رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 102 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 102 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
29
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

گربه ای که عاشق من شد!
گربه ای که عاشق من شد!
4 امتیاز
از 3 رای
چهل داستان طنز
چهل داستان طنز
4.6 امتیاز
از 32 رای
مرده ریگ و چند داستان دیگر
مرده ریگ و چند داستان دیگر
4.4 امتیاز
از 69 رای
نبرد پهلوانان
نبرد پهلوانان
4.5 امتیاز
از 11 رای
گامبو: ده داستان
گامبو: ده داستان
4.1 امتیاز
از 13 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
[quote='alizanjanii']برای سیاوش برای مینیمال فقط خدامینیمال شما برای من از چند جهت جالب بود:اول از این جهت که متاسفانه جهان اسلام از آن دردی که نوشته اید بسیار رنج میبرد و هر چند روز یکبار شاهد خبر کشته شدن یه عده مسلمون به دست همکیشانشان هستیم بیشتر هم با نیت رضایت خدا!! اثر شما از جهت که نوع نگاه یک خشکه مقدس به "عمل برحقش " را خوب انعکاس میده برای جهان امروزی ما هم مصداق داره و منحصر به نوع نگاه خوارج در گذشته نیست.دوم از این جهت که به نظرم برخی از اعمال ما انسانها که گاهی هم به نتایج فاجعه باری ختم میشه ،از سر خباثت نیست بلکه از زاویه دید متفاوت به موضوع مشترکه.همین زاویه دید متفاوت هزاران دردسر به بار آورده ولی آنگاه که کسی زاویه دید خود را "یگانه حق" ماجرا میدونه ختم به فاجعه میشه. خدا رحمت کنه پروین اعتصامی رو چقدر خوب این زاویه دید متفاوت رو در قطعاتش بصورت دیالوگ انعکاس میده.اینکه ماجرای شهادت مولا از نگاه قاتل او روایت میشه از یک نظر دیگه هم برام جالب بود. دو سه سال پیش کتاب "عیسی فرزند انسان " اثر جبران خلیل جبران رو خوندم و خیلی ازش خوشم اومد.جبران خلیل جبران در این کتابش خواننده رو پرتاب میکنه به زمان حضرت مسیح و ماجرای مسیح رو از نگاه دهها انسان معاصر او روایت میکنه. از نظر حواریون،مریم مجدلیه،قاضی قیافا،استاندار رومی فلسطین،یهودا،باراباس و .....و از زاویه دید مردم عادی آن زمان.این است که عده ای او را پیامبر،برخی منجی،شیاد، نجار ساده، بدعت گذار و دروغ گو و.... مینامند.کار شما شبیه همان کار جبرانه. پیشنهاد میکنم اگه علاقه ای به این کار دارید روایت دیگران را هم درباره مولا هم بنویسید. البته کار بسیار مشکل و سختی است و مستلزم کار تحقیقاتی عمیقی در تاریخه. [/quote]
تعریف از خود نباشه این چند جمله کوتاه (‌در فقط خدا ) حاصل یک تحقیق مفصل 400 صفحه ای توسط اینجانب می باشد که طی 4 سال در خصوص گروههای فشار انجام دادم ( و فعلا هم جرات انتشار آن را ندارم :‌از ترس گروههای فشار :D ) یعنی شما با خواندن این چند جمله در حقیقت فشرده ی 400 صفحه را خوانده اید . . . این افراد در ابتدای کار ( و اول زندگی ) اتفاقا آدمهای ساده و خوب و با نیت های پاکی هستند ولی متاسفانه به مرور انحراف آنها آن قدر عمیق می شود که حتی دستشان به خون علی آلوده می شود . . . هیچکس به اندازه من دلش به حال این افراد نمی سوزد . . . در اول تحقیقاتم از آنها متنفر بودم ولی حالا دلم فقط می سوزد . . .
پیش در آمد:حواس پرتی ها گاهی آنچنان شدیدن که ادم بعدش از تفکر خودش دچار حیرت میشه.از جمله اونکه چرا من فکر می کردم sinyasinعزیز مرد هستند(البته واسه خودشون یه پا مرد هستند )اما به هر جهت امروز من کشف بزرگ خودم را انجام دادم و متوجه شدم که ما تا حالا شاهد حضور سر کار خانم یاسی شاهی بودیم نه اونجور که من تند تند می خوندم سیناسینsinasyn.
داستانی هستش (نمی دونم واقعیه و یا افسانه محلی)که از اینشتین می پرسند :اگه جنگ جهانی سوم پیش بیاد ازچه نوع سلاحی استفاده میشه؟ و اون نابغه بزرگ جواب می ده :والا سلاح های جنگ سوم را نمی دونم (والا را خودم به داستان اضافه کردم)اما می دونم در جنگ جهانی چهارم پیشرفته ترین سلاح چوب و سنگه.
منظور اینشتین اینه که آنچنان دنیا توسط سلاح های هسته ایی نابود میشه و به قهقرا میره که انسان های باقی مانده همچو غارنشینان رفتار خواهند .
در هر حال دستاورد های بشر داره تبدیل میشه به نابودگرهای مهلکی که چنگ اندازی اهریمنی اونها تا روح انسان هم ریشه دوونده و حتی به سلاح هسته ایی هم واسه خرد کردن قفسه سینه ما نیاز نیست.و خانم یاسی شاهی در نه ثانیه این اعتراض را بسیار زیبا به ما ارائه میده.ترکیب هوشمندانه کلمات به خوبی فضایی پست مدرنی ، با اون نیروهای هولناک و مرموزش را به نصویر کشیده .مرسی.
حکایت من شد حکایت آدمی که میاد یچیزی رو درست کنه اما خودش در نقش آدم بد ظاهر شد . ببخشید از دوستان . فضای اینجارو خراب کردم . موفق باشید
.
.
دوستانی که کتاب را دانلود و مطالعه کرده اند ،صفحه نظرسنجی را فراموش نکنند
http://poll.pollcode.com/6392813
.
سلام بر دوستان اهل مطالعه
یه درگیری ذهنی واسم ایجاد شده واسه همین مدتی نتونستم به کتابناک بیام . اما امروز این اثر رو دانلود کردم و مطالعه کردم من هیچ تخصصی در این زمینه ندارمفقط هنگام خواندن هر اثری که حسی را در من ایجاد میکرد چند کلمه ای درباره اش نوشتم که اینجا میارم و به همه ی نویسندگان کتابناکی عزیز تبریک میگم داستان های بسیار خوبی نوشتین.
داستان انسانیت به حیوان شدن انسان ها اشاره داشت که ادم به فکر میرفت که چقدر انسانیت براش مونده.
ریماندر خوب و جذاب بود
خانه سالمندان ===> تنهایی و دور انداخته شدن هنگام پیری
ایثار و متهم داستانی واضح و بارها نقل شده را روایت میکردند
داستان فقط خدا برایم حرفها برای گفتن داشت
داستان خدا ، به موضوع هرکس به اندازه ی وجودش خدا رو میشناسه اشاره داشت
با داستان ما موافقم، کلا کتاب خوندن ، هم تنهایی میخواهد الان حدود یه هفته هست 10 صفحه کتاب هم نخوندم!
داستان ده صبح به دغدغه ی انسان موفقی که از نظر همه ، ایده آل هست پرداخته
داستان اخرین تار امید=====>غم مرگ ، مردن واسه همه هست شاید ما در هنگام سلامتی مرگ رو بسیار دور میبینیم ولی کسی که بیماری، مرگ رو براش زیر ذره بین می بره و بزرگ میکنه زندگی غم بار و سخت می شه . خداوند به همه بیمارها سلامتی بده ایشالله
برای سیاوش برای مینیمال فقط خدا
مینیمال شما برای من از چند جهت جالب بود:
اول از این جهت که متاسفانه جهان اسلام از آن دردی که نوشته اید بسیار رنج میبرد و هر چند روز یکبار شاهد خبر کشته شدن یه عده مسلمون به دست همکیشانشان هستیم بیشتر هم با نیت رضایت خدا!! اثر شما از جهت که نوع نگاه یک خشکه مقدس به "عمل برحقش " را خوب انعکاس میده برای جهان امروزی ما هم مصداق داره و منحصر به نوع نگاه خوارج در گذشته نیست.
دوم از این جهت که به نظرم برخی از اعمال ما انسانها که گاهی هم به نتایج فاجعه باری ختم میشه ،از سر خباثت نیست بلکه از زاویه دید متفاوت به موضوع مشترکه.همین زاویه دید متفاوت هزاران دردسر به بار آورده ولی آنگاه که کسی زاویه دید خود را "یگانه حق" ماجرا میدونه ختم به فاجعه میشه. خدا رحمت کنه پروین اعتصامی رو چقدر خوب این زاویه دید متفاوت رو در قطعاتش بصورت دیالوگ انعکاس میده.
اینکه ماجرای شهادت مولا از نگاه قاتل او روایت میشه از یک نظر دیگه هم برام جالب بود. دو سه سال پیش کتاب "عیسی فرزند انسان " اثر جبران خلیل جبران رو خوندم و خیلی ازش خوشم اومد.جبران خلیل جبران در این کتابش خواننده رو پرتاب میکنه به زمان حضرت مسیح و ماجرای مسیح رو از نگاه دهها انسان معاصر او روایت میکنه. از نظر حواریون،مریم مجدلیه،قاضی قیافا،استاندار رومی فلسطین،یهودا،باراباس و .....و از زاویه دید مردم عادی آن زمان.این است که عده ای او را پیامبر،برخی منجی،شیاد، نجار ساده، بدعت گذار و دروغ گو و.... مینامند.کار شما شبیه همان کار جبرانه. پیشنهاد میکنم اگه علاقه ای به این کار دارید روایت دیگران را هم درباره مولا هم بنویسید. البته کار بسیار مشکل و سختی است و مستلزم کار تحقیقاتی عمیقی در تاریخه.
"دخترک و گورکن" ( نویسنده : مریم تورنگ )
گورکن داشت زیر چشمی به ساعت مچی پیرمرد نگاه می کرد! عقربه ها ساعت 12 را نشان می دادند. فکش را روی دسته بیل گذاشت و به نقطه کوری خیره ماند. یعنی چه چیزی پشت این عقربه ها پنهان بود؟ من نمیتونم بنویسم. فکر کنم بهتره یه مدت بیخیال همه چیز بشم. اصلا فکر کنم نوشتن برای من نیست. ولی اصلا یه دختر بچه چرا باید به مرگ فکر کنه؟ عقربه ها ساعت 1 رو نشون میدن! دخترک چانه اش را روی قلم گذاشت و به فکر چال کردن کلمات افتاد!
دو مینیمال در یک داستان.نویسنده ای که برای بیان ماجرا از دو راه استفاده کرده.
یک-فکر نویسنده با بیانی ادبی برای داستان اصلی
دو- فکر نویسنده با بیانی محاوره برای فکر خودش
نگارش اول داستانیست که شخصیت گورکن نمیداند ساعت دوازده بیانگر چیست و در نگارش دوم خود نویسنده است که باید تلاش کند گورکن را آگاه کند. اما هر دو نمیدانند و خسته اند. نویسنده نوجوان و خوش ذوق این ندانستن را با اعتراض به خود نشان میدهد. والبته کار همینجا به پایان میرسد چرا که از ساعت 12 تا 1 بیدار بوده و نتوانسته به گورکن کمک کند.
مریم تورنگ با تبحر و البته با نگاهی سیاه به مرگ که لازمه سن و شرایط اوست داستانی را روایت کرده که بجز گورکن و نویسنده ،خواننده را نیز به ندانستن میکشاند.
نا آگاهی زیبا از تصویر مرگ و چرایی اش...
"برق"( نویسنده : یاسی شاهی )
برق رفت . اتاق تاریک شد . زوزه ی سردِ باد در هوا بُر خورد . دستهایم را روی هم گذاشتم . دلهره آمد .کتابها خندیدند . من تنها شدم . برخاستم . کبریت روشن شد . شمع آمد . نور پخش شد . خودم را دوباره دیدم . حالم بد شد . نشستم . چه زندگیِ عمیقی .
آیا راوی قبل از برق رفتن خود را نمیدیده؟حتما دیده ! چرا که میگوید : " خودم را دوباره دیدم "
راوی برایش فرقی نمیکند برق برود یا نرود.از ظاهر خودش راضی نیست. همچنانکه از زندگی اش : " چه زندگیِ عمیقی "
از تنهایی و تاریکی میترسد و بنظر می آید نور باشد یا نباشد او در یک وحشت از خود و محیطش غوطه ور است...
والبته همه این برداشتها فقط از قلم توانای "یاسی شاهی" است که این تصاویر حسی را به داستانی مینیمال تبدیل کرده...
.
.
با سلام خدمت رفقای منتقد و تشکر از همه مخصوصا آقا سهیل.
این نظرات علاوه بر تشویق دوستان به ادامه کارشان،یه کلاس آموزشی برای اصلاح کارهای بعدی نیز میتونه باشه.یادمه برخی از کارگردانان، فیلمهاشونو اول تو دانشگاهها نمایش میدادند و بعد از ارزیابی از واکنش مخاطبان،اصلاحش میکردند و برای اکران عمومی آماده میکردند.این نوع نقدها میتونه نقش همون پیش نمایش دانشگاهی رو داشته باشه برای خلق آثار جدی تر و بهتر.
شیدای صحرای گرامی :اگه نبود شناخت من از توانایی شما که در کامنت هاتون پیداست و درک بالا و منطقی ، هرگز جسارت نمی کردم و نمک نقدم را اینقدر شور.و تکرار می کنم خودم نه تنها استعدادی در این زمینه ندارم بلکه از نظر تحصیلات اکادمیک ، دبستان را هم تموم نکردم.اما چون این محیط دوستانه هستش و هدف ما ارتقاء سطح کارها دارم در کار دوستان فوضولی می کنم.ضمن اینکه موضوع انتخابی شما موضوع مهمی بود و مسلما میشه با باز نویسی مجدد ، داستانک خواندنی تری ایجاد کرد.البته این تنهانظرمنه و مسلما نقد از آفرینش خیلی اسون تره و شما خلق کردید و من دارم نق می زنم.;-)
به عنوان جم بندی :به نظرم داستان شما مشکلش در تکراری بودن موضوع نیست.نثرش هم روان و متناسب با موضوع هستش.مشکل در دیالوگ هاست که قابل پیش بینی و خیلی توش آرمان گرایی فوران میزنه.
موفق باشید و شدید منتظر نوشته های بعدیت هستم.
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک