رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
29
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

موج پنجم کرونا
موج پنجم کرونا
0 امتیاز
از 0 رای
The Complete Robot
The Complete Robot
5 امتیاز
از 1 رای
تیرانداز: قصه نامه
تیرانداز: قصه نامه
3.3 امتیاز
از 4 رای
سایه بین و مینو آگاهی
سایه بین و مینو آگاهی
4.4 امتیاز
از 19 رای
طاعون ارغوانی
طاعون ارغوانی
4.3 امتیاز
از 27 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
روزی مردی از یک دختر پرسید با من از دواج میکنی؟
دختره گفت ببخشید شما ؟
مرد گفت : همین نیم ساعت پیش تو اتوبوس دیدمتون ازتون خوشم اومد
با من ازدواج میکنین؟
دانلود کردم بعدا بخونم / اولین داستان رو خوندم دیدم بدک نیست دومی ببینیم چیه؟ / همینجوری رفتم تا آخر :D
1.اولین داستان از آقای ابراهیمیان : جملات خیلی کوتاه / استفاده از کلماتی مثل "بویِ الکل" / "درد سرنگ" یه حس ترس به آدم میداد / انگار یه اتفاقی افتاده / بعد که میگه "صدایِ هق هق" مشخصه که اتفاق خیلی جدی بوده . مثلا قتل ... /در آخر هم که از روح استفاده کرده یعنی مرگ /
خوشم اومد
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
2. از خانم مهتاب اطاقی :اسم داستان "انسانیته" ولی اولین کلمه یِ داستان میمون بود که پررنگ هم شده / میشه فهمید که انسانیت تو این داستان با اون چیزی که ما تا حالا شنیدیم فرق داره /
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
3.اسم نداره ! "جرم" : وقتی داشتم میخوندم یاد کلاه پهلوی افتادم / نمیدونم چرا ! شاید واسه اون "یونیفروم پر از ستاره" باشه.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
4.ریمایندر از خانم سحر افتخار زاده: یه ساعت فک کردم اسمش یعنی چی ؟ اگه داستان رو بخونی میشه فهمید / ولی بهتر بود لاتینش هم نوشته میشد بغل اسم - Remind - / خاموش شدن سیگار = از خاطر ببرد / نگاه کردن به دست چپ= به یاد بیاورد / فک کنم یعنی خاموش کردن سیگار با دست چپ ! جالب بود
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
5.اسم نداره !"استارت": خیلی قشنگ بود / اولش فکر کردم فعل جمله اشتباه تایپ شده ! چون خیلی کم تو داستان ها مخاطب"دوم شخص" قرار میگیره .ولی آخرش که گفت "میگیریم" مشخص شد که کارگردان داره با بازیگر صحبت میکنه.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
6.آقای عباس بیک پور: خیلی مینیمال بود! ولی ای کاش بعد از جمله ی"من عاشق توپ بازی ام " گفته میشد که پدر بزرگ رو به پسرش کردو گفت : "بعد هم چای و ..." / فک کردم پدر بزرگه به همون نوهه گفته اینو / تو چهار خط کلی حرف زده شد ...
زیبا بود
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
7.اسم نداره ! "ایثار":تا قبل از کلمه ی "خاکریز" مشخص نبود تو چه فضاییه / و این هنر نویسنده اس که تو دو سوم ِ اولِ نوشته اش فضا هنوز مشخص نیست ./ نویسنده به یه چیز خیلی جالب هم توجه کرده که اینه: سرعت نور از سرعت صوت بیشتره ! واسه همین اول"آسمان سرخ شد" = نور / بعد "صدایِ انفجار" = صوت / فیزیک نویسنده خوب بوده:D
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
8.خانم مریم تورنگ : اولین بار که خوندم ، زیاد نفهمیدم موضوع چیه / ولی دوباره خوندم مشخص شد که تو اون قسمتی که زبان گفتاری میشه دخترک داره فکر میکنه ! / اونجا "گورکن فکش را رو دسته بیل گذاشت" = نا امیدی رو نشون میده یه جورایی! بعد هم که میگه "دخترک چانه اش را روی قلم گذاشت" = همون مفهوم رو میرسونه / قشنگ بود / چال کردن کلمات تعبیر زیباییه /
پیشنهاد میکنم که مریم خانم کلماتش رو چال نکنه ! / با وجود سن کم فک کنم آینده یِ خوبی در انتظارش باشه ...
تا اینجا خوندم دقیق / بقیه رو هم یه دور خوندم ولی چیزی ننوشته ام فعلا / دوباره میام بقیه رو نقد !!!!!!!!!" ما رو چه به نقد آخه " میکنم .
همه ی جملات بالا فقط جهت تشکر از نویسندگان کتابناک و مدیران محترم بوده و فاقد ارزش دیگری میباشد !:D
خسته نباشید .:x
neb70 نوشت:
توجه: این داستان براساس یک اتفاق واقعی است که 15 دقیقه پیش رخ داد:
-کسی سیب زمینی سرخ کرده می خوره؟
-نه! نه! نه! نخور انقدر چاق میشی!
- باشه، پس خودم می خورم، اه یادم رفته سس بیارم!
وقتی برگشت فقط بشقاب مانده بود و بس....

همه اینجورین میگن نخور بده ولی یه مین میری و برمیگردی میبینی ظرفش هم به زور باقی مونده :((
ولی بدتر از تموم شدن سیب زمینی سرخ کرده اینه که بعد از کلی تجربه ، حتی اگه شده بدون سس ، تند تند بخوای بخوریش تا قبل از اینکه بقیه سر برسن تمومش کنی ولی اونقد داغ باشه که زبونت بسوزه و دیگه نتونی هیچی بخوری :((
soheil100 نوشت:
واقعا عالی بود.ای ول به این فرزی و نبوغ در نوشتن.

شما سرورید، لطف دارید...و دیگران رو همونطور می بینید که خودتون هستید.
توجه: این داستان براساس یک اتفاق واقعی است که 15 دقیقه پیش رخ داد:
-کسی سیب زمینی سرخ کرده می خوره؟
-نه! نه! نه! نخور انقدر چاق میشی!
- باشه، پس خودم می خورم، اه یادم رفته سس بیارم!
وقتی برگشت فقط بشقاب مانده بود و بس....:((
محسن جان من پایه ام فقط خدا کنه توی نظر سنجی ابرهیم عزیز اول بشه نه شما

عباس جان، شوخی شوخی داره جدی میشه ها!
نکنید سر سرمای زمستون با من، خونه راهم نمیدن ها!!!:D
یه لحظه فکر کردم وارد صفحه "شکست احساسی در دختران" شدم!

احسنت! من هم دقیقا چنین موردی واسم پیش اومد.
دوستان نظرتون در مورد منامله چیه؟!؟
-منامله بر باب مفاعله و عبارتست از مینیمال هایی موازی که حرف آخرین آغازگر مینیمال دیگری خواهد بود-
روزی مردی از یک دختر پرسید:
ایا با من ازدواج میکنی؟
دختره گفت:چه قدر منتظر این لحظه بودم تا یه خواستگار برام پیدا شه
مرد گفت:پس حتما زنم میشی!
دختر گفت:بروبابا بی ریخت. دارم به دوست پسرام فکرمیکنم نه تو
neb70 نوشت:
روزی مردی از یک دختر پرسید:
آیابا من ازدواج می‌کنی؟
دختر جواب داد: نه
مرد گفت:آخه چرا؟
دختر گفت: خنگه، چون من زنتم، فقط مدل آرایشم رو عوض کردم!
و این گونه بود که مرد آن شب در کوچه خوابید!

واقعا عالی بود.ای ول به این فرزی و نبوغ در نوشتن.8-)
روزی مردی از یک دختر پرسید:
ایا با من ازدواج میکن؟
دختره چیزی نگفت چون لال بود.۸:D:D:D
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک