گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است
چمن خوش است ولیکن چو غنچه نتوان زیست
قبای زندگیش از دم صبا چاک است
اگر ز رمز حیات آگهی مجوی و مگیر
دلی که از خلش خار آرزو پاک است
به خود خزیده و محکم چو کوهساران زی
چو خش مزی که هوا تیز و شعله بیباک است
فلسفه ی جناب اقبال موسوم و معروف است به فلسفه ی خودی.
آن چه به عنوان خودی و بیخودی از ایشا برجا مانده رساله ای است در خودشناسی
شناخت تقابل واقعی میان فرهنگ شرق و غرب و درنغلطیدن در تعارفات لومپنی و عوام پسند و جاهل فریب از هنرهای این فیلسوف مسلمان پاکستانی است.
شعرهای ایشان تحت عنوان اسرار خودی و رموز بیخودی خواندنی است.
حتما دوستان بخوانند.
مطمئنا لذت خواهند برد.
در نهاد ما تب و تاب از دل است
خاک را بیداری و خواب از دل است
تن ز مرگ دل دگرگون می شود
در مساماتش عرق خون میشود
از فساد دل بدن هیچ است هیچ
دیدہ بر دل بند و جز بر دل مپیچ
آسیا یک پیکر آب و گل است
ملت افغان در آن پیکر دل است
از فساد او فساد آسیا
در گشاد او گشاد آسیا
تا دل آزاد است آزاد است تن
ورنہ کاہی در رہ باد است تن
همچو تن پابند آئین است دل
مردہ از کین زندہ از دین است دل
...
آدمی اندر جهان هفت رنگ
هر زمان گرم فغان مانند چنگ
آرزوی هم نفس می سوزدش
ناله های دل نواز آموزدش
لیکن این عالم که از آب و گل است
کی توان گفتن که دارای دل است
بحر و دشت و کوه و که خاموش و کر
آسمان و مهر و مه خاموش و کر
گرچه بر گردون هجوم اختر است
هر یکی از دیگری تنها تر است
هر یکی مانند ، بیچاره ایست
در فضای نیلگون آواره ایست
کاروان برگ سفر ناکرده ساز
بیکران افلاک و شب ها دیر یاز
این جهان صید است و صیادیم ما
یا اسیر رفته از یادیم ما....
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دیوان اقبال لاهوری: اشعار فارسی
علامه اقبال
هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است
چمن خوش است ولیکن چو غنچه نتوان زیست
قبای زندگیش از دم صبا چاک است
اگر ز رمز حیات آگهی مجوی و مگیر
دلی که از خلش خار آرزو پاک است
به خود خزیده و محکم چو کوهساران زی
چو خش مزی که هوا تیز و شعله بیباک است
آن چه به عنوان خودی و بیخودی از ایشا برجا مانده رساله ای است در خودشناسی
شناخت تقابل واقعی میان فرهنگ شرق و غرب و درنغلطیدن در تعارفات لومپنی و عوام پسند و جاهل فریب از هنرهای این فیلسوف مسلمان پاکستانی است.
شعرهای ایشان تحت عنوان اسرار خودی و رموز بیخودی خواندنی است.
حتما دوستان بخوانند.
مطمئنا لذت خواهند برد.
خاک را بیداری و خواب از دل است
تن ز مرگ دل دگرگون می شود
در مساماتش عرق خون میشود
از فساد دل بدن هیچ است هیچ
دیدہ بر دل بند و جز بر دل مپیچ
آسیا یک پیکر آب و گل است
ملت افغان در آن پیکر دل است
از فساد او فساد آسیا
در گشاد او گشاد آسیا
تا دل آزاد است آزاد است تن
ورنہ کاہی در رہ باد است تن
همچو تن پابند آئین است دل
مردہ از کین زندہ از دین است دل
...
هر زمان گرم فغان مانند چنگ
آرزوی هم نفس می سوزدش
ناله های دل نواز آموزدش
لیکن این عالم که از آب و گل است
کی توان گفتن که دارای دل است
بحر و دشت و کوه و که خاموش و کر
آسمان و مهر و مه خاموش و کر
گرچه بر گردون هجوم اختر است
هر یکی از دیگری تنها تر است
هر یکی مانند ، بیچاره ایست
در فضای نیلگون آواره ایست
کاروان برگ سفر ناکرده ساز
بیکران افلاک و شب ها دیر یاز
این جهان صید است و صیادیم ما
یا اسیر رفته از یادیم ما....
از دل و دیـــدہ فرو شـــوی خـیــال دگران
آتش از نـــالہ مــرغــان حـرم گیر و بـسوز
آشـــیـانــی کہ نـــهادی بہ نـــهال دگران
در جهان بـــال و پــر خویش گشودن آموز
کـــہ پـــریــدن نــــتـوان با پـر و بـال دگران
مرد آزادم و آن گــــونــــہ غـــیـورم کـہ مرا
مــــی تـــوان کشت بیک جـام زلال دگران
ایکہ نــــزدیـــک تــر از جـانی و پنهان ز نگہ
هــــجــر تـــو خــوشتـرم آید ز وصال دگران-اقبال لاهوری