میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
اگه امکانش باشه یک کتاب از داستانکهایی که دوستان زیر همین کتاب نوشتن تولید کنیم!!!!
...........
جدی میگم البته از داستانکهایی که خودشون گفتن نه از جایی کپی پیست کردن!!!!
چهره های بی نام و نشان و بدشکل...
با وحشتی بی حد و مرز...
در تاریکی به هم آمیخته، و یکی شده اند....
همه جا با صدای گوش خراش آه و ناله ها پر شده....
وحشتی بی پایان قلبها را به تپش می اندازد....
چشمها بخاطر ترس از شکنجه گران بیرون زده اند.....
آتش ابدی....بر پوستها تازیانه میزند و ناپاکی هاشان را میزداید...
همه چیز یکنواخت است...
سرما، تنهایی، رها بودن در پوچی، بدون هیچ احساسی....
باران جان ممنون از حضورت:و
اما راهنمایی واسه درست کردن کتاب
واسه درست کردن کتاب به یک عدد محسن قهاری ، یک عدد سحر افتخار زاده و 5 تا 6 لایک کوب حرفه ایی نیاز مندی.همین.
ـ زن و شوهریم
ـ مدرک دارین؟
ـ مگه نمیبینی دست همدیگه رو نگرفتیم؟!
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!
لطفا بفرمایید چطوری اعضا کتابناک داستانهاشون رو یه کتاب کردند. من مدتی اینجا نبودم آیا مسابقه یا چیزی مشابه بود؟؟
- ببخش عزیزم..رفته بودم فروشگاه پوشاک همین سرکوچمون!!..تا حالا بهت گفته بودم چقدر خوش شانشی!!..
- چطور مگه؟!!..
- میگم!!..اولش بزار پیشاپیش روزتو تبریک بگم..اینم کادوت!!..یه دو جین جوراب از همون رنگ که عاشقش بودی!!
- خانوم ..آخه یه دو جین جوراب برام خریدی که چی بشه..ببر پسش بده!!
- وا..عزیزم..چرا اینجوری میکنی؟!!..نخریدمش که!!..برنده شدم!!.. فقطم به نیت تو ..این دو تا مانتو رو برداشتمو توی قرعه کشی با لای صد تومن فروشگاه شرکت کردم .
(من شخصا دست نویسنده این داستان را -البته اگه مرد باشه و نامحرم نباشه-ماچ می کنم)