رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
29
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

رویایی به وسعت ناخوداگاه
رویایی به وسعت ناخوداگاه
5 امتیاز
از 1 رای
مدّ و مه
مدّ و مه
4.4 امتیاز
از 133 رای
مادموازل فی فی
مادموازل فی فی
4.3 امتیاز
از 47 رای
پس انداز کارمند
پس انداز کارمند
4.8 امتیاز
از 11 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
_دکتر جان شوهرم هپاتیت داره...حالا چه خاکی تو سرم بریزم؟؟؟؟
_هیچی خانم مشکلی نیست شما واکسن هپاتیت بزنید و هر چند وقت یک دفعه تیتر آنتی بادی بدین!!!
_نه آخه واسه دخترهام دیگه خواستگار پیدا نمیشه!!!!!
...................
و دکتر همچنان با تعجب نگاه می کند که خدایی "گودرز چه ربطی به شقایق دارد؟؟؟؟!!!!!!!"

جدایی یه عمل ساده ست، اول پای چپ رو بر می داری بعد پای راست...
The Lion in Winter
کریستوف: «من تو رو بهتر از خودت می‏شناسم.»
ترومن: «تو هیچوقت یه دوربین توی سر من نداشتی.»
نمایش ترومن /پیتر ویر از سایت......................................
رانکی: «به کیسه بوکس ضربه بزن.»
مگی: «اینجوری؟»
فرانکی: «وایسا.»
مگی: «اشتباهم چی بود؟»
فرانکی: «خب، دوتا اشتباه کردی؛ اول اینکه سئوال پرسیدی، دوم اینکه یه سئوال دیگه هم پرسیدی.»
عزیز میلیون دلاری/کلینت ایستوود.
کریم: «اصلاً تو می‏دونی صدهزارتا ماهی چندتا میشه؟»
پسر بچه: «خب میشه صدهزارتا.»
اواز گنجشکها /مجید مجیدی از سایت....................................
-دکتر جان بچه دختره یا پسر؟؟؟؟
-پسره !!!!
-وای خدایا.......شکرت!!!
_اما شرمنده.....باید بگم پسرتون "سندرم داون "داره!!!!
.............
اما مرد چیزی نشنید..........
همچنان بشکن میزد و میگفت: بالاخره پسر شد.....بالاخره پسر شد بعد 5 تا دختر!!!!!!!
دیوید: «یه مردی رو می‌شناختم که کور بود. وقتی چهل سالش شد جراحی کرد و بینائیشو بدست آورد.»
دختر: «چطوری بود؟»
دیوید: «اولش خیلی خوشحال بود. چهره‌ها... رنگ‌ها... منظره‌ها... ولی همه‌چی تغییر کرد. دنیا بدبخت‌تر از اون بود که تصور می‌کرد. هیچکس بهش نگفته بود چقدر کثافت اونجاست. چقدر زشتی. همه جا زشتی می‌دید. وقتی کور بود، عادت داشت با یه تیکه چوب تنهایی از خیابون رد بشه. وقتی بینائیش رو بدست آورد، از همه چی می‌ترسید. شروع کرد توی تاریکی زندگی کردن. هیچوقت از اتاقش بیرون نمیومد. سه سال بعدم خودشو کشت.»
خبرنگار/انتونیونی
...
اگه جوابای من می ترسوندت،
بهتره بی خیال پرسیدن سوالای ترسناک بشی!
...
قصه های عامه پسند( پالپ فیکشن) اثر : کوئنتین تارنتینو
-باید حتمن بریم مکزیک.
-تو مکزیک چیز مهمی هستش؟
-اره
-تو مکزیک چی هست
-مکزیکی.
از گرگ و میش تا سحر/رابرت رودریگز
جناب قهاری عزیز
متأسفانه غم انگیز اما حقیقتا واقعی ..............
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک