میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
نویسندگان کتابناکی
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.
برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813
تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
آپلود شده توسط:
Reza
1392/10/01
دیدگاههای کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال
نیچه ای که عاشق بود گفت: خودم هم همینطور، گذشته ها گذشت... رفتم که رفتم.
نیچه ای که عاشق نبود گفت: بیا سوییچ این روآ رو هم بگیر ... پیاده این مسیر رو نرو ... با ماشین برو زودتر به نرسیدین برسی...
پسرک با دقت در حال مطالعه بود. داشت نیچه ای که عاشق نبود به قلم ارباب صداقت را می خواند. به جمله ی « گذشته ها گذشته، خود را مغروق سراب بی مسیر نوستالژی نسازید» که رسید،پدرش صدایش زد: «پسرجان وقت رفتن است.» خودروی روآی نوک مدادی پدر هنوز هم غرش جوانی هایش را داشت. فرعی اول را که تا آخر رفتند، دیوار نوشته ای چشم پسرک را گرفت: «رفتم که رفتم عاشقت فرزین» پسرک کلمه به کلمه ی قرمز رفتم که رفتم را جوید و کتابش را باز کرد و ادامه داد....[/quote]
چه تعبیر فوق العاده ای : سراب بی مسیر نوستالژی
واقعا ادم دلش می خواد در این سراب غرق بشه
سپاس جناب فتوت
اما آدم آس و پاس و بی نام و نشانی مثل من درست وقت رفتن که می رسد،
می بیند ته مسیر چیزی جز سراب منتظرش نیست
و تازه آنقدر هم صداقت ندارد که توی چشم ارباب زل بزند و بگوید رفتم که رفتم.
پس می ماند
پیش همین ارباب با آن سبیلهای نیچه ای اش، که مطمئنا هیچ وقت عاشق نبوده.
پسرک با دقت در حال مطالعه بود. داشت نیچه ای که عاشق نبود به قلم ارباب صداقت را می خواند. به جمله ی « گذشته ها گذشته، خود را مغروق سراب بی مسیر نوستالژی نسازید» که رسید،پدرش صدایش زد: «پسرجان وقت رفتن است.» خودروی روآی نوک مدادی پدر هنوز هم غرش جوانی هایش را داشت. فرعی اول را که تا آخر رفتند، دیوار نوشته ای چشم پسرک را گرفت: «رفتم که رفتم عاشقت فرزین» پسرک کلمه به کلمه ی قرمز رفتم که رفتم را جوید و کتابش را باز کرد و ادامه داد....
:D
-می دونی چی به آدم خیلی می چسبه؟
-نه... چی؟
- اینکه بری زیر کرسی، پاهات که یخ کردن رو بگیری نزدیکِ منقل ِ زغال و درد ِ خوشایند ِ گرم شدن ِ پاهای یخ زدت رو درحالی که داری شلغم ها رو نمک می زنی و می خوری، حس کنی.
- خب... اما الان که تابستونه.
- خب... من هم نگفتم الان.
سالها قبل مرضیه میگفت: رفتم که رفتم
و نیچه ای که عاشق نبود میگفت : گذشته ها گذشته
هر دو در سراب بی نام مسیر عشق را میجستند و نمیافتند.
سالها بعد آن دو وقت رفتن، ارباب صداقت شده بودند...
.[/quote]
داستان شما هم "رو آ" نداره جناب قهاری ;-)
سالها قبل مرضیه میگفت: رفتم که رفتم
و نیچه ای که عاشق نبود میگفت : گذشته ها گذشته
هر دو در سراب بی نام مسیر عشق را میجستند و نمیافتند.
سالها بعد آن دو وقت رفتن، ارباب صداقت شده بودند...
.
بلد نیستید خودم میگم :
((نیچه ای که عاشق نبود ، وقت رفتن ،گفت: اربابِ صداقتی نبود که در مسیر پر از میخ ، لا اقل سرابی نشانم دهد . در عقایدِ حالِ من گذشته ها گذشته است . من بی نام رفتم که رفتم .))
.[/quote]
:))
تازه منظورتون رو فهمیدم جناب شاهی...
عالی بود
فقط "روآ" نداره توش ;-)