رسته‌ها
میم مثل مینیمال
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 97 رای
نویسندگان کتابناکی

دراین مجموعه، تلاشی را خواهید دید از کسانی که حتی در اولین تجربه داستان نویسی مینیمال خوش درخشیدند. دوستانی که بی اغراق تلاش کردند تا پس از مجموعه داستان " فلانیها " در دومین حرکت گروهی، اثری شاخص با استانداردهای یک کتاب الکترونیکی عالی به ثمر برسانند .
جا دارد سپاسگزاری کرد و نام آورد از همه کسانیکه بدون اینکه یکدیگر را دیده یا حتی صدای هم را شنیده باشند، برای خلق این کتاب تلاش کردند.

برای نظر سنجی و انتخاب بهترین نویسندگان به آدرس زیر بروید:
http://poll.pollcode.com/6392813

تاریخ پایان نظر سنجی 21 بهمن 1392 خواهد بود.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
فرمت:
PDF
تعداد صفحات:
29
آپلود شده توسط:
Reza
Reza
1392/10/01

کتاب‌های مرتبط

خسته خانه: مجموعه داستان
خسته خانه: مجموعه داستان
3 امتیاز
از 1 رای
The Works of Edgar Allan Poe - Volume 4
The Works of Edgar Allan Poe - Volume 4
5 امتیاز
از 5 رای
مدّ و مه
مدّ و مه
4.4 امتیاز
از 133 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی میم مثل مینیمال

تعداد دیدگاه‌ها:
1188
ماشین زمان
می تونی در طول زندگیت یکبار از این ماشین زمان استفاده کنی. حالا فرصت داری تا هر اشتباهی رو که انجام دادی جبران کنی، یا هر خطایی رو که خودت یا نسل بشر انجام داده رو از صفحه روزگار پاک کنی. با پخش شدن صدای بیب زمان مورد نظرت رو بگو....بیب.«یک سال قبل از اختراع دیگ بخار»
خون آشام
در اتاق تاریک بالای برج ایستاده ام. در اینجا فقط تابوتی با در باز وجود دارد. ماندن در اینجا فکر خیلی احمقانه ای بود اما حالا دیگه خیلی دیر شده است. صدای قدم های آهسته و مصمم که پله های مارپیچ برج را بالا می آیند به گوش می رسد. تنها راه فرارم این است که بدون اینکه دیده شوم از میانشان عبور کنم. به تابوت و بعد به پله ها خیره می شوم...می توانم روشنی سوسوزن شمع را در دستان شکارچیانم که آرام آرام نزدیک می شوند ببینم. بدون هیچ انتخاب و مانند یک حیوانم. توی تابوتم می خزم و درش را می بندم و برخلاف قلب مرده و رگ های خشکیده ام بدنم از ترس شروع به لرزیدن می کند و به انتظار می ایستم تا جاودانگیم به انتها برسد.
برای یک لحظه نگاهم به زخم روی پیشانی پسر بچه افتاد...شوکه شدم، آخه اون فقط هفت سالش بود ولی زخم روی پیشونیش وحشتناک بود...رفتم پیشش و ازش پرسیدم: «چرا صورتت زخم شده؟» اولش چیزی نگفت، اما بعد با هق هق جواب داد:«مامانم بشقابو پرت کرد طرفم!» با تعجب گفتم:«چی، چرا این کارو کرد؟» جواب داد:«آخه من گشنم بود، ولی تو خونه غذا نداشتیم.» همون موقع مادرم صدا زد: چرا نمیای، ناهارت سرد شد....:-(
عشق یعنی....
موتور با سرعت 120 کیلومتر بر ساعت در جاده حرکت می کرد.
دختر: یواش تر برو، من میترسم.
پسر: نه این طوری بیشتر حال میده.
دختر: نه، اصلا هم حال نمیده، خیلی ترسناکه!!
پسر: اگه می خوای یواشش کنم بگو دوست دارم.
دختر: خیلی خوب، دوست دارم...حالا یواشش کن!
پسر: حالا محکم بغلم کن!(دختر پسر را بغل کرد)
پسر:کلاه کاسکتم خیلی اذیتم می کنه؛ می تونی برش داری و بذاری سر خودت...
روزنامه ها فردا صبح اینگونه نوشتند: دیشب یک موتور سیکلت بخاطر نقص فنی به یک ساختمان برخورد کرد. موتورسیکلت دو سرنشین داشت که تنها یکی از آنها زنده ماند و دیگری در دم جان باخت. اما واقعیت این بود که در میانه راه پسر فهمیده بود که موتور از کنترلش خارج شده ولی می خواست دختر چیزی نفهمه! پس ازش خواست که برای آخرین بار بگه دوستش داره، برای آخرین بار بغلش کنه و بعد کلاه کاسکتش رو به سر بذاره....این طوری اون زنده می موند حتی اگه به قیمت مرگ خودش تموم میشد....
sahareft نوشت:
اگرچه تعداد رای دهندگان در مقایسه با تعداد دفعات دریافت کتاب خیلی کم است
اما از همین تعداد رای هم می توان نتایجی گرفت چرا که مدتی است روند پیشروی امتیازها مشخص است
داستانهای جناب فتوت و جناب قهاری در صدر قرار گرفته و با فاصله کمی در حال پیشروی هستند.
دلیل اقبال اثار این دو گرامی می تواند سوال خوبی برای بحث باشد
این که به نظر دوستان چه فاکتورهایی در این داستانها وجود داشته که باعث شده بیشتر رای بیاورند؟
و همینطور میشود بررسی کرد که داستانهایی که کمترین رای را اورده اند چه کاستی هایی داشتند؟
سپاس

حقیقتش من که به این قضیه مشکوکم .تا دیشب رای اکثریت با من بود .حتی بچه های بالا خبر دادند همه به تو رای می دند.صبح که بیدار شدم دیدم ای داد......حتمی تقلب شده.
دختر: به نظر تو من خوشگلم؟
پسر:نه!
دختر: دوست داری تا ابد با هم باشیم؟
پسر:نه!!
دختر: اگه از پیشت برم، برام گریه می کنی؟
-پسر:نه!
-دختر: به اندازه کافی شنیدم، اگه تا این حد مزاحمتم پس بهتره که برم.....
همین که اولین قدم را برداشت پسر دستش را گرفت تا بماند! و گفت: عزیزم، تو زیبا نیستی، خارق العاده ای! من دوست ندارم تا ابد با تو باشم، من به بودن با تو تا ابد محتاجم! و اگه بری هیچ وقته هیچ وقت گریه نمی کنم، بلکه خواهم مرد!
آخرشم سانسور شد:D
حیف من دیر رسیدم.به هر جهت منم شانسمو امتحان می کنم:
.............................................................................
سیبیل بی مخ تو روا خیلی لایی می کشید .بش گفتم از پلیس نمی ترسی؟گفت : داش چیطور این رانت خور ای لا مصب وقت دک شدن الکی شعار دادند و مای احمق باور کردیمو اونا هم تو سه سوت جیم شدنو تو رااب و سر از فرنگستون در اوردند کسی بهشون چیزی نگفت ، حالا به ما چیزی بگن؟
من گفتم : ای داد و بیداد.
............................................................................
دیکشنری عام فورد:
وقت رفتن =دک شدن.
رفتم که رفتم=جیم شدن.
گذشته ها گذشته =ای داد و بیداد.
روا=روا.
نیچه ایی که عاشق نبود=سیبیل بی مخ.
سراب=شعار.
ارباب صداقت=احمق.
بی نام=رانت خوار.
مسیر=رااب.
ا درود
اسامی پیشنهادی :
1- وقت رفتن 2-- رفتم که رفتم 3- گذشته ها گذشته 4- رو آ 5-نیچه ای که عاشق نبود 6-سراب 7-ارباب صداقت 8-بی نام 9-مسیر
شاید بهترین نام همان :
" ارباب صداقت "

با این کلمات باید داستان بنویسیم؟؟؟؟؟؟:-(:-(:-(:-(
گذشته ها گذشته
بچه‌ها دیگر بزرگ شده‌اند
نیمی از میز آشپزخانه را
خاک می‌پوشاند.
sahareft نوشت:
می روم، می آیم... بارها به خودم می گویم دیگر گذشته ها گذشته
اما آدم آس و پاس و بی نام و نشانی مثل من درست وقت رفتن که می رسد،
می بیند ته مسیر چیزی جز سراب منتظرش نیست
و تازه آنقدر هم صداقت ندارد که توی چشم ارباب زل بزند و بگوید رفتم که رفتم.
پس می ماند
پیش همین ارباب با آن سبیلهای نیچه ای اش، که مطمئنا هیچ وقت عاشق نبوده.

خیلی دلنشین و زیبا بود و حرف دل بیشتر جووناست رفت و برگشت های بی فرجام.....
میم مثل مینیمال
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک