناک گذشته بر دیوار سفید روبرویش نقش بست....
پلک هایش را محکم بهم فشرد…
از بیداری واهمه داشت…
تصویر گذشته همچون پرده مقابل چشمانش در گذر بود…
نه!
خوابش هم گذشته بود…
درد بود!
غم بود…
با عصبانیت از جا برخاست…
صندلی را به گوشه ای پرت کرد…
مدارک روی میز را به اطراف پرت کرد و با لرز کشوی میزش را باز کرد...
تفنگ را یافت…
فقط یک گلوله داشت…
آنرا مقابل سرش گرفت و…
بـــــنــــگ!!!
دیگر نمیتوانست زنده بماند وقتی تمام خانواده اش را مقابل چشمانش کشته بودند.....
مریم.ت
mohsen ghahari نوشت:
امشب :
تعداد کاربران زیر کتاب " میم مثل مینیمال : 3 نفر
فردا :
تعداد اجساد زیر کتاب " میم مثل مینیمال : 3 نفر

راست میگیا محسن جان .چرا امشب کار به بکش بکش کشید......تقصیر من شد شرمنده...:baaa:
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک